(Minghui.org) من ۶۹ ساله هستم و تمرین فالون گونگ را در ماه اوت ۱۹۹۹ آغاز کردم. «یا» همسایه کناری من در حال حاضر ۸۶ ساله است. او و همسرش یک سال بعد از من شروع به تمرین کردند.
هر روز صبح، ما سه نفر، برای انجام تمرینها، به محل تمرین در نزدیکی منزلمان میرفتیم.
متأسفانه پس از اینکه جیانگ زمین آزار و شکنجه فالون گونگ را در سال ۱۹۹۹ آغاز کرد، طولی نکشید که مأموران پلیس چندبار برای آزار و اذیت به منزلشان هجوم بردند، این زوج را بهقدری مضطرب کردند و ترساندند که آنها انجام تمرین را متوقف کردند.
یک سال بعد، همسرش براثر بیماری سرطان فوت شد. این غم و اندوه «یا» را گیج و آشفته کرده بود. دخترش به خانه او نقلمکان و حدود یک سال با او زندگی کرد.
در طول آن سال، چند بار سعی کردم «یا» را متقاعد کنم که دوباره تمرین فالون گونگ را شروع کند، اما نتوانستم قانعش کنم. در آن موقع تمرینکنندۀ جوانی نسخه دستنویسی از اکثر مقالات اخیر استاد با عنوان «یک توصیه» را به من داد تا برای مطالعه به "یا" بدهم. سرانجام، "یا" سخنان استاد را خواند و تصمیم گرفت دوباره تمرینکننده شود.
غلبه بر وابستگی به احساسات
گرچه، "یا" تمرین فالون گونگ را دوباره آغاز کرد، وابستگیاش به ترس بسیار قوی بود. او میترسید که کسی بداند تزکیهکننده است ، این شامل فرزندانش نیز میشد. وقتی فرزندانش برای دیدارش میآمدند، حتی کتابهای دافا را پنهان میکرد.
او در آن زمان ۷۳ ساله بود، اما با قدرت دافا، میتوانست همه کارهایش را انجام دهد و مستقلاً زندگی کند.
بهطوریکه به رابطهام با "یا" نگاه میکنم، مانند تمرینکنندگان هستیم، وقتی میتوانیم کارهایمان را خودمان انجام دهیم، نباید به دیگران وابسته باشیم. رابطه ما از نوع خانوادگی، دوستانه، یا رابطه همسایهها نبوده، بلکه بهعنوان همتمرینکننده بوده است.
احساسات حسی است که مردم عادی دارند. بهعنوان تزکیه کننده، لازم است احساساتمان را تزکیه کنیم. این رابطه تقدیری است که ما را بهعنوان همتمرینکننده گردهم آورده است. لازم است این رابطه را گرامی داریم و اسیر احساسات بشری نشویم، زیرا این احساسات در تزکیه و صعودمان مداخله خواهد کرد.
تمرینها را با "یا" انجام میدادم و همیشه فا را باهم مطالعه میکردیم. اغلب برای توزیع مطالب دافا او را با خودم میبردم. طولی نکشید که توانست فلایرها و بروشورهای دافا را خودش توزیع کند.
در سال ۲۰۰۳ هنگامیکه، بازداشت شدم و مرا به مرکز شستشوی مغزی فرستادند، "یا" با سایر تمرینکنندگان به کارهای دافا ادامه داد و حتی گاهی اوقات خودش بهتنهایی برای فرستادن افکار درست، به مجاورت مکان حبسم میآمد.
در آوریل ۲۰۰۹ "یا" ۸۰ ساله بود، پس از راهاندازی مکان تولید مطالب اطلاعرسانی در خانهام، او تمام وقت مشغول کار شد.
"یا" یک یا دوبار در هفته برای توزیع بروشور، هفتهنامه و سایر مطالب اطلاعرسانی تولید شده به ساختمانهای مسکونیِ مجاور میرفت. او دو مجتمع مسکونی را پوشش میداد، از پلههای شش طبقه در هر ساختمان بالا میرفت تا بدون هیچ قصوری مطالب را به خانوادهها تحویل دهد.
هر روز صبح از ساعت ۸ تا ۱۱ من و "یا" فا را باهم مطالعه میکردیم. هردوی ما یک سخنرانیِ جوآن فالون را مطالعه میکردیم و در وقت باقیمانده سایر مقالات استاد را میخواندیم. گاهی اوقات، امکان داشت یک تا چهار تمرینکننده دیگر نیز به ما ملحق شوند.
