فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

آنچه به‌عنوان یک تزکیه‌کننده از نوشتن متن‌های تلویزیونی، یاد گرفتم

8 ژانویه 2017 |   تمرین‌کننده ای از تایوان

(Minghui.org) درود استاد محترم! درود هم‌تمرین‌کنندگان! مایلم در اینجا تجارب تزکیه‌ام را درخصوص نوشتن متن‌های تلویزیونی طی چند سال گذشته، به‌اشتراک بگذارم.

استاد آنچه را می‌خواستم انجام دهم، دیدند

من تمرین‌کننده جوانی هستم که فا را در سال 2005 کسب کردم. به پروژه اِن‌تی‌دی ‌تی‌وی پیوستم و در این پروژه به‌خوبی آموزش دیدم. به‌خاطر تغییراتی که برای سازماندهی و ساختاربندی دوباره اِن‌‌تی‌دی پیش آمد، از آن پروژه بیرون آمدم و به پروژه روشنگری حقیقت ازطریق تماس تلفنی اینترنتی پیوستم تا مردم را درچین نجات دهم. هنگام برقراری تماس‌های تلفنی برای روشنگری حقیقت، شگفتی نجات موجودات ذی‌شعور را احساس می‌کردم، اما افسوس می‌خوردم که فرصت این را به‌دست نمی‌آورم تا از مهارت‌هایی که در اِن‌تی‌دی تی‌وی یاد گرفته بودم، استفاده کنم.

در ماه مارس سال گذشته، یکی از هماهنگ‌کنندگان این پروژه از من خواستند تا متن‌هایی مشابه متن‌های تلویزیونی بنویسم. با خوشحالی موافقت کردم. سرانجام فرصتی یافته بودم تا از آنچه در اِن‌تی‌دی تی‌وی یاد گرفته بودم، استفاده کنم. می‌دانستم استاد اشتیاق مرا دیدند و این فرصت را دراختیارم قرار دادند تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهم!

در ابتدا 4 نفر بودیم: ویراستار، فردی برای تخصیص منابع و سازمان دادن ماجرا‌ها و من و یک تمرین‌کننده دیگر برای نوشتن متن‌ها. با گذشت زمان، توانستیم از زوایای مختلف حقیقت را روشن کنیم. با سایر گروه‌ها نیز هماهنگ شدیم و بر چالش‌های فنی برای داشتن تأثیری عالی غلبه کردیم.

من اهل تایوان هستم و به همین دلیل منطق مردم چین را به‌طور کامل درک نمی‌کردم. هر بار متنی می‌نوشتم، باید زمان زیادی را صرف خواندن گزارش‌های خبری و گردآوری مطالب می‌کردم. بنابراین بیشتر مطالعه کرده و تمام سعی خودم را می‌کردم کلماتی را به‌کار ببرم که توجه مردم را جلب ‌کنند. با قدرت‌بخشی نیک‌خواهانه ازسوی استاد، توانستم متن‌هایی بنویسم که به سرکوب شیطان و توقف جنایات صورت گرفته علیه دافا کمک کنند.

ازبین بردن عقاید و تصورات بشری

نوشتن متن‌های روشنگری حقیقت نیز روندی از تزکیه است. پس از مدتی تمرین‌کننده جدیدی به گروه ما پیوست و متن واضح و روشنی نوشت که علاقه و تفکر شنوندگان را واقعاً تحریک می‌کرد. هماهنگ‌کننده‌مان او را تحسین کرد و متن‌هایش را ترویج داد. من دلسرد شدم، زیرا احساس می‌کردم نوشته‌هایم فاقد خلاقیت هستند. سعی می‌کردم مانند او بنویسم، اما موفق نمی‌شدم. نومید شده بودم و حتی به این فکر می‌کردم که گروه را ترک کنم.

درون را جستجو کردم و وابستگی‌ام به حسادت و شهرت را پیدا کردم. در ابتدا که به گروه نویسندگی ملحق شده بودم، انگیزه داشتم و می‌توانستم به‌سرعت و به‌طور مؤثری بنویسم. تمام آنچه در آن زمان بدان فکر می‌کردم، نجات تعداد بیشتری از مردم و کمک به استاد در اصلاح فا بود. اما حالا شروع کرده‌ بودم تا به خودم اهمیت بدهم. می‌خواستم مقالات خوبی بنویسم تا بتوانم تعریف و تحسین سایرین را داشته باشم. وقتی به دنبال شهرت بودم، استاد به من الهام نمی‌بخشیدند و تشویقم نمی‌کردند. متوجه شدم که ابتدا باید قلبم را اصلاح کنم.

مردم سلیقه‌های مختلفی دارند. این خوب است که در گروهمان سبک‌های مختلفی داشته باشیم. بجای حسادت ورزیدن به او باید خوشحال باشم. این مسیر را استاد نظم و ترتیب داده‌اند. استاد مرا باور دارند. من نیز باید به ایشان باور داشته باشم!

همکاری مانند بدنی واحد

در ژوئن امسال شغلم را ترک کردم تا خودم را برای امتحان برای شغلی دولتی آماده کنم، بدین منظور که شغل پایدارتری به‌دست آورم. اما آن، مقدار زیادی از وقت و انرژی‌ام را به خودش اختصاص داد. هم‌زمان، به‌خاطر از دست دادن درآمدم، کم‌کم نگرانی‌ درباره پول در من ظاهر شد.

