(Minghui.org) هنگامی که در زندان بودم، دچار جراحاتی شدم و سکته کردم. طی یک ماه، بدون درمان یا استفاده از دارو بهبود یافتم.
در سپتامبر ۲۰۰۱ بهدلیل خودداری از رها کردن باورم، به پنج سال زندان محکوم شدم. در سپتامبر ۲۰۰۱ در زندان یانگماهیِ شهر جیانیانگ، واقع در استان سیچوآن زندانی شدم و بعداً به زندان زنان لانگچوان منتقل شدم. با اینکه شرایط سختی در آنجا حکمفرما بود، هرگز مسئولیتهای یک مرید دافا را فراموش نکردم.
استاد بیان کردند:
«... بهعنوان یک تزکیهکننده، بجای موعظه کردن و آرمانگرایی باید از تمام شرایط ممکن برای انتشار دافا و معتبرسازی آن بهعنوان یک دانش درست و صحیح استفاده کنید ــ این وظیفه هر تزکیهکننده است.» ("اعتبار" از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
بهبودی شگفتانگیز: شکستگی مچ دست و اثرات سکته مغزی
طی سه سالی که در زندان بودم، به زمین افتادم و مچ دست راستم شکست. شکستگی بهقدری شدید بود که استخوان مچ دستم بیرون زده بود. اولین فکرم این بود که حالم خوب است. با دست چپم، استخوان شکسته را به عقب فشار دادم، با یک چوب آن را ثابت کردم و پارچهای دور آن پیچیدم.
سپس، صبح روز بعد نمیتوانستم دهانم را ببندم. حتی گرچه اصرار داشتم که حالم خوب است، اما آنها مرا مجبور کردند به بیمارستانِ زندان بروم. پس از فکر کردن درباره پیشنهاد آنها، موافقت کردم به بیمارستان بروم، زیرا معتقد بودم این فرصت خوبی است تا قدرت دافا را به پزشکان نشان دهم.
پزشک متوجه شد که براثر لخته شدن خون، سکته کردهام.
به پزشک گفتم: «من فالون دافا را تمرین میکنم. تازمانیکه تمرینها را انجام میدهم، هیچ نوع درمانی لازم ندارم و همه چیز خوب است. خواهش میکنم منتظر بمانید و نتیجه را ببینید.»
نگهبانی که مرا نزد پزشک برده بود، گفت که مخالفتی ندارد و میتوان این روش را هم تجربه کرد.
به زندان بازگشتیم، تخت طبقه بالا را به من اختصاص دادند. هماتاقیهایم معتاد به مواد مخدر بودند و اجازه نمیدادند سلول را بدون اجازه آنها ترک کنم. هر روز بهسختی کار میکردند و زمانیکه بازمیگشتند بسیار خسته بودند. تصمیم گرفتم با شستن ظرفها و تمیز کردن سلول، خوبی دافا را به آنها نشان دهم. آنها از کارهایم بسیار قدردانی میکردند.
هرموقع که تمرینها را انجام میدادم یا فا را مطالعه میکردم، آنها نگهبانی میدادند تا مسئولین و کارکنان زندان متوجه نشوند. روز بهروز حالم بهتر میشد و پس از یک ماه دهان و مچ دستم به حالت عادی بازگشت.
زندانبانان شگفتزده شده بودند و مشکوک بودند که شاید دراصل وانمود کرده بودم صدمه دیدهام. آنها مرا به بیمارستان بزرگتری بردند تا پزشک دوباره مرا تحت معاینه قرار دهد. پزشک گفت که مچ دست راستم شکسته و با این دست نمیتوانم هیچ چیز سنگینی را بلند کنم.
اما او اشتباه میکرد. یک سطل پر از آب را با دست راستم حمل کردم. نگهبان، رئیس بخش و زندانیان شوکه شده بودند و میگفتند دافا حقیقتاً شگفتانگیز است. آنها متقاعد شده بودند که آنچه درباره دافا به آنها گفته بودم، حقیقت دارد.
پزشک زندان وقتی مچ دستم را معاینه کرد، شوکه شد. این فرصتی بسیار بزرگ بود تا فالون دافا را به او معرفی کنم.
به او گفتم که در گذشته، قبل از اینکه با دافا آشنا شوم، دچار بیماری مزمن هپاتیت، سل و ورم سطح داخلی معده بودم. در سال ۱۹۹۸ یک هفته پس از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، تمام بیماریهایم بهبود یافتند.
بهبودی شگفتانگیز: استخوان شکسته کشکک زانو
در ماه اکتبر ۲۰۱۲ سفری با موتورسیکلت به شهرستان دیگری داشتم و با موتورسیکلت دیگری تصادف کردم. پای راستم زیر موتورسیکلت مانده بود و نمیتوانستم آن را بیرون بکشم.
بعد از مدتی، اتوبوسی برای کمک در کنارمان توقف کرد. برخی از مسافران که همشهریام بودند، موتورسیکلت را از روی پایم بلند کردند. قسمت پایین ساق پایم مورمور میشد، احساس میکردم گویا هزاران حشره از مچ پا به سمت زانویم بالا میروند.
از استاد کمک خواستم. ناگهان، حالت مورمور شدن در پایم ازبین رفت. احساس میکردم زانویم شکسته است.
همشهریهایم میدانستند که تمرینکننده هستم. گرچه نمیتوانستم حرکت کنم، اما اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که فرصت خوبی بهدست آوردهام تا درباره دافا با آنها صحبت کنم.
برخلاف راننده که از من میخواست مبلغ ۱۲۰۰ یوآن از فردی که با من تصادف کرده بود بگیریم، هیچ چیزی درخواست نکردم. بجای آن به او گفتم که تمرینکننده دافا هستم و حالم خوب است.
در روز دوم، پایم ورم کرد و کبود شد. اما نترسیدم و صرفاً فا را مطالعه کردم. یک هفته طول کشید تا بهبود یافتم و پس از آن همه چیز به حالت عادی بازگشت.