فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

آقای وانگ شیانگچن از ضرب‌و‌شتم و شکنجه در بازداشت پلیس می‌گوید

26 دسامبر 2017 |   یک همکار مینگهویی در نینگ‌شیا، چین

(Minghui.org) از ژوئیه 1999 که حزب کمونیست چین سرکوب فالون گونگ را آغاز کرد، تمرین‌کنندگان فالون گونگ آقای وانگ شیانگچنِ 64 ساله و همسرش خانم لو شین‌پینگ از شهر یینچوآن بارها تحت آزار و شکنجه قرار گرفته‌اند.

آقای وانگ، از کارکنان سابق شرکت حمل و نقل عمومی نینگ‌شیا یین‌چوآن، پنج بار دستگیر و خانه‌اش هشت بار غارت شد. او برای دو سال نیز به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد.

پلیس محلی او را در ماه‌های مارس و مه 2017 مورد آزار و اذیت قرار داد. خانم لو به چهار سال حبس محکوم شد و در حال حاضر در زندان زنان نینگ‌شیا محبوس است.

آقای وانگ در گذشته به بیماری‌های وخیم دستگاه گوارش و قلب مبتلا بود. پس از شروع تمرین فالون گونگ در ماه اوت سال 1998، وضعیت سلامتی‌اش بهبود پیدا کرد و تمام تلاش خود را به‌کار گرفت تا براساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری زندگی کند. پس از اینکه خانم لو فالون گونگ را یاد گرفت، میگرنش درمان و خلق‌وخویش نیز بهتر شد.

خلاصه‌ای از گزارش شخصی آقای وانگ از سختی‌هایش در ذیل ارائه شده است.

اولین دستگیری و بازداشت

در 25 مارس 2008، درحال صحبت با مردم درباره فالون گونگ بودم که شخصی گزارش مرا به پلیس داد و وانگ جون از واحد گشتِ منطقه کایفا در شهر یینچوان، مرا دستگیر کرد. وانگ به سینه و دنده‌هایم آسیب رساند و یک سال طول کشید تا بهبود یابم.

بعداً برای 15 روز بازداشت شدم.

بازداشت دوم و کلاس شستشوی مغزی

یک روز در ماه اوت 2008، هشت مأمور از کمیته امور سیاسی و حقوقی، اداره پلیس و اداره 610 به محل کارم آمدند، دستگیرم کردند و مرا به کلاس شستشوی مغزی در آتش‌نشانی نینگ‌شیا فرستادند. برای بیش از یک ماه بازداشت شدم.

در طی این مدت، دو نفر به‌طور شبانه‌روزی در 7 روز هفته مراقبم بودند، ازجمله زمانی که غذا می‌خوردم یا از توالت استفاده می‌کردم. وانگ مَن از کارکنان اداره 610 دو بار با من صحبت و سعی کرد مرا «تبدیل کند.»

دارایی‌های شخصی توقیف‌شده طی دستگیری سوم

یک شب در ماه اوت 2009، با فردی در بازار درباره فالون گونگ صحبت کردم؛ فقط می‌دانستم که او یک مأمور پلیس لباس‌شخصی است. او با دو همکارش تماس گرفت، مرا دستگیر کرد و به اداره پلیس منطقه شینینگ برد.

در دفتری در طبقه دوم، سه مأمور پلیس هرکدام درحالی‌که باتومی در دست داشتند، سرم فریاد کشیدند و به من دشنام دادند. آنها مرا کتک زدند و من به زمین افتادم. وقتی نتوانستم بلند شوم، ترسیدند و کمکم کردند تا به طبقه اول بروم. سپس مرا تحت بازرسی بدنی قرار دادند و قبل از آزادی ساعت و پولم را گرفتند.

زمان زیادی طول کشید تا جراحاتم بهبود یافتند.

دستگیری چهارم و اردوگاه کار اجباری

در 16 آوریل 2010، برای گفتن حقایق فالون گونگ به مردم در پارک شینینگ دستگیر شدم. دانشجویان گزارش مرا به پلیس دادند و پلیس دستانم را در پشتم دست‌بند زد.

در آن شب، ژانگ آنژونگ، وانگ شی‌یوآن و یکی دیگر از مأموران اداره پلیس مرا به خانه‌ام بردند تا آنجا را بازرسی کنند. وانگ کلید‌های منزلم را از جیبم بیرون آورد و برای باز کردن در از پله‌ها بالا رفت. پسر و همسرم که دیدند غریبه‌ای وارد خانه می‌شود، وحشت‌زده شدند.

ژانگ و یکی دیگر از مأموران، با کشیدن دست‌بندهایم، مرا از پله‌ها بالا کشیدند، درحالی‌که بارها محکم به دیوار برخورد ‌کردم. وقتی فریاد کشیدم که همسایگانم بیایند و شاهد دستگیری‌ام باشند، ژانگ به سرم ضربه‌ای زد.

