(Minghui.org) در 1 ژانویه 1997 تمرین فالون دافا را شروع کردم. در آن زمان در یک مؤسسه تحقیقاتی معروف محلی بهعنوان مهندس مشغول به کار بودم، اما در ژوئیه 2001 به دلیل ادامه این تمرین، از کارم اخراج شدم.
اکتبر گذشته 12 بانک در منطقهمان، شروع به پخش شبانهروزی تبلیغات منفی علیه فالون دافا روی تابلوهای تبلیغاتیشان کردند که عمدتاً درباره اسکناسهایی بودند که مطالب اطلاعرسانی فالون دافا رویشان چاپ شده بود. حتی برخی از بانکها باجه خاصی را به ثبت گزارشهای مردم در این باره اختصاص داده بودند که پولها را از کجا گرفتهاند یا چه کسی مطالب را روی آنها نوشته است. نگران بودم که مردم دیگر این اسکناسها را نپذیرند و اینکه کارمندان بانک در حال کمک به عاملان آزار و شکنجه بودند تا مردم را مسموم و آنها را نابود کنند.
رها کردن ترس
استاد به ما آموختند که مسئولیت هر تمرینکننده حفاظت از دافا است و هر جایی که مشکلی باشد باید آن را پیدا و حلوفصلش کنیم. میدانستم که باید حقایق را برای کارمندان بانک روشن کنم، اما ترس بر من غلبه میکرد. از آنجا که بانکها بهشدت تحت نظارت بودند، میترسیدم بهمحض ورود از من فیلمبرداری شود.
تا چند روز نمیتوانستم آرام شوم. از خودم میپرسیدم از چه میترسم. از اینکه دوباره محبوس شوم یا از اینکه سایر تمرینکنندگان به من بگویند دچار شوروشوق بیش ازحد شدهام؟ یا نگران این بودم که به نتایج مطلوبی دست نیابم؟
زمان زیادی را صرف فرستادن افکار درست کردم تا عوامل منفی در میدانهای بُعدیام را پاکسازی کنم و ماده «ترس» را نابود کنم. به آن میگفتم که تو بخشی از من نیستی.
فای استاد را تکرار میکردم:
«همچون صاعقه به ارتفاعات کیهان اصابت میکنند
با قدرتی عظیم میخروشند،
به ورای آسمانها میرسند
کیهان را جارو میکنند، هیچ روزنهای از قلم نمیافتد
تمامی آنچه که فاسد و منحط است را درجا از بین میبرند.»
(«افکار درست»)
«اگر یک تمرینکنندۀ حقیقی باشید، فالون ما از شما حفاظت میکند. ریشۀ من در جهان است. اگر کسی بتواند به شما آزار برساند، قادر است به من آزار برساند. بهعبارتی ساده، آن شخص میتواند به این جهان صدمه بزند.» (جوآن فالون)
درحالیکه هر روز فا را ازبر میخواندم، «ترس» بهتدریج ازبین رفت و ناپدید شد.
سپس برای روشنگری حقایق برای کارمندان بانک به آنجا رفتم و در تمام مسیر افکار درست فرستادم. با هر قدم افکار درستم قوی و قویتر میشد و میتوانستم احساس کنم که تمام بدنم با انرژی احاطه شده است. زمانی که وارد بانک شدم، بسیار آرام بودم.
با یکی از مدیران ملاقات و حقایق را برایش روشن کردم. او حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را ترک کرد و گفت خیلی خوب است که از جیانگ زمین بهخاطر آزار و شکنجه تمرینکنندگان شکایت میکنیم. به او گفتم انتشار اطلاعات افتراءآمیز در تابلوهای بیرون از بانک کار خوبی نیست. او گوش و موافقت کرد که با رئیس بانک صحبت کند و با خوشحالی تقویم و مطالب اطلاعرسانی فالون دافا را پذیرفت.
این رویداد اعتمادبهنفسم را قوی کرد. احساس میکردم استاد کنارم هستند و به من قدرت میبخشند.
«...عمل تزکیه به تلاش خود شخص بستگی دارد، درحالی که گونگ به استاد مربوط است.» (جوآن فالون)
استاد همه کار را انجام میدهند.
روز بعد به دیدار مدیر بانک دیگری رفتم. او با خشنودی با من احوالپرسی کرد. پیش از آن، درباره آزار و شکنجه با او صحبت کرده بودم و او نیز ح.ک.چ را ترک کرده بود. او گفت که مدیران ارشد بانک دستور پخش این تبلیغات را دادهاند و تمام شعب بانک باید آن را اجرا کنند.
با گفتن این جمله که «ایمان دارم شما خرد لازم برای متوقف کردن این امر را دارید،» او را تشویق کردم. او کمی فکر کرد و گفت: «طی چند روز آینده باید در جلسهای شرکت کنم. درباره این موضوع با رئیسم صحبت میکنم.»
گفتم: «عالی است! کار فوقالعاده خوبی میکنید.» او مطالبی را که برایش برده بودم، پذیرفت و تشکر کرد.
به خودم یادآوری کردم که ازخودراضی نشوم. استاد همه کار را انجام میدهند. استاد نظم و ترتیب همه چیز را برای ما دادهاند. تا زمانی که وابستگیهایم را رها کنم و همه کارها را به درستی انجام دهم، استاد حرف آخر را میزنند:
«نه آسمان و نه زمین
هیچیک نمیتوانند مسیر اصلاح فای مرا مسدود کنند
اما قلب بشری مریدان میتواند»
(«سختیها» از هنگ یین 3)
روشنگری حقیقت برای کارمندان بانک
برای سالهای زیادی تمرینکنندگان محلی بیشتر در بازارها و در میان روستائیان و کشاورزان حقایق را روشن میکردند. احساس میکردیم که صحبت درباره آزار و شکنجه برای جریان اصلی جامعه سخت است. بنابراین صحبت با کارمندان بانک فرصت خوبی بود.
نظرم را با سایرین بهاشتراک گذاشتم و یکی از تمرینکنندگان حاضر شد همراهم بیاید. صبح زود به بانک رسیدم و مدت 30 دقیقه افکار درست فرستادم تا میدان اطراف بانک و ماده «ترس» از میدان بُعدی خودم را پاک کنم. سپس آن تمرینکننده دیگر رسید و به داخل رفتیم.
با مرد جوان بسیار مؤدبی صحبت کردیم. او گفت که مدیر در بانک نیست و پیام ما را به او میرساند. درحالیکه درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با او صحبت میکردم، تمرینکننده دیگر کنارم ایستاده بود و افکار درست میفرستاد. او درباره مزایای تمرین فالون دافا با آن کارمند صحبت کرد. همچنین اهمیت ترک ح.ک.چ را برایش شرح دادیم. او موافقت کرد که با استفاده از نام حقیقیاش حزب را ترک کند. پیش از اینکه از آنجا خارج شویم، از او خواستیم پیام ما را به مدیرش برساند و مقداری مطالب اطلاعرسانی به او دادیم.
برخی از تمرینکنندگان شخصاً مطالب دافا را به مدیران بانکها میدادند. ما بستههای روشنگری حقیقت را به دستکم 2 نفر میرساندیم که حداقل 2 نفر آنها را بخوانند.
بهخاطر تلاشهای جمعی و همکاریمان، طولی نکشید که آن تبلیغات افتراءآمیز دیگر دیده نشدندافتراءافمتوقف .