(Minghui.org) درود، استاد محترم و همتمرینکنندگان!
نام من دیوید است. تمرینکنندهای از اسپانیا هستم که حدود چهار سال پیش فا را کسب کردم. قبل از شروع تمرین فالون دافا، از چند بیماری ازجمله سیاتیک و درد شدید در ناحیه کمرم در رنج بودم بهطوریکه شبها هر چهار ساعت مرا بیدار میکرد. اگر بیش از ده دقیقه بهطور مستقیم میایستادم، دچار درد شدید در کف پاهایم میشدم. همچنین اغلب در حالت غمانگیز و ملالآوری بهسر میبردم. هیچ چیز برایم اهمیت نداشت و احساس میکردم که گویی زندگیام رو به افول میرود.
با توجه به حالت ذهنی ضعیفم، به الکل، کشیدن سیگار و همچنین انواع داروها متوسل شدم. خودم را بیشتر و بیشتر از خانوادهام جدا کردم. گرچه شیوههای درمانی مختلفی را تجربه کردم و تمرینهای معنوی و مدیتیشن را با دقت مورد بررسی قرار دادم، نتوانستم به آرامش ذهن دست یابم و وضعیتم وخیمتر شد.
وقتی که درباره یک چیگونگ چینی به نام فالون دافا اطلاعاتی در اینترنت پیدا کردم، همه چیز تغییر کرد. ظاهراً هر کسی میتوانست آن را تمرین کند و دارای آموزهها و تمرینهایی بود. علاوهبراین، تمام مطالب به صورت رایگان در اینترنت در دسترس بودند. بنابراین به خودم گفتم که چیزی برای از دست دادن ندارم. پس از دو هفته تمرین دافا، تمام بیماریهایم ناپدید شدند. همچنین روابط خانوادگیام را از سر گرفتم و زندگی ما هماکنون در هماهنگی است.
در طول چهار سال گذشته، از لحاظ ذهنی و جسمی رشد و پیشرفت چشمگیری داشتهام. گرچه این امکان را ندارم که شخصاً از استاد لی تشکر کنم، میتوانم با کوشا بودن در تزکیه و انجام سه کار بهخوبی، قدردانیام را نشان دهم.
تزکیه حقیقی
حدود یک سال پیش احساس کردم که کاملاً از دست رفتم. گرچه تزکیه میکردم، در زمانهای تعیین شده جهانی افکار درست میفرستادم، روزانه با مردم درباره فالون دافا صحبت میکردم و در پروژههایی که برای نجات مردم راهاندازی شدند شرکت داشتم، فاقد انرژی شده بودم و در وضعیتی معمول و روزمره بهسر میبردم. گرچه تزکیه میکردم، وابستگیها و تمایلاتم را رها نکرده بودم.
این وابستگیها و تمایلات چنان قوی شدند که نمیتوانستم در هنگام خواندن فا تمرکز داشته باشم. ظاهراً ذرهای از دافا بودم، اما افکارم نادرست شده بودند. با عذر و بهانه کار برای دافا، تزکیهام را نادیده گرفته بودم و روح اصلیام ضعیف میشد.
ازآنجاکه پروژهها زمان و کار بسیار زیادی را از من طلب میکردند، فا را خیلی مطالعه نمیکردم. هر وقت که جوآن فالون را میخواندم ... ناگهان یک کلمه، یعنی کلمه «بهطور حقیقی»، در مقابل چشمانم جلب توجه میکرد.
احساس کردم استاد با صبر و نیکخواهی این فا را به من آموزش دادند. به من شرح دادند که چگونه باید خودم را «بهطور حقیقی» تزکیه کرده و بهبود بخشم، چگونه باید «بهطور حقیقی» وابستگیهایم را رها کنم و چگونه باید از احساسات و تمایلات بشریام دست بکشم. هنگامی که به درون نگاه کردم، متوجه شدم که برای دستیابی به اهداف پروژههایم خودم را به حدی مشغول کرده بودم که تزکیه حقیقت، نیکخواهی، بردباری را به دست فراموشی سپرده بودم. «بهطور حقیقی» تزکیه نمیکردم. گرچه در ظاهر، به نظر میرسید که کارهای زیادی برای دافا انجام میدادم، درحالیکه وظایف و هماهنگیهایم را انجام میدادم، درواقع، به وابستگیهایم خوراک میدادم و عنان اختیار را به دست تمایلاتم داده بودم.