بازآفرینی صحنه شکنجه: دست‌بند زدن به دست‌ها در پشت بدن.

آن شب قبل از اینکه مرا به بازداشتگاه یین‌چوآن ببرند، دستگاه چاپگر و بیش از 2000 یوآن پول نقدم توقیف شد.

وقتی به خانه برگشتم، متوجه شدم که وانگ روز بعد به خانه‌ام رفته و کامپیوتر رومیزی‌ام را توقیف کرده است. وانگ قبل از ترک خانه کلید را به همسرم بازگردانده بود.

مرا به سلولی در بازداشتگاه یین‌چوآن بردند که قاتلان، دزدان، مزدوران و قاچاقچیان مواد مخدر در آنجا بودند. نیمی از سلول را رئیس آن سلول و چهار تن از اراذل و اوباش اشغال کرده بودند. ده نفر باقی‌مانده در اتاق باید به بغل می‌خوابیدند.

در بازداشتگاه، مجبور بودم بیش از 10 ساعت در روز تعداد بسیار زیادی فندک را بسته‌بندی کنم. بعد از کار، اغلب زندانیان کتکم می‌زدند یا به من دشنام می‌دادند و اجازه نمی‌دادند بخوابم. چهار مأمور نیز به‌نوبت مرا تحت بازجویی قرار می‌دادند و باعث می‌شدند از لحاظ روانی و جسمی به‌شدت خسته شوم.

سه مأمور در تاریخ 7 می 2010 مرا به اردوگاه کار اجباری شماره یک نینگ‌شیا (که اکنون مرکز شماره 1 بازپروری معتادین به مواد مخدر نینگ‌شیا نام دارد) بردند. درست قبل از انتقال به آنجا، متوجه شدم که به دو سال حبس در اردوگاه کار اجباری، محکوم شده‌ام.

«کلاس آموزشی»

در اردوگاه کار اجباری، با زندانیان جنایی که تازه‌وارد بودند، هم‌سلول شدم. نگهبانان هر روز یک «کلاس آموزشی» برگزار می‌کردند که شامل خواندن و حفظ قوانین و همچنین آواز خواندن بود. گاهی نیز با باتوم‌های الکتریکی زندانیان را کتک می‌زدند یا به آنها شوک اعمال می‌کردند. آنها خلافکاران را به‌عنوان «رؤسا» و «رهبران گروه» می‌گمارند.

هر چند روز یک بار یا زمانی که نگهبانان از دست زندانیانی که سهمیه کاری خود را تمام نکرده‌ بودند، حاضر به همکاری با نگهبانان نشده بودند یا «قوانین» را به‌موقع حفظ نکرده‌ بودند، عصبانی می‌شدند، یک «کلاس آموزشی» برگزار می‌شد. به زندانیان گفته می‌شد که به صف شوند و سپس خلافکاران به آنها سیلی یا با مشت آنها را کتک می‌زدند.

یک بار که در به‌صف شدن کمی کند عمل کردم، خلافکاری جلو آمد و دو بار به قفسه سینه‌ام مشت زد.

«کلاس کنترل شدید»

من در یک «کلاس کنترل شدید» که برای تشدید آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون گونگ تازه راه‌اندازی شده بود، زندانی شدم. پنج معتاد به مواد مخدر در تمام شبانه‌روز مراقبم بودند و در حرکت کردن محدودیت داشتم.

چند ماه بعد مجبور شدم کار سخت و برده‌وار انجام دهم. وقتی به آن اتاق برگشتم، زندانیان مرا تحت بازرسی بدنی قرار دادند. رهبر تیم، وی شین‌شنگ، گفت که این کار ضروری است و من از همکاری اجتناب کردم.

اردوگاه کار می‌‌ترسید زندانیان اسلحه‌هایی را مخفی کرده باشند و از آنها برای آسیب رساندن به خودشان استفاده کنند یا از مداد برای نوشتن یادداشت‌هایی استفاده کنند. وِی می‌ترسید که من مقالات استاد لی هنگجی (بنیانگذار فالون گونگ) را مخفی کرده باشم و اغلب به طور غافلگیرکننده‌ای به سلولم می‌آمد و مرا چک می‌کرد. همه وسایلم را روی زمین می‌ریختند تا همه چیز را بررسی کنند.

یک بار حدود ده تیغ را برداشتم و آنها را بین زندانیان توزیع کردم که آنها را ترساند.

هر زمان که سعی داشتم استراحت کنم، وِی کسی را می‌گمارد که تا نیمه‌شب با من صحبت کند. اگر زندانیان جنایی به‌طور فعال مرا مورد آزار و اذیت قرار نمی‌دادند نیز آنها را تهدید می‌کرد.

