(Minghui.org) در ۱۳سالگی تمرین فالون گونگ را آغاز کردم. گرچه، در آن موقع، چیزهای بسیاری را درک نمیکردم، اما به سخنان استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) که در کتاب جوآن فالون بیان کردند باور داشتم: «جن، شن، رن، تنها معیاری است که شخص خوب را از شخص بد متمایز میکند.» (یادداشت ویراستار: جن- شن- رن معمولاً حقیقت- نیکخواهی- بردباری ترجمه میشود.)
هفت ماه پس از اینکه تمرین را شروع کردم، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون گونگ (فالون دافا) را آغاز کرد. اجازه ندادم که آزار و شکنجه مرا دلسرد کند و به مطالعه تعالیم فالون گونگ و انجام تمرینهای آن ادامه دادم.
چون سایر تمرینکنندگان را در منطقهام نمیشناختم یا اینکه نمیدانستم چگونه به مطالب فالون گونگ در اینترنت دسترسی پیدا کنم، بهتدریج تزکیه را کنار گذاشتم. در آن زمان که به دانشکده میرفتم، کاملاً مطالعه کتابهای فالون گونگ را کنار گذاشتم. اما هنوز تعالیم استاد را بهخاطر داشتم:
«فردی خوب، در هر موقعیتی میتواند خوب باشد. اگر محصل هستید، باید بهخوبی درس بخوانید. اگر یک کارمند هستید، باید کارتان را بهطور کامل انجام دهید.» (آموزش فا در کنفرانس فا در هوستون)
از دانشگاهی بورسیه تحصیلی برای مدت سه سال دریافت کردم و توانستم واحدهای درسی کافی بگیرم تا یکسال جلوتر از برنامه فارغالتحصیل شوم.
غلبه برمسائل کاری، با بهخاطر آوردن تعالیم فالون دافا
پس از اینکه از دانشکده فارغالتحصیل شدم، برای کار به شرکت پدرم و دوستانش رفتم. گرچه، رئیسم فردی سختگیر بود، ما بهخوبی باهم کنار میآمدیم زیرا مسؤلیتهای کاری مشترک بسیار زیادی باهم داشتیم. بهعنوان یک رئیس، با کارمندانم سختگیر بودم.
طولی نکشید دریافتم که برخی از کارمندان کار را جدی نمیگیرند و زمان را برای حل و فصل مسائل تلف میکنند یا نمیدانند در محدوده زمانی معینی چگونه به مقابله با مسائل بپردازند. بهتدریج صبر و تحملم از رفتار آنها کم شده بود. آنگاه سخنان استاد را بهخاطر آوردم:
«باید همیشه با دیگران با محبت و دوستانه باشید، اگر همیشه وقتی کاری انجام میدهید دیگران را درنظر بگیرید. و هرگاه مسائلی با دیگران دارید اول فکر کنید که آیا آنها میتوانند آنرا تحمل کنند یا آیا برای آنها باعث صدمهای نمیشود، آنگاه مشکلی نخواهد داشت.» (جوآن فالون)
گرچه، سخنان استاد را بهخاطر آوردم و سعی کردم عصبانی نشوم، دریافتم که بهسختی میتوانستم احساساتم را کنترل کنم و اغلب آنها را سرزنش میکردم، این رفتار به رابطهمان لطمه میزد.
با بهخاطر آوردن تعالیم فالون گونگ، سرانجام متوجه شدم مشکلاتی که در محل کار با آنها مواجه میشوم برای بهبود خصوصیات اخلاقیام است. هنگام حل و فصل مسائل با دیگران، بجای شکایت از قصورشان، باید نیکخواه باشم.
آنگاه در سلام کردن به همکارانم پیشدستی میکردم. وقتی مشکلات رخ دادند، با حوصله مسئله را برایشان توضیح میدادم و اینکه چگونه آنها را برطرف کنیم. بهتدریج روابط ما بهبود یافت و در کنار یکدیگر با آرامش بیشتری به کارمان ادامه میدادیم. ذهنم نیز روشنتر شده بود.
روزی، همکاری با لحنی جدی گفت: «متوجه شدم که شما واقعاً تغییر کردهاید.» وقتی به گذشته نگاه کردم، از زمانی که بهخاطر داشتم، او بهعنوان فردی که کار کردن با او مشکل بود، در شرکت ما شناخته شده بود.
قدرت دافا را تجربه کرده بودم و بهدرون نگاه کردم و دوباره بهطور جدی درباره تزکیه فکر کردم.
بهمحض اینکه، آن فکر به ذهنم رسید، تضاد دیگری اتفاق افتاد و نتوانستم آن امتحان را بگذرانم. احساس کردم قرار نیست که من تمرینکننده فالون گونگ باشم و لایق تعالیم استاد نیستم، بنابراین کاملاً افکار تمرین کردن را رها کردم.
طولی نکشید که بدون هدایت و تعالیم فالون گونگ، در پیچ و خم دنیای بشری گم شدم و دوباره روابطم با همکارانم تیره و تار شد.