بنابراین، در تلاش برای درک چگونگی بازگشت به تزکیه حقیقی، سعی کردم فا را بیشتر مطالعه کنم. این زمانی بود که آگاه شدم که استاد بهطور مکرر به این موضوع اشاره کردند و تمرینکنندگان و من بارها و بارها درخصوص آن بحث کرده بودیم مبنیبر اینکه باید فا را مطالعه کنیم، فا را بیشتر مطالعه کنیم و فا را بهخوبی مطالعه کنیم. همیشه زمانی که با مشکلات مواجه میشویم، باید زمانی را صرف مطالعه فا کنیم و باید فا را بدون اینکه سایر وظایفمان را نادیده بگیریم، مطالعه کنیم.
آن زمان در خانهای بهطور مشترک با سایر تمرینکنندگان زندگی میکردم و صبحها، پس از فرستادن افکار درست و انجام پنج تمرین، یک سخنرانی از جوآن فالون را مطالعه میکردیم. بااینحال، احساس خوابآلودگی و خستگی میکردم و آکنده از نگرانی درخصوص پروژهها و غیره بودم، بنابراین فا را بهخوبی مطالعه نمیکردم. تصمیم گرفتم زمان مطالعه فا را افزایش دهم و بعد از ناهار یک سخنرانی دیگر را و شب نیز یکی دیگر را بخوانم. همچنین تلاش زیادی کردم تا بر آنچه که میخواندم، تمرکز داشته باشم. پس از آن، شینشینگم شروع به رشد کرد و همه چیز متحول شد.
قبل از رسیدن به وضعیت حقیقی تزکیهام، مداخلات زیادی را تجربه کردم، مانند درد، عدم توانایی در حسکردن یا دیدن، خوابآلودگی و خستگی. اکنون زمانی که اصول واقعی فا به من نشان داده میشود، سرشار از احساس و زیبایی مقدسی میشوم. هنگامی که در حالت لوتوس در تمرین مدیتیشن مینشینم، نیز به این احساسها دست مییابم.
بسیاری از تمرینکنندگان، هنگامی که ابتدا شروع به تزکیه میکنند، وقتی متوجه میشوند که برای از بین بردن کارما باید یک ساعت مدیتیشن انجام دهند، مدتها احساسی حاکی از ترس و اضطراب را تجربه میکنند. اما هنگامی که آزمون ایمان را سپری میکنیم، شینشینگ ما ارتقاء مییابد، حالت تمرکز و سکون و آرامش ما بهتدریج افزایش مییابد.
پس از سالها مطالعه فا و تجربه تغییرات مداوم، متوجه شدم که وقتی خودمان را بهبود میبخشیم، مراحلی که طی میکنیم همیشه یکسان هستند. از مراحل تلخ در وهم و تاریکی شروع میشود. هنگامی که احساس میکنید که برای رها کردن آمادهاید، وضعیت بهطور کامل تغییر میکند، و در مسیر تزکیهتان رشد خواهید کرد.
استاد بیان کردند:
«وقتی درحال گذر از رنجی وحشتناک یا وضعیتی بحرانی هستید، این را امتحان کنید. وقتی تحمل آن سخت است، سعی کنید آن را تحمل کنید. وقتی به نظر میرسد انجام آن غیرممکن یا سخت باشد، امتحان کنید و ببینید میتوانید چهکار کنید. و وقتی واقعاً بتوانید آن را انجام دهید، درست مثل آن مسافر خسته و فرسوده، "سایه درختان بید، غنچه گلها و محلی که سرم را روی آن بگذارم" را خواهید دید!» (جوآن فالون)
خواندن مقالات به اشتراکگذاشته شده تمرینکنندگان در وبسایت مینگهویی نیز بسیار به من کمک کرد. گرچه در اصل تصور میکردم که این مقالات برای تمرینکنندگان جدید مناسب هستند، به درکی برخلاف تصورم رسیدم. بهخاطر اینکه، بسیاری از وابستگیهایم را از این طریق پیدا کرده و آنها را از بین بردم.
