(Minghui.org) وقتی شروع به تزکیه کردم، هرزمان میشنیدم که تمرینکنندهای تجربهای را مطرح میکند یا رؤیایی را تعریف میکند، واقعاً تحسینش میکردم. دوست داشتم من نیز آن تجربیات را حس کنم. بهطور ناخودآگاه بهدنبال آن حس بودم.
وقتی در تزکیه بیشتر روشنبین شدم، در درک اصول فا منطقیتر شدم. طلب آن احساس در من کمتر شد، اما بااینوجود هر چند وقت یکبار آن حس ظاهر میشد.
تشخیص دلیلِ در پی احساسات بودنم در تزکیه
چند روز پیش درونم را جستجو کردم تا وابستگیهای بشریام را بیایم و متوجه مشکلی شدم که مرا بهشدت ترساند. یک فکر بهطور ناخودآگاه در ذهنم بود: استاد بهنظرم از من خیلی دور بودند. من بهتنهایی تزکیه میکردم و نمیتوانستم وجود ایشان را حس کنم.
چرا حس میکردم که استاد خیلی از من دور بهنظر میرسند؟ آیا به این دلیل بود که هیچگاه تجربه فوقطبیعیای نداشتم؟ یا اینکه بهخاطر تصور شخصی خودم از نوع و شکل تزکیه بود؟
متوجه شدم که هردو دلیل وجود داشت. در طلب تواناییهای فوقطبیعی بودم اما هیچگاه آنها را بهدست نمیآوردم. بهعنوان یک تمرینکننده، فکر میکردم باید اغلب از استاد اشاراتی بگیرم، اما همه اینها را با عقاید و تصورات خودم میدیدم و میسنجیدم و بهندرت چیزهایی که میخواستم را بهدست میآوردم.
وقتی در تزکیهام پیشرفت کردم، به اصول بیشتری از فا آگاه شدم. دافا زندگیام را تغییر داد و مرا متحیر کرد. قدرت دافا همهجا متجلی شد. پس چرا درحالیکه واقعاً احساس میکردم در دافا هستم، این حس را داشتم که استاد از من دور هستند؟
آیا واقعاً برای روشنبین شدن به نشانهای از استاد نیاز داشتم؟ خیر، بهوضوح این را میدانم. بنابراین از خودم پرسیدم که چرا به نشانهای از استاد نیاز دارم.
بالاخره متوجه شدم سرمنشاء وابستگیام به دیدن نشانهها این است که در طلب حس مراقبت شدن از سوی استاد هستم.
از بین بردن تمنای احساسات و پایهریزی ایمان راستین به دافا
استاد فرمودند:
«روندی که گونگ را شکل میدهد بینهایت پیچیده است و آنچه که شما احساس میکنید اصلاً اهمیتی ندارد.» (سخرانی چهارم در جوآن فالون)
احساسات میتوانند پدیدههای کاذبی ایجاد کنند. اگر شخص بر احساسات خود متکی باشد، از حسِ گرمِ مورد توجه بودن لذت میبرد و این حس به مرور زمان قویتر میشود.
درحقیقت از روی ظاهر نمیتوان از اینکه شخص افکار درستی دارد یا نه مطمئن شد. بااینکه مردم فکر میکنند که کنترل در دست خودشان است، اما موجودات در بُعدهای دیگر میتوانند بهراحتی فکر مردم را کنترل کنند و مانند عروسک خیمهشببازی با آنها رفتار کنند.
درک کردم که بهعنوان یک تمرینکنندۀ دافا، باید تنها آموزههای استاد را دنبال کنم و در پی احساساتم نباشم. وقتی در اینخصوص روشن شدم، آن احساس بشری ناپدید شد و از هم فروپاشید. سپس توانستم هنگام نشستن در مدیتیشن به سکون دست یابم.
قبلاً به این وابستگی داشتم که فقط نشانههای مکرر و تجارب فوقطبیعی ثابت میکنند که استاد به من توجه میکنند؛ درغیراینصورت، فکر میکردم که بهتنهایی تزکیه میکنم. نمیتوانستم مطمئن باشم که استاد به من توجه دارند.
چنین افکار و تصوراتی باعث شده بود فکر کنم که استاد از من بسیار دور هستند و به درجه روشنبینی بالایی نرسیدهام. به چیزهایی که میدیدم تکیه میکردم و باید به من اثبات میشد که استاد از من محافظت میکنند و اینکه بهخوبی تزکیه میکنم.
متوجه شدم باید افکاری که با دافا همسو نیستند را بیابم و ازبین ببرم، درغیراینصورت با تزکیهام مداخله ایجاد خواهند کرد.