تزکیۀ دوباره
پس از پنج سال کار در شرکت پدرم، در اوائل سال ۲۰۱۳ تصمیم گرفتم کار جدیدی را آغاز کنم. مدیرم و سایر همکاران ارشد، نگران بودند که نمیتوانم خودم را با محیط کار متفاوتی وفق دهم، بنابراین مدیرم پیشنهاد کرد که یاد بگیرم با مشاهده رفتار افراد بتوانم افکار آنها را بخوانم. کتابهای بسیاری مطالعه کردم و ویدئوهای بسیاری در اینترنت دیدم که چگونه رفتار افراد و زبان حرکات بدنیشان را بتوانم بخوانم تا به آماده شدنم کمک کند.
در شرکت جدید، بسیار محتاط بودم، حرکت هر فردی را تماشا میکردم و سعی میکردم حدس بزنم که چه معنایی دارد. اما، با انجام این کار، احساس میکردم ازنظر جسمی و ذهنی تحلیل رفتهام.
هنگامیکه در ماه ژوئن، کار جدیدم را انجام میدادم، این فرصت را بهدست آوردم که یکی از جدیدترین مقالات استاد را مطالعه کنم. هیچ کلمهای نمیتوانست، احساس خوشحالیام را توصیف کند. آنگاه، به این نتیجه رسیدم که دوباره فالون گونگ را تمرین کنم.
در آن موقع، با کمک همتمرینکنندگان، توانستم تمام مقالات اخیر استاد را بخوانم. هرچه بیشتر فا را میخواندم طرز فکر و عقایدم بیشتر تغییر میکرد.
دریافتم که کار کردن واقعاً ساده است، زیرا دیگر احتیاجی به سیاستهای اداری نیست. فقط لازم است وظایف کاریام را انجام دهم و از مقابله با مشکلات نترسم و با همکاران با مهربانی و صمیمیت رفتار کنم. میدانستم که نباید دیگران را سرزنش کنم، اما، وقتی تضادی بهوجود میآید، به درون نگاه کنم.
دیگر سعی نکردم حدس بزنم دیگران درباره چهچیزی فکر میکنند یا چه کاری انجام میدهند و بجای آن سعی کردم به بهبود خودم براساس اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری تمرکز کنم. خوشحالتر شدم و ذهنم خالصتر شد.
در آغاز سال ۲۰۱۴ مصاحبهای برای کار حسابرسی داشتم، گرچه قبلاً هرگز در این زمینه کار نکرده بودم. همه چیز از طرز استفاده از نرمافزار گرفته تا نحوۀ انجام کارها برایم تازگی داشت.
در گذشته، عصبی بودم و میترسیدم، اما، حالا ذهنم محکم و آرام شده بود. میدانستم که استاد برایم نظم و ترتیب داده بودند که دریک محیط تازه کار کنم و به من خرد انجام این کار را نیز داده بودند.
بهسرعت چیزهایی را که لازم بود یاد گرفتم تا بتوانم کارهایم را انجام دهم. همکارانی که بهطور عادی کار حسابرسی را انجام میدادند برای دو ماه در مرخصی زایمان بودند، اما میتوانستم کارها را بدون هیچ مشکلی به اتمام برسانم. مدیرعامل شرکت از کارم راضی بود و وقتی مسائلی پیش میآمد از من کمک میگرفت.
با بهبودی که در نظم و ترتیب کار بوجود آمده بود، کارکنان بخشم بدون صرف وقت اضافه مانند گذشته، میتوانستند وظایفمان را بهطور مؤثرتری انجام دهند.
در دومین ماه کاریام، بهطور رسمی استخدام شدم و درماه سوم بیمه سلامتی را دریافت کردم. شرکتها بهطور عادی تا پس از سه یا شش ماه، کارمند جدید را بیمه نمیکنند.
پس از اینکه، یکبار نصف روز مرخصی گرفتم، همکاری به من گفت که مدیرعامل خواسته که حقوقم را طوری تنظیم کنند، که وقتی در آینده نصف روز مرخصی میگیرم، مبلغ کمتری از حقوقم کسر شود. احساس میکردم برای ادامه کارم در این شرکت تشویق میشوم.
فردی خوب بودن در محل کار
استاد بیان کردند:
«...اگر همیشه قلبی سرشار از نیکخواهی و محبت، و حالت ذهنی آرام و صلحجو داشته باشید، وقتی با مشکلات مواجه میشوید، آنها را بهخوبی اداره خواهید کرد زیرا به شما فضایی بهعنوان ضربهگیر خواهد داد. وقتی شما همیشه قلبی سرشار از نیکخواهی و محبت داشته باشید، وقتی ناگهان با مشکلات مواجه میشوید، به شما فضایی بهعنوان ضربهگیر خواهد داد.» (جوآن فالون)
سرانجام، کار حسابرسی را ترک کردم و برای کار به شرکت جدیدی رفتم. بهعنوان بخشی از آموزش کاریام در اداره ثبت شرکت شروع به کار کردم، گرچه این کار مربوط به تخصصم بهعنوان حسابدار دارای گواهینامه رسمی نبود. بسیاری از کارمندان در آن بخش دانشجوی دوره لیسانس بودند که کارهایی برای دفاتر مالیاتی انجام میدادند.
