(Minghui.org)
استاد در«آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۶» نکتهای را روشن کردند که قبلاً نیز به آن پرداخته بودند:
«آنچه گفتم این بود که، آن مریدان دافایی که سقوط کرده و پشت سر جا ماندهاند قرار است برگردانده شود. به هر شکلی هم که ترک کردید میتوانید به همان شکل برگردید..»
من بارها این جمله را خواندم و چهرۀ تمرینکنندگانی را بخاطر آوردم که در دوران هفده سال آزار و شکنجه فالون دافا توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، درپشتسر جا ماندهاند. متوجه شدم این افراد، برخی از همان مردمی بودند که استاد به آنها اشاره کردهاند.
درکم را با تمرینکنندگان منطقه به اشتراک گذاشتم. با هم به توافق رسیدیم که باید این تمرینکنندگان را به تزکیه بازگردانیم. با شخصی شروع کردیم که خودمان او را میشناختیم.
یک تمرینکننده قدیمی در سال ۱۹۹۴، تمرین فالون دافا را با دخترش شروع کرد. من و او بخاطر رها نکردن اعتقادمان، در یک اردوگاه کار اجباری زندانی شدیم.
او در اردوگاه، در اعتقادش بسیار استوار بود. او افراد زیادی را که در اثر شکنجه، ایمانشان را از دست داده بودند، تشویق کرد که تمرین را دوباره شروع کنند. بیش از ده تمرینکننده را ترغیب کرد تا امضای اظهارنامهای را که در آن ذکر کرده بودند که تمرین نمیکنند را باطل اعلام کنند. نگهبانان او را بخاطر مهربانیاش میستودند و در اردوگاه همه او را بهخوبی میشناختند.
شوهرش تمرینکننده نبود و بهدلیل فشار و آزار و اذیت مداوم مأموران، نسبت به دافا احساسات منفی پیدا کرده بود. دخترشان بهتدریج در اثر فشار پدر، تمرین را کنار گذاشت.
تماسمان پس از رهایی از اردوگاه، قطع شد اما بعداً شنیدم که او دچار سکته مغزی شده و سالها در خانه بستری شده بود.
زمانی که سرانجام توانستم او را پیدا کنم، با تمرینکننده دیگری تصمیم گرفتیم به ملاقاتش برویم. شوهرش کاملاً از او مراقبت میکرد. ما درک خود را از فا به اشتراک گذاشتیم. او گفت که تمرینکنندگان زیادی به ملاقاتش رفتهاند ولی موفق نشده است که تمرین را دوباره آغاز کند.
او شرح داد که چگونه در برابر کارمای بیماری تسلیم شده و بهتدریج اعتماد به نفس خود را از دست داده است. ما او را تشویق کردیم که نظم و ترتیب نیروهای کهن را نفی کرده و مانند یک بیمار درمانده رفتار نکند. قبل از اینکه آنجا را ترک کنیم او گفت: «ممنون که آمدید. حالا امیدوار هستم.»
چند هفته بعد دوباره به ملاقاتش رفتیم. افکار درست فرستادیم و او را ترغیب به خواندن جوآن فالون کردیم. او توانست بدون توقف، هشت صفحه را بخواند که باعث تعجب خودش بود. ما برای او خوشحال بودیم.
او را با گفتن این جمله تشویق کردم: «تا زمانی که به خواندن کتاب ادامه میدهی، سلامتیات رو به بهبود میرود.» او نشست، دستانش را بر هم فشرد و با صدایی که نشانگر احساساتش بود ابراز کرد: «حالا امیدی بیپایان دارم! استاد سپاسگزارم!»
چند روز بعد که به منزلش رفتم، از اینکه دیدم خودش در را برایم باز کرد، بسیار متعجب شدم. او با هیجان برایم تعریف کرد که روز بعد از آخرین ملاقات ما، چطور قادر بوده است به تنهایی راه برود. تمام خانوادهاش از چنین بهبودی معجزهآسایی، مبهوت شده بودند.
او درخواست کرد چند روزی به منزل من بیاید و بماند تا با شرکت در مطالعه فا و تمرینات گروهی، هر چه سریعتر بهبود یابد. از صمیم قلب موافقت کردم.
او مقداری لباس برداشت و رفتیم.
در محیط تزکیه گروهی حالش به سرعت روبه بهبودی بود. میتوانست بدون توقف تمرینات را انجام دهد. تصمیم گرفت دخترش را ترغیب کند تا او نیز تمرین را شروع کند.
هنگام بازگرداندن این تمرینکننده قدیمی، شینشینگ گروه هم بهطور چشمگیری رشد کرد. ما قرار گذاشته بودیم درباره این تمرینکننده، قضاوت، شکایت یا انتقاد نکنیم و هیچ نظر منفی ندهیم. در مقابل، با مهربانی مشوق او باشیم تا بتواند اعتماد به نفس از دست رفتهاش را برای بازگشت به تمرین، دوباره به دست آورد.