فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

عواقب جدی وابستگی به نرم‌افزارهای اجتماعی و اخبار در تلفن‌های همراه

29 ژانویه 2017

(Minghui.org) بسیاری از تمرین‌کنندگان فالون دافای جوان درک خود را در رابطه با وابستگی به نرم‌افزارهای شبکه‌های اجتماعی تلفن‌ همراه به‌اشتراک گذاشته‌اند. آسیبی که این وابستگی به همراه می‌آورد شدید است اما من هرگز به آن توجه نکردم و بارها و بارها تعالیم استاد را نادیده گرفتم. با وجود این تعالیم و مقالات تبادل تجربۀ هم‌تمرین‌کنندگان، هنوز به‌شدت به نرم‌افزارهای شبکه اجتماعی در تلفن همراهم وابسته بودم. اکنون درک می‌کنم که در‌واقع نسبت به خودم بسیار غیرمسئول بودم.

زمان بسیار زیادی را روی کار با تلفن همراهم هدر داده‌ام. استاد اشارات بسیاری در این رابطه به من کرده‌اند. طی چند سال گذشته، چند تلفن همراه را گم کردم و تعدادی از تلفن‌های همراهم در توالت افتادند. ژانویه امسال، دوباره تلفنم را گم کردم. تلفن جدیدی خریدم اما درست نُه ماه بعد آن یکی را هم گم کردم.

بعد از گم کردن دومین گوشی‌ام سعی کردم به درون نگاه کنم. در آن زمان می‌دانستم که به شدت به تلفن همراهم معتاد شده‌ام. از استاد کمک خواستم که آن گوشی را به من برگردانند. به استاد قول دادم: «این بار قطعاً آن را ترک خواهم کرد.» همان روز مردی گوشی‌ام را پیدا کرد و به من بازگرداند.

بسیار خوشحال شدم و با مادرم که او نیز تمرین‌کننده است در این رابطه صحبت کردم. مادرم گفت: «فراموش نکن که چه چیزی به استاد گفتی. باید سر قولت باقی بمانی. اگر نتوانی، دوباره این تلفن را ازدست خواهی داد.»

کلماتش مرا ناراحت کرد و به او گفتم: «به‌عنوان یک تزکیه‌کننده، هرچه که می‌گویی قدرت دارد. چطور می‌توانی آن چیزها را به من بگویی و آرزو کنی که تلفنم را ازدست بدهم؟»

او گفت: «من کاری به کارت ندارم. فقط به تو هشدار می‌دهم که باید کلماتت را به‌خاطر داشته باشی و به قولت وفادار باقی بمانی.»

به قولم عمل کردم، اما فقط برای سه روز. زمانی‌که همه در دفتر کارم با تلفن‌های همراه خود بازی می‌کردند، وابستگی‌ام دوباره ظاهر شد. بنابراین، دوباره شروع به بازی با تلفن همراهم کردم.

بعد از کار، فهمیدم که قولم را شکسته‌‌ام. بنابراین می‌ترسیدم که گوشی‌ام گم شود. در مسیر بازگشت به خانه گوشی‌ام را محکم دردست گرفتم.

اگرچه نگران بودم و اغلب کلمات مادرم را به‌یاد می‌آوردم، اما وابستگی‌ام به تلفن همراه بسیار قوی بود. نمی‌توانستم گوشی‌ام را زمین بگذارم.

طی چند روز بعد هیچ اتفاقی نیفتاد- گوشی گم نشد. بنابراین دیگر نگران نبودم. هر روز به آهنگ‌های پاپ مردم عادی گوش می‌دادم، نمایش‌های تلویزیونی را تماشا می‌کردم و در رسانه‌های اجتماعی پرسه می‌زدم.

یک ماه بعد، دوباره تلفنم را گم کردم. از اینکه روی قولم به استاد پابرجا باقی نمانده بودم، احساس بسیار بدی داشتم. به درون نگاه کردم، قول دیگری به استاد دادم و از ایشان خواستم که یک بار دیگر تلفنم را پیدا کنند. اما این بار فایده‌ای نداشت. آن گوشی ازدست رفته بود.