چند تن از همکاران فکر میکردندکاملاً واجد شرایط هستم، اما بهعنوان تمرینکننده دافا، میدانستم هر کجا که هستم باید فرد خوبی باشم. انجام کارهایی برای دفاتر مالیاتی نیز بخشی از کارم بود، بنابراین وقتی این امور به من واگذار میشد، خوشحال بودم و هرگز شکایت نمیکردم.
بار دیگر، یکی از مشتریان که میخواست حساب بانکی باز کند، وقتی مسائلی در رابطه با کارت شناسایی او بوجود آمد، از ارائه خدمات ما ناراضی بود، زیرا او اکثر اوقات در خارج بهسر میبرد و فقط چند روز در کشور بود.
همکاری که مسؤل انجام این کار بود، تحت فشار قرار داشت و از من خواست که آن را حل کنم.
وقتی به بانک رفتم، مشتری رفتار بدی با کارمند بانک داشت، اما من همچنان با لبخند سلام کردم. به او اطمینان دادم که در اسرع وقت به مشکلش رسیدگی میشود. با کمک کارمند بانک فرمها را پر کردم و همه چیز بهآرامی پیش رفت. سرانجام رفتار مشتری تغییر کرد و لبخند زد.
پس از آنکه مشکل مشتری حل شد، همراه من به اداره برگشت و با رئیس شرکت درباره تجربهای که کسب کرده بود صحبت کرد. «این کارمند جدید را از کجا استخدام کردهاید؟ کیفیت کارش فراتر از کلمات است!»
بهخاطر باورهایم اخراج شدم
با اینحال، یک ماه پس از اینکه در شرکت جدید شروع به کار کردم، رئیس شرکت که متوجه شده بود فالون گونگ را تمرین میکنم، از مدیر منابع انسانی خواسته بود با من صحبت کند، زیرا مایل بود که استعفا دهم.
مدیر گفت: «گرچه، مدت کوتاهی است که در این شرکت کار میکنی، هرگز در انجام کار کوتاهی نکردهای و برای کمک به دیگران پیشقدم شدی. بهندرت میتوان فردی مانند شما را در این شرکت پیدا کرد. واقعاً، امیدوارم که بتوانیم دوباره با شما کار کنیم!»
میدانستم که رئیسِ منابع انسانی فقط از دستورات پیروی میکند و او را سرزنش نکردم. بجای آن، از فرصتی استفاده کردم تا درباره فالون گونگ با رئیس و معاون شرکت صحبت کنم. گرچه، رئیس شرکت از (ح.ک.چ) خارج نشد، اما فالون گونگ تأثیر خوبی بر او گذاشته بود.
رئیس گفت که او نیز با گرفتن این تصمیم دلش بهدرد آمده است. او تحت فشار حزب بود، اگر مرا اخراج نمیکرد، میترسید که این کار عواقب بدی برایش داشته باشد. او هرگز مطالب روشنگری حقیقت درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه را نخوانده بود، اما تمرینکنندگان را بهخاطر ایستادگی برای باورهایشان تحسین میکرد. سرانجام او از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شد.
گرچه، رئیس شرکت، حقایق درباره فالون گونگ را دریافته بود، بهقدری ترسیده بود که تسلیم حزب شد و از من خواست آنجا را ترک کنم.
واضح بود که ح.ک.چ تا چه اندازه ذهن مردم را منحرف میکند! اگر آزار و شکنجهای وجود نداشت، چه تعداد از شرکتها از استخدام تمرینکنندگان فالون گونگ بهعنوان کارمندشان بهره میبردند؟
در همان موقع، وابستگیهای بسیاری را از این واقعه درک کردم.
دو هفته بعد، کار دیگری با ساعت کار بهتر و حقوق مناسبتری پیدا کردم. در محل کار خودم را با معیارهای دافا میسنجیدم. وقتی همکاران با مشکلی مواجه میشدند، سعی میکردم به آنها کمک کنم. پس از مدتی، همه همکارانم از ح.ک.چ خارج شدند.
در ابتدا، برخی از آنها متوجه نمیشدند که چرا آنها را مجبور میکنم از حزب خارج شوند و آنها به مدیر شکایت کردند. مدیر گفت: «این باور او است. این کار را بهنفع شما انجام میدهد. شما میتوانید آن را باور نکنید، اما، منظورش این نیست که بهشما آسیب برساند.»
گرچه مدیر از ح.ک.چ خارج نشد، اما با اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری موافق بود.
فالون گونگ به من آموخت که همیشه کارم را بهخوبی انجام دهم و فرد خوبی در محل کار باشم. آن ذهنی آرام و صلحجو به من میدهد. چقدر خوشبخت هستم که دوباره فالون گونگ را تمرین میکنم!