درست همان موقع گروهم مأموریت جدیدی را درخصوص نوشتن پیام‌های کوتاه برعهده گرفت. ما باید درباره حجم عظیمی از پیام‌ها فکر می‌کردیم. مسئول اجرایی‌مان چند بار از من کمک خواست و گاهی همانطور که پروژه رشد می‌کرد و بالغ‌تر می‌شد، او وظایف را تغییر می‌داد. تحت فشار بسیار زیادی بودم و سرانجام شروع به شکایت از او کردم.

وقتی در یک جلسه، آشکارا از او نقد کردم، او در سکوت گوش داد. اما دو تمرین‌کننده دیگر تلاش‌های او را تصدیق کردند و گفتند که ما باید همکاری کنیم و از استاد بخواهیم به ما قدرت ببخشند و کمک کنند تا بر موانع و مشکلات غلبه کنیم. احساس شرمساری ‌کردم که بیشتر درباره امتحانم نگران بودم بجای اینکه مانند هم‌تمرین‌کنندگانم، وقت و زمان و تلاشم را به‌طور کامل به نجات موجودات ذی‌شعور اختصاص بدهم.

هنگامی که مسئول اجرایی‌مان در جلسه‌ای دیگر، گزارشی عالی ارائه داد، متوجه شدم وابستگی‌ام به حسادت بود که سبب شده بود مایل نباشم او را تحسین کنم.

استاد بیان می‌کنند: «اما معمولاً وقتی‌ تضادی‌ پیش‌ می‌آید، اگر شما را برانگیخته نکند، به حساب نمی‌آید، اثری ندارد و شما قادر نیستید به‌واسطه‌ی آن رشد کنید.» (جوآن فالون)

وقتی سایرین خوب عمل می‌کنند، اگر شخص حقیقتاً بتواند آنها را تحسین کند، آن اولین قدم برای از بین بردن وابستگی به حسادت است. تمام سعی خودم را کردم تا آن افکار بد را سرکوب کنم و گفتم: «چه گزارش عالی‌ای! واقعاً خیلی از آن یاد گرفتم.»

پس از تشخیص وابستگی‌ام، عمیق‌تر کاوش کردم. به‌خاطر حسادت، فقط به کاستی‌های تمرین‌‌کنندگان نگاه می‌کردم، از آنها انتقاد کرده و بدین ترتیب استرس و فشار زیادی بر آنها وارد می‌کردم. اگر به این روش ادامه می‌دادم، پروژه‌های دافا را تخریب می‌کردم.

استاد بیان می‌کنند:

«در حال حاضر هنوز برخی شاگردان هستند که از نظر همکاری با هم به‌طرز بدی کوتاهی دارند. و نه فقط کوتاهی—حتی تا جایی پیش می‌‏رود که یکدیگر را تخریب می‌‏کنند. به شما می‌‏گویم، صرف‌‏نظر از اینکه فکرتان چه باشد، هر بار که در نقش تخریب پروژه‌‏ یک مرید دافا یا چیزی که مریدان دافا باید انجام دهند عمل کنید، به‌‏عنوان یک اهریمن در حال عمل کردن هستید. اهمیتی ندارد که فکر کنید، "من یک مرید دافا هستم، و چیزهای خیلی زیادی انجام داده‌‏ام". نیروهای کهن علیرغم این، یک به یک در حال نوشتن موارد در دفتر حساب شما هستند.» («یک مرید دافا چیست؟»)

از اشتباهم وحشت‌زده بودم. به خودم گفتم باید از این مانع بگذرم. این جدایی بین ما، نجات موجودات ذی‌شعور را سخت‌تر می‌ساخت. به خودم گفتم باید با مسئول اجرایی همکاری کنم.

بنابراین پیامی متنی برایش فرستادم، درباره وضعیت پروژه پرسیدم و گفتم که دوست دارم با او فا را مطالعه کنم. تمام سعی خودم را کردم تا خودم را در فا اصلاح کنم. در آن لحظه احساس کردم برخی مواد در قلبم ازبین رفتند.

پس از آن، وقتی فا را با گروه مطالعه می‌کردم، متوجه شدم که صدای آن تمرین‌کننده چقدر پاک و خوشایند است. خیلی احساس آرامش داشتم. حقیقتاً نمی‌بایست به هیچ کسی حسادت می‌کردم. میدان انرژی قوی گروه مطالعه فا را احساس می‌کردم. از طریق این رویداد، متوجه اهمیت ازبین بردن حسادت و همکاری مانند بدنی واحد شدم.

به‌خاطر نجات نیکخواهانه استاد سپاسگزارم. به‌خاطر اینکه هم‌تمرین‌کنندگان اشتباهات و کاستی‌هایم را تحمل کردند، سپاسگزارم. باید مدام به خودم یادآوری کنم که مأموریت صالح و عالی‌ام برای نجات موجودات ذی‌شعور را کامل کنم و در جامعه بشری گم نشوم.

این درک شخصی من است. لطفاً به هر چیز نادرستی اشاره کنید.