یک روز صبح، می‌خواستم به پاهایم استراحتی بدهم و پاهایم را پایین نگه‌داشته بودم. زندانیان فکر کردند که درحال انجام تمرینات فالون گونگ هستم و به وِی گزارش دادند. وِی و چهار زندانی بدون توضیح، مرا به سلول کناری کشاندند و مرا روی نیمکت ببر نشاندند. تقلا کردم و نیمکت ببر را به زمین انداختم. وِی درحالی که خشمگین شده بود، با یک باتوم الکتریکی، به من شوک اعمال کرد.

نیمکت ببر

بعد از آن، از رهبر تیم خواستم به دیدار شخص مسئول اردوگاه برود، اما برای بیش از یک ماه خبری نشد. بعداً وِی به من گفت که آنها قانوناً می‌توانند از باتوم‌های الکتریکی و صندلی آهنی استفاده کنند.

وقتی یک روز تب داشتم و نمی‌توانستم بلند شوم، وِی به زندانیان دستور داد که مرا به اتاق جلسه بکشانند تا بتواند به من دشنام بدهد. برایش توضیح دادم که تب دارم و خواستم به‌جای دشنام دادن دلیلی برای این کارش بیاورد. وِی به زندانیان گفت که قبل از آنکه با باتوم الکتریکی به آنجا بیاید مرا به سلول برگردانند. در آن لحظه، رهبر گروه آمد و باتوم را با خود برد.

«تبدیل»

پس از برگشت وِی از کلاس آموزشش، جلسه‌ای را ترتیب و به زندانیان دستور داد مرا به کلاس ببرند. در آنجا وِی مرا تحت بازرسی بدنی قرار داد و وسایلم را به روی زمین انداخت.

مجبور شدم روی چارپایه‌ای بنشینم و به اخبار افتراءآمیز درباره فالون گونگ گوش دهم. پس از آن، مرا به کلاس بردند تا اخبار را تماشا کنم و مجبور شدم برای چند روز از ظهر تا نیمه‌شب روی چارپایه کوچکی بنشینم. هر گاه چشمانم را می‌بستم، زندانیان مرا تکان می‌دادند.

بعد از یک ماه، به‌شدت گیج شده بودم و باسن‌هایم چرکین شده بودند. نمی‌توانستم راه بروم و باید به دیوار تکیه می‌دادم تا خود را به توالت برسانم.

یک روز صبح، وِی اعلام کرد که ترتیبی داده تا 3 معتاد به مواد مخدر بدنام، رهبران گروه من باشند. آنها بلافاصله اعلام کردند که من باید به تخت بالایی بروم و اجازه دهم زندانی جوان‌تری در تخت پایینی بخوابد. در آن زمان، نمی‌توانستم راه بروم، چه برسد به اینکه از تخت بالا بروم.

احساس می‌کردم هیچ انتخابی ندارم و با افسردگی زیاد به سلولم برگشتم. بدون گفتن کلمه‌ای، تمام غذایم را به یک زندانی دادم که رفتارش با من کمی بهتر بود. رفتارم باعث سوء‌ظن آن زندانی شد و به‌آرامی گزارش مرا به نگهبانان داد.

وی و یکی دیگر از نگهبانان آمدند تا با من صحبت و مرا «تبدیل» کنند و گفتند اگر باورم را رها کنم، می‌توانم زودتر به خانه بازگردم. درحالی که به‌شدت ناامید شده بودم، برخلاف خواستم «تبدیل شدم.»

وقتی به خانه برگشتم، بلافاصله اظهاریه‌ای رسمی نوشتم تا اظهاریه قبلی‌ام را ملغی کنم.

درحالی‌که در بازداشت بودم، علائم بیماری قلبی جدی در من ظاهر شد؛ دو دندانم افتاد و باقی دندان‌هایم شل شدند. بعداً اکثر دندان‌هایم افتادند. وزنم به‌شدت کاهش یافت و ضعیف شدم. مقدار زیادی شوره نیز روی لباس‌هایم به چشم می‌خورد.

در طول حبسم در اردوگاه کار، کارفرمایم آمد و به‌زور به قراردادم با شرکت پایان داد. مادرم نیز درگذشت.

بازداشت و دستگیری پنجم

در آوریل 2014، من و همسرم درحال صحبت با مردم درباره فالون گونگ بودیم که یک مأمور پلیس لباس‌شخصی ما را دستگیر کرد و برای 12 روز بازداشت شدیم.

گزارش‌های مرتبط:

بازداشت غیرقانونی دو بانو به‌مدت دو هفته به‌خاطر تمرین فالون گونگخانم مو هویپینگ پس از سال‌ها حبس در زندان‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری، یک بار دیگر دستگیر شدمحاکمه غیرقانونی خانم لو شین‌پینگدادگاه میانی محکومیت 4 ساله حبسِ بانویی از نینگ‌شیا را تأیید می‌کند