بدن واحد بودن و رها کردن تصورات پیری
وقتی "یا" ۸۱ ساله شد، فرزندانش نگران او بودندکه تنها زندگی میکرد و خودش نیز احساس میکرد در شمال شرق، زمستانها کمی بیش از حد سرد است، بنابراین تصمیم گرفتند که شش تا هفت ماه از سال را با دخترش زندگی کند.
مدت دوسال، "یا" میتوانست با تمرینکنندگان محلی ارتباط داشته باشد، به گروه مطالعه ملحق شود، مطالب اطلاعرسانی دافا را توزیع کند و حتی برای روشنگری حقیقت بیرون برود.
سه سال بعد، همراه دخترش از آن مکان رفت و ارتباطش با سایر تمرینکنندگان قطع شد. بدون محیط گروهی، دریافت که انجام سه کار بهتنهایی سخت است.
وقتی علائم بیماری بهتدریج ظاهر شد، ترجیح میداد دخترش از دارو و تزریق برای درمانش استفاده کند. او بهخاطر تسلیم شدنش احساس شرمندگی میکرد، بنابراین وقتی به خانه بازگشت، چند روز، برای مطالعه فا خودش را نشان نداد.
اما، استاد او را رها نکردند. یک روز، من بیرون بودم و بهطور اتفاقی نزد او رفتم. متوجه شدم که صورتش رنگپریده و خاکستری شده است و بهنظر میآمد خیلی پیر شده است.
او را با خودم به خانه بردم. وقتی دریافتم که چه اتفاقی افتاده، تشویقش کردم و به او اطمینان دادم که فقط بهخاطر اینکه اشتباه کرده است تا زمانی که سعی کند اشتباهش را جبران کند استاد او را رها نمیکنند. از او دعوت کردم که برای مطالعه فا به من ملحق شود.
در آن زمان، دو گروه مطالعه در خانهام تشکیل میشد: یک گروه از هفت یا هشت تمرینکننده تشکیل شده بود که هفتهای یک بار برای خواندن مقالات یکدیگر را ملاقات میکردند و گروه دیگر از دو یا سه تن تشکیل شده بود که جوآن فالون را هر روز صبح مطالعه میکردند.
از "یا" خواستم که به هردو گروه ملحق شود. با انجام این کار، او بهسرعت به شرایط قبلیاش بازگشت. همچنین هر هفته توزیع مطالب دافا را در میان ۱۸ خانواده مثل سابق، بدون هیچ شکایتی از درد پاهایش دوباره انجام داد.
به او گفتم: «استاد زندگی ما را طولانی کردهاند، بنابراین میتوانیم موجودات ذیشعور بیشتری را نجات دهیم. استاد به ما برکت میدهند و مراقبمان هستند.»
او به من گفت: «از این به بعد، دیگر نمیخواهم ماهها از اینجا دور شوم. احتیاج دارم که با سایر تمرینکنندگان باشم. این محیط به من کمک میکند که کوشا باقیبمانم.»
"یا" اکنون ۸۶ سال دارد. کارهایش را خودش انجام میدهد و به توزیع مطالب اطلاعرسانی دافا، برای نجات مردم ادامه میدهد. تنها چیزی که باید بگویم این است که او نمیتواند مسیری طولانی را بپیماید.
مدت دو سال است که برای اقامت نزد دخترش نرفته است. فرزندانش نگرانش هستند، گرچه، بهنوبت به دیدارش میآیند و از حال او باخبرند.
گاهی اوقات، وقتی علائم ضعیف بیماری را نشان میدهد، دخترش به او توصیه میکند که از دارو استفاده کند، اما حالا "یا" بهطور محکمی میگوید: «درعرض چند روز خوب خواهم شد.»
یعنی مطمئنم که همیشه پاسخش همین است، بنابراین دیگر دخترش از نق زدن به او خودداری میکند.
اغلب به او یادآوری میکنم که ما تزکیه کننده هستیم و مانند مردم عادی فکر نمیکنیم، بنابراین کلمه "سالمند" در فرهنگ لغات یا افکارمان نباید جایی داشته باشد.
استفاده از "یا" بهعنوان آینهام
وقتی من و "یا" فا را باهم مطالعه میکردیم، طبق عادت خیلی سریع میخواندم. تصمیم میگرفتم که چه مطلبی را مطالعه کنیم و در کدام پاراگراف خواندن را خاتمه دهیم، اما، هرگز فکر نمیکردم که باید ظرفیت او را نیز درنظر بگیرم.