وقتی سایر تمرینکنندگان با مشکلات مواجه میشوند، دیدن معیار ارزیابی آنها براساس فا، بسیار سودمند است. درک این تمرینکنندگان تأثیرگذار بوده و مرا به ادامه راه تشویق میکند. این مقالات به اشتراک گذاشته شده، کمک ارزشمندی در تزکیهام بودهاند.
سه سخنرانی از جوآن فالون را روزانه میخوانم و برخی پاراگرافها را حفظ میکنم. با اندیشیدن درباره سال گذشته، خودم را متقاعد میکنم که بهمحض اینکه مطالعه فا را افزایش دهم، از مرحله فرصت مطالعه نداشتن گذر کرده و به مرحلهای میرسم که مقالات تبادل تجربه را بخوانم و در پروژههای جدید شرکت کنم. نسبت به دافا و تزکیهام احساس مسئولیت میکنم. ذهنم شفافتر، خودآگاه اصلیام قویتر شده است، سطح شینشینگم افزایش یافته است و درحال حاضر، وقتی مداخلات بوجود میآیند، قادر هستم عمیقتر به درون نگاه کنم. هنگامی که به روشنگری حقیقت میپردازم یا در پروژهها همکاری میکنم، نتایج بهطور چشمگیری بهبود یافتهاند. برای یافتن پاسخ دیگر بیرون را جستجو نمیکنم بلکه از استاندارد فا برای ارزیابی خودم استفاده میکنم.
اما نباید دچار عادتی معمول شوم. تزکیه یک عادت معمولی نیست و همچنین نمیتواند برای شناخت یا ارزیابی سایر تمرینکنندگان مورد استفاده قرار گیرد، زیرا این رویکرد باعث ایجاد وابستگیها خواهد شد.
غلبه بر توهم خوابآلودگی و خستگی
برای برخی از تمرینکنندگان کاملاً طبیعی شده است که حدود ساعت پنج صبح بیدار شوند تا افکار درست بفرستند و پنج تمرین را انجام دهند. من هرچند گاهی اوقات میتوانم این کار را انجام دهم، هرگز تصور نمیکردم که بتوانم آن را هر روز انجام دهم. وقتی احساس خستگی میکردم، همتمرینکنندگان مرا تشویق میکردند و بهتدریج انجام آن برایم طبیعی شده است، بهطوریکه بدون هیچگونه عذر و بهانهای، بدون توجه به اینکه شب قبل چه موقع به خواب رفتم یا در چه وضعیتی هستم، سعی میکنم از عهده آن بربیایم.
این بدان معنا نیست که دیگر در هیچ زمانی احساس خوابآلودگی و خستگی نمیکنم. اغلب بدنم درد میکند و بعد از بیدار شدن احساس ضعف و خستگی میکنم. درنتیجه رنج روحی نیز به دنبال آن میآید که اغلب بیشتر از درد جسمی برایم آزاردهنده است. هر فکری مرا متقاعد میکند که به خواب بروم. در آن زمان، متوجه میشوم که نباید نگران باشم زیرا استاد مراقب همه چیز هستند. هر وقت که فا را بسیار زیاد و خوب مطالعه کردهام، افکار درستم قوی هستند و بر تمام مداخلهها غلبه میکنم.
متوجه شدهام که اگر تمرینات را در صبح انجام ندهم، بهانههایی میآورم تا در آن روز آنها را انجام ندهم. سپس، این عذر و بهانهها ممکن است روزهای بعد دوباره بروز کنند و میتوانند به یک عادت تبدیل شوند. برایم واضح و روشن است که اگر کسی تمرینات را انجام ندهد، قادر نخواهد بود بدنش را تغییر دهد یا به کمال برسد.
استاد بیان کردند:
«دافا هر دوی تزکیه و تمرین را لازم میداند، درحالیکه تزکیه را در اولویتی بالاتر از تمرینات قرار میدهد. اگر شخصی صرفاً تمرینات را انجام دهد و نتواند شینشینگ خود را تزکیه کند، گونگ او افزایش نخواهد یافت. درعینحال، فردی که فقط شینشینگ خود را تزکیه میکند، اما تمرینات راه بزرگ کمال معنوی را انجام نمیدهد، رشد قدرت گونگ او متوقف میشود و بدن مادرزادیاش (بنتی) بدون تغییر میماند.» (راه بزرگ کمال معنوی)
وقتی یک روز صبح بیدار شدم، احساس خستگی و درد شدیدی کردم. افکار درست فرستادم و سپس انجام تمرینات را شروع کردم. در طول تمرین دوم، صدای سقوط جسمی را روی کف اتاق شنیدم. سپس متوجه شدم که خودم روی کف اتاق دراز کشیدهام. بلند شدم، نمیتوانستم بفهمم که چه اتفاقی افتاده بود، اینکه کجا هستم و نامم را به یاد نمیآوردم. تنها چیزی که به یاد داشتم این بود درحال انجام تمرین بودم و بنابراین به انجام آن ادامه دادم.