به مادرم گفتم که چه اتفاقی افتاده است. او مرا سرزنش کرد و گفت: «تو خیلی جسور هستی. چطور جرأت می‌کنی استاد را فریب بدهی؟ تو به قولت به استاد عمل نکردی. قابل درک است که تلفنت را گم بکنی. خودت را برای جستجوی آن به زحمت نینداز. هرگز دوباره آن را نخواهی یافت.»

به‌شدت احساس گناه کردم. آیا رحمت عظیم استاد را به بازی نگرفته بودم؟ چطور می‌توانم استاد را فریب بدهم و عهدی که با استاد بستم را بشکنم؟

مادرم پیشنهاد کرد که بجای یک گوشی هوشمند، گوشی غیرهوشمند ساده‌ای بگیرم که هیچ نرم‌افزاری روی آن باشد. کمی بعد دوستی به من یک گوشی جدید هوشمند داد. اگرچه به‌خوبی گوشی قدیمی‌ام نبود، اما همه قابلیت‌های یک گوشی هوشمند را داشت.

بعد از این خسران، گشت‌و‌گذار در رسانه‌های اجتماعی را به‌طور کامل رها کردم. اما وابستگی جدیدی به نمایش‌های تلویزیونی و اخبار مربوط به هنرپیشگان در من رشد کرد. هر روز زمان بسیار زیادی را روی این مسائل صرف می‌کردم.

یک روز بعداز‌ظهر، با برادرم جر‌و‌بحث کردم و از دست او عصبانی شدم. قبل از فرستادن افکار درست در ساعت 6 بعدازظهر، ناگهان درد بسیار زیادی احساس کردم. در حدود ساعت 7 بعدازظهر، دچار تب 40 درجه شدم. همچنین سرفه می‌کردم. تب و سردرد شدید به مدت چهار روز به‌طول انجامید.

به درون نگاه کردم. آن تب نتیجۀ تماشای نمایش‌های تلویزیونی و اخبار روی تلفن همراهم بود. در‌حالی‌که به درون نگاه می‌کردم، افکار درست فرستادم تا مداخله شیطانی را ازبین ببرم. زمانی که دیگر نتوانستم آن را تحمل کنم، در مقابل عکس استاد زانو زدم و با گریه گفتم: «استاد، لطفاً به من کمک کنید. می‌دانم که اشتباه کردم. دیگر با تلفن همراهم بازی نخواهم کرد.»

سپس همان شب سردرد ازبین رفت. بعد از آن تب نیز به‌تدریج ناپدید شد، اگرچه سرفه به مدت کمی طولانی‌تر باقی ماند.

همیشه باور داشتم که چون جوان هستم و هیچ بیماری‌ای ندارم، استاد بدنم را بسیار خوب پاک کرده‌اند و حتی اگر مرتکب برخی اشتباهات کوچک در تزکیه شوم، هرگز با مشکلی بزرگ مواجه نخواهم شد. اما این بار، تب و سردرد که به‌مدت چهار روز به‌طول انجامید، درسی اساسی به من داد. اعتیادم به تلفن همراه را به‌طور کامل کنار گذاشتم. همۀ نرم‌افزارهای تماشای فیلم را از روی گوشی‌ام حذف کردم. زمانی که آنها را حذف کردم، استاد نیز بدنم را پاک کردند و به من کمک کردند که از شر موادی که وابستگی‌هایم به تلفن همراه را تشدید می‌کردند، خلاص شوم.

تزکیه واقعاً بسیار جدی است، هدف از این مقاله دو چیز است. یکی اینکه می‌خواهم وابستگی‌ام به تلفن همراه را آشکار کنم. دوم اینکه تمایل دارم به هم‌تمرین‌کنندگانی که وابستگی‌های مشابهی مانند تماشای اخبار و شایعات مربوط به هنرپیشگان را دارند یادآوری کنم- رحمت استاد را به بازی نگیرید. ما نباید این زمانی را که استاد برای تزکیۀ ما تمدید کرده‌اند به‌هدر بدهیم و می‌بایست نسبت به خودمان مسئول باشیم.

این درک من است. اگر چیز نادرستی در درکم وجود دارد با نیک‌خواهی آن را اصلاح کنید.