درحالیکه زمان میگذشت، بهتدریج احساس کردم او از موضوعی ناراحت است.
در ابتدا، متوجه نشدم که دلیلش چیست، اما وقتی بهدرون نگاه کردم و توجه دقیقی به تذکرهای گاه به گاه او کردم، دریافتم که چه چیزی او را ناراحت میکند.
بدون آگاهیام از این موضوع که سالها کار و تلاش برای پیشرفت کردن، آگاهانه و ناآگاهانه مرا به فردی خودرأی تبدیل کرده بود، دوست داشتم به نظراتم گوش دهند و نگرش برتریطلبی نسبت به دیگران داشتم.
پس از کشف آن وابستگیهای عمیق، قدم بعدی تصمیم جدی برای تزکیه و رها کردن آنها است. بنابراین از "یا" عذرخواهی کردم. همچنین با فروتنی از او خواستم، اگر در آینده سهواً همان اشتباهات را مرتکب شدم، فوراً به این نکات اشاره کند.
از آن به بعد، تمام سعیام را کردم که با لحنی آرام و ملایم با "یا" و هرکس دیگری صحبت کنم و بجای خواستههای خودم به خواستههای آنها توجه کنم.
"یا" فا را بسیار روان میخواند، اما گاهی اوقات کلمهای را در اینجا حذف میکرد یا کلمهای را در آنجا اضافه میکرد. وقتی به اشتباهاتش اشاره میکردم، او دلخور یا عصبانی میشد و حتی ممکن بود بگوید که نمیتواند به خواندن ادامه دهد زیرا من سریعتر میخواندم.
آگاه بودم که او وابستگی به از دست دادن وجههاش را دارد و مایل نیست انتقاد را بپذیرد و حداکثر سعیام را کردم که شکیبایی را تمرین کنم.
من و "یا" هردو کتابهای دافایمان را که قبل از ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹ چاپ شده بود نگهداشتیم. وقتی لازم بود برخی از کلمات را در کتابها تصحیح کنیم، من و "یا" ساعتها باهم کار میکردیم تا کار را تمام کنیم تا زمانی که "یا" تصمیم میگرفت کار را ترک کند، زیرا او بیش از حد خسته و آزرده میشد.
متوجه شدم که ملاحظه سن بالای او را نکرده بودم. بنابراین، وقتی بعداً دورهم جمع شدیم که دوباره روی پروژهای کار کنیم، او را به حال خود میگذاشتم تا سرعت انجام کارش را خودش تنظیم کند. در آن زمان، "یا" نیز درک کرد که پروژۀ تصحیح کلمه روندی از تزکیه بوده است.
گاهی اوقات "یا" از فرزندانش شکایت میکرد، آنها را برای این موضوع یا آن موضوع با خشم و حتی گریه سرزنش میکرد. دریافتم آنها نمودی از وابستگی او به احساسات است. وقتی به ماجرایش گوش میدادم، متوجه شدم لازم است خودم نیز به ورای همان وابستگی صعود کنم، تا اینکه بهطور منفی تحتتأثیر قرار نگیرم.
آگاه بودم این استاد هستند که فرصتهایی را برای ما فراهم میکنند تا شینشینگمان آزمایش شود و سطحمان را بالا ببرند. استاد همچنین به ما میگویند که همه ما بخشی از یک بدن هستیم و اینکه امور سایر تمرینکنندگان امور خودمان نیز هستند.
بنابراین باید بگویم: «آیا تمام اینها شینشینگ شما را بهبود نمیدهد؟ آیا استاد از ما نمیخواهند نسبت به هرکسی خوب باشیم ازجمله فرزندانمان؟ بهعنوان تزکیهکننده، برای سنجش چیزها باید از استانداردهای فا استفاده کنیم نه معیارهای مردم عادی، اما نمیتوانیم از استاندارد فا برای سنجش مردم عادی استفاده کنیم.
درحال حاضر تمام نژاد بشر فاسد شده است، اگر دافا را کسب نکرده بودیم، آیا ما نیز مانند مردم عادی نبودیم؟ بنابراین، مهم نیست چقدر رفتار آنها ناامیدکننده است، ما مجبوریم درک کنیم، تحمل کنیم و با آنها با مهربانی رفتار کنیم.