دچار هیچ صدمهای نشدم و بدنم بسیار سبک بود. سکونی دوباره، بر ذهنم مستولی شد و قلبم احساس آرامش کرد. حتی لحظهای تردید نکردم که استاد بهطور پیوسته از ما محافظت میکنند. هشیاریام را به دست آوردم و بدون اینکه فکری داشته باشم، انجام پنج مجموعه از تمرینات را به پایان رساندم.
سپس یک سخنرانی از جوآن فالون را خواندم. اما، پس از اتمام مطالعه، دوباره احساس خستگی و خواب آلودگی کردم، وسوسه شدم که قبل از رفتن به محل کار، بخوابم. این تداخل بسیار قوی بود، اما به یادآوردن یک قرار ملاقات به من کمک کرد تا برای خوابیدن به تختخواب برنگردم.
با این حال، احساس خستگی غلبه کرد و فکر کردم که اگر بیشتر بخوابم، همه چیز در جهت بهترشدن تغییر خواهد کرد. فشار روحی و جسمی درحال افزایش بودند. شروع کردم لون یو را ازبر خواندن، اما کاری از پیش نبرد. بنابراین تصمیم گرفتم افکار درست بفرستم. بهمحض اینکه شروع به انجام این کار کردم، بدنم احساس تکان شدیدی کرد. در همان زمان، بدنم دولا شد و تمام عضلاتم دچار کشیدگی شدیدی شدند. همچنان افکار درست میفرستادم. ازآنجاکه بدنم به شدت تحت کشش قرار داشت، همانطور که سعی میکردم تعادلم را حفظ کنم، ناگهان انفجار شدیدی در ذهن و بدنم احساس کردم و چند موج حاکی از شوک به دنبال آن آمدند. در حدود کسری از یک ثانیه، بدنم خودش صاف شد و دوباره کنترلش را در دست گرفتم. در تمام بدنم احساس آرامش داشتم. ذهنم کاملاً شفاف و صلحجو و قلبم آرام و خوشحال بود. آن روز صبح، احساس کردم که بر توهم خوابآلودگی و خستگی غلبه کردم.
افکار درست آرامشبخش هستند
روزی در یک منطقه صنعتی مهم واقع در شهری بزرگ بودم، خانه به خانه در جستجوی تبلیغات برای پروژههای رسانهای تمرینکنندگان دافا بودیم. هوا سرد و همراه با وزش باد بود، اما چندان اهمیتی به آن نداده و به راهرفتن ادامه دادم. میدانستم که استاد همه چیز را انجام میدهند و اینکه قبلاً راه را برای ما هموار کردهاند و تمام کاری که من باید انجام دهم این است که راه بیفتم و با افراد مورد نظر صحبت کنم.
اما، پس از آن باران شروع به باریدن کرد. این موضوع چنان مرا از توان انداخت که نفسکشیدن برایم سخت شد. در قلبم شروع به گله و شکایت کردم و براثر این دشواری اضافهشده، درمانده و ناامید شدم. همچنین احساس خشم و مورد بیانصافی قرارگرفتن در من سربرآورد و آرامشم را از دست دادم. فشار در سرم شدت یافت. فکر کردم که میتوانم سرما و باد را تحمل کنم، اما بارش باران دیگر غیرقابل تحمل بود. ازآنجاکه چتری نداشتم و براثر بارندگی خیس شده بودم، نمیتوانستم خودم را به مدیران شرکتهایی معرفی کنم که قصد ملاقات با آنها را داشتم. مسافت طولانی بین شرکتهایی که باید پوشش میدادم نیز دردسرساز شد. تمام این مسائل در ذهنم قابلپذیرش و منطقی به نظر میرسیدند و آماده بودم که به خانه بروم.
به طریقی که نمیدانم از کجا، کمی تقویت شدم و آرامش پیدا کردم، از بزرگکردن مسائل دست کشیدم و درحالی که راه میرفتم شروع به فرستادن افکار درست کردم. درحالیکه باران کت و شلوارم را خیس کرده بود، فکر کردم: «اگر به کار خود ادامه دهم، بارش باران متوقف خواهد شد، این فقط آزمون دیگری است تا مشخص شود که آیا مصمم هستم یا نه.» بنابراین به سمت محل قرار با مشتری بعدی رفتم و وارد شدم. ارتباط مناسبی برقرار کردم و همه چیز بهخوبی پیش رفت، به نظر نمیرسید کسی به خیسبودن لباسهایم اهمیتی داده باشد.
وقتی محل را ترک کردم، بارش باران هنوز ادامه داشت. دوباره احساس خشم و اضطراب کردم و عزمم برای بازگشت به خانه قویتر از همیشه شد. بنابراین دوباره افکار درست فرستادم. آرام شدم و یک فکر در قلبم جرقه زد: «آیا رگبار بارانی ناچیز میتواند یک تمرینکننده دافا را از انجام آنچه باید انجام دهد، بازدارد؟»
بارش باران متوقف نشد، اما احساس کردم که دیگر برایم مهم نبود که باران متوقف میشود یا نه. تنها چیز مهم این بود که کاری را که باید انجام میدادم را انجام دهم. با همه چیز در صلح و آرامش بودم. احساس خوشحالی وصفناپذیری در قلبم احساس میکردم و متوجه شدم که واقعاً چقدر خوشبخت هستم که قرار شد این کار دافا را انجام دهم.
استاد بیان کردند:
«ما میگوییم که یک پیامد خوب یا بد از یک فکر آنی میآید. تفاوت در یک فکر به نتایج مختلفی منجر میشود.» (جوآن فالون)
بارش باران همۀ بعدازظهر ادامه یافت و من درحالیکه از یک شرکت به شرکتی دیگر میرفتم، افکار درست میفرستادم. همچنین قطعاتی از فا را ازبر میخواندم و به سخنرانیهای صوتی استاد گوش میدادم. فقط روی کارم تمرکز میکردم. وقتی به خودم نگاه کردم، از بالا تا پایین خیس بودم، اما بعداً وقتی که بعد از یک ملاقات یا چند دقیقه قدمزدن به خودم نگاه کردم، کاملاً خشک بودم. باران هرگز چهره و دستانم را خیس نکرد، فقط روی لباسم ریخت و موهایم را کمی خیس کرد. بعد از دو ساعت و نیم فرستادن افکار درست، درحالیکه زیر باران راه میرفتم، ملاقاتهایم را به اتمام رساندم و به خانه برگشتم تا در مطالعه گروهی فا شرکت کنم.
در طول مطالعه گروهی فا، ذهنم آرام شد. درحالیکه مطالعه میکردم، متوجه شدم که به شنیدن صدای خودم، آهنگ صدایم و شیوهام در خواندن سخنرانیها وابستگی دارم. صدایم را قویتر و بهتر از دیگران در نظر میگرفتم، اما بعد متوجه شدم که این افکار با فا هماهنگ نیستند. پس از نگاه به درون، عظمت دافا را احساس کردم و همچنین نیکخواهی حقیقی نسبت به هر یک از همتمرینکنندگان را در قلبم احساس کردم. متوجه شدم که وابستگیهای بسیاری، مانند رقابتجویی و ذهنیت به نمایشگذاشتن چگونه براثر انرژی گروه از بین رفتند.
از بین بردن افکار کارمایی در طول مداخلات
در مواجهه با اختلافات متعدد با سایر همتمرینکنندگان، به درون نگاه نمیکردم. به نظر میرسید همیشه روی نقاط ضعف دیگران تمرکز میکردم و هرگز توجهی به خوبیهای آنها نداشتم.