«برای حل تمام تضادهایی که بوجود میآید، باید با استفاده از شکیبایی و نیکخواهی آنها را حل و فصل کنیم. وقتی تضادها به سطح میآیند، باید بهدرون نگاه کنیم و ببینیم کدام وابستگی را به اندازه کافی تزکیه نکردهایم. اگر پیببریم که وابستگی به خودخواهی، خشم داریم، یا در جستجوی شهرت و قدردانی هستیم، لازم است آن وابستگی را تزکیه و رها کنیم.»
گاهی اوقات، وقتی "یا" به من میگفت: «هنوز درک من بهاندازۀ درک تو در سطح بالایی نیست» میخواستم مطمئن شوم که تحتتأثیر گفتههای او قرار نگرفتهام.
یک بار "یا" درباره تضادهای خودش با دخترش و تضادهای دخترش در منزل خودش برایم صحبت کرد، به او کمک کردم که دو وضعیت را تجزیه و تحلیل کند.
گفتم: «تو سعی نکردی خودت را بجای دخترت قرار دهی و به کارها از دید او نگاه کنی. همچنین موفق نشدی به درون نگاه کنی. تو مانند یک مادر فکر میکردی نه مانند یک تزکیهکننده.
به "یا" پیشنهاد کردم به خانه دخترش برود و نقشاش را بهعنوان یک مادر فراموش کند، صمیمانه عذرخواهی کند، همانطور که یک تزکیهکننده باید باشد.
«همینطور برای دخترت، شاید بتوانی او را تشویق کنی که به همسرش توجه کند و با او مهربانتر باشد و با ملایمت رفتار کند.»
"یا" اظهار داشت: «چرا قبلاً امور را اینگونه نمیدیدم؟ حق با تو است.»
او از دخترش عذرخواهی کرد که همین کار باعث شد تضاد میان آنها را برطرف شود و همزمان شینشینگاش رشد کرد.
گاهی اوقات به "یا" میگویم: «در جامعه مردم عادی، تو و دخترت به یک خانواده تعلق دارید، اما من و تو به همان اندازه از خانواده تزکیهکنندگان هستیم. ما باید به یکدیگر کمک کنیم.
«آنچه را که با تو بهاشتراک میگذارم ممکن است درست نباشد و ممکن است ما در سطح مشترکی در درک دافا نباشیم. اما فقط باید بهخاطر داشته باشیم که استاد از ما چه چیزی خواستهاند. باید به دافا بهعنوان معلم و راهنما نگاه کنیم. اگر بهخوبی تزکیه کنیم، همسایههایمان نیز بهره میبرند و میتوانیم آنها را نجات دهیم.
«اگر استاد و دافا را در تمام اوقات مدنظر داشته باشیم، لازم نیست درباره هرچیزی نگران باشیم، مهم نیست چند ساله هستیم...»
هرموقع که با "یا" صحبت میکردم، گفتههایم را کنترل میکردم تا با ذهنیت یک تزکیهکننده مطابقت داشته باشد، آیا کلمات و عقایدم همسو با فا بودند. یا اینکه به خودم اعتبار میدادم، باورداشتم که فرد برتری هستم یا فکر میکردم که میتوانم امور را واضحتر ببینم و مشکلات را حل کنم؟
اگر پیمیبردم حتی اندکی از فا منحرف شدم، بهسرعت اقدامات لازم را بهعمل میآوردم، از فرصتها برای تزکیه و بالا بردن سطحم استفاده میکردم و آن را بهعنوان فرصتی برای کمک به حل برخی از تضادهای خانوادگی درنظر نمیگرفتم.
به عنوان تمرینکننده دریافتم که باید سه کار را بهخوبی انجام دهیم. اما انجام هرکاری یا کارکردن در پروژهای تزکیه نیست. لازم است بهخاطر داشته باشیم که هرکاری که انجام میدهیم و هرکجا که هستیم، در هر موقعیتی تزکیهکننده هستیم.
باید از صمیم قلب و سرشت واقعیمان تزکیه کنیم. هرآنچه را که میشنویم و میبینیم، تصادفی نیستند. آنها همه فرصتهایی برای ما هستند تا شینشینگمان را ارتقاء دهیم.
وقتی تزکیه خودمان را بررسی میکنیم و روی آن کار میکنیم، لازم است مراقب همتمرینکنندگان نیز باشیم، شرایط تزکیه آنها را بررسی کنیم، بنابراین میتوانیم یکدیگر را در مسیر مختلف تزکیهمان یاری دهیم و در مواقع ضروری به یکدیگر کمک کنیم، بنابراین میتوانیم همه باهم پیشرفت کنیم.