استاد بیان کردند:
«اگر انرژی خود را صرف امور بیرونی کنید و بهجای اینکه سخت روی ذهن خودتان کار کنید دنبال نقایص دیگران باشید، چگونه میتوانید خودتان را بهبود بخشید؟ دیگران بعد از اینکه به نقایص آنها اشاره کنید، بهتر میشوند و در تزکیه پیشرفت میکنند، اما شما هنوز همین جا ماندهاید. به همین دلیل است که به شما میگویم هرگاه مشکلی پیش آمد یا هرگاه در درونتان احساس ناراحتی کردید، برای دلایلش باید به درونتان نگاه کنید. میتوانم تضمین کنم که مشکل در درون نهفته است.» (آموزش در فا در کنفرانس سنگاپور)
استاد برای کمک به ما در نگاه کردن به درون، از درگیریها استفاده میکنند. اما بعضی افکار چنان ریشه دواندهاند که به هنگام بروز تضادها و درگیریها تشخیص آنها بسیار دشوار است، باعث میشوند به بیرون نگاه کنم و به دنبال کسی باشم که مورد سرزنش قرار دهم. این حتی بدتر از زمانی است که در کارم احساس ناامیدی میکنم. به نظر میرسد چنین افکاری غیرقابل بررسی هستند و نمیتوان دربارۀ آنها بحث و گفتگو کرد. سپس افکار جدید به دنبال افکار قدیمی ظهور پیدا میکنند که برای مدتی طولانی در ذهن قرار میگیرند و تفکر ما را شکل میدهند. به نظر میرسد این افکار درست و بسیار سودمند هستند، اما اساس آنها چیزی بیشتر از خودخواهی نیست. بسیاری از وابستگیهایم به این ترتیب پابرجا ماندند.
نمیتوانستم این فکر کارمایی را از بین ببرم، حتی پس از اینکه آن را از طریق مطالعه فا و خواندن مقالات به اشتراک گذاشته شده شناسایی کردم. گرچه میدانستم که این افکار با فا هماهنگ نیستند، نمیتوانستم از آنها خلاص شوم. این افکار حتی سعی میکردند احساساتم را تحت کنترل دربیاورند و مرا ترغیب میکردند تا براساس نگرش بشری واکنش نشان دهم، درنتیجه وابستگیها و تمایلاتم تقویت میشدند.
گرچه تلاش آگاهانهای برای از بین بردن آنها انجام دادم، اما شدت درگیری با همتمرینکنندگان کاهش نیافت. حتی برخی از بیماریهای فیزیکی در بدنم ظاهر شدند، زیرا قادر نبودم این فکر کارمایی را از سر بیرون کنم.
یک روز، همانطور که با کامپیوتر کار میکردم، به ذهنم خطور کرد که درباره کارمای فکریام که ازبیننرفتنی به نظر میرسید، باید بهطور کامل و با تمام جزئیات بنویسم و بنابراین نوشتم: «پنهانیترین افکارم افکاری هستند که به من میگویند که فردی دیگر لیاقت ندارد، اینکه زمانی که فرد مزبور چیزی نادرست بگوید یا عمل نادرستی انجام دهد، او فردی است که دیگر نمیتوانم به او اعتماد کنم، نباید به حرفهایش گوش کنم و اینکه چنین کسانی دارای وابستگیهای بسیار زیادی هستند. اما، درواقع، شخص مزبور واقعاً به نقاط ضعفم اشاره میکند.»
پس از نوشتن، این موضوع دیگر برایم اهمیتی نداشت و کارمای فکریام تقریباً ناپدید شد. آن را بهشدت ضعیف کرده بودم. پس از آن، روابط من با سایر همتمرینکنندگان بهبود یافت، زیرا در درونم دیگر تضادها و اختلافات وجود نداشتند.
پس از نوشتن این مقاله تبادل تجربه، متوجه شدم که چگونه میتوانم به صحبتهای دیگران گوش فرا دهم، بدون اینکه افکار و وابستگیهایی داشته باشم که ذهنم را مغشوش میکنند. به هنگام صحبت با دیگران، بهمنظور «بهبود» آنها احساس نیاز نمیکردم درکهایم را اضافه کنم و به هنگام گوش دادن به آنها، دیگر سعی نمیکردم پاسخی هوشمندانه در پاسخ به آنها پیدا کنم. همانطور که استاد بسیاری از این کارماها را برایم پاک کردند، توانستم به دیگران با قلبی آرام گوش کنم و آموختم که به مسائل از زاویه دید دیگران نگاه کنم.
متشکرم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
(ارائه شده در کنفرانس فای اروپا در سال ۲۰۱۷)