(Minghui.org) بیش از ده سال بود که در منزل فانیی فا را مطالعه میکردیم و من از زمان آغاز آزار و شکنجه، مطالب روشنگری حقیقت را به تمرینکنندگان در این گروه مطالعه تحویل میدادم. با گذشت سالها، بهمرور بیشازحد نسبت به اعضای این گروه احساساتی شده بودم. فانیی (نام مستعار) که حدود 70 سال دارد، با من مثل دخترش رفتار میکرد و دوست داشت در منزل یا در میان گروه درباره چیزهای مردم عادی صحبت کند.
فانیی عقاید و تصورات بشری زیادی داشت. او نمیدانست چگونه به درون نگاه کند و به سایرین اجازه نمیداد به معایب و کوتاهیهایش اشاره کنند. سایر تمرینکنندگان جرأت نمیکردند هیچ چیزی به او بگویند. آنها امیدوار بودند من بتوانم ترغیبش کنم که وابستگیهایش را پیدا کند. به سایر تمرینکنندگان میگفتم که باید به درون نگاه کنند و فانیی را تحمل کنند، زیرا او مسنتر از ما است.
گاهی با فانیی درباره نگاه به درون صحبت میکردم، اما تلاشهایم خیلی مؤثر نبودند. متوجه شدم که با گذشت زمان او حتی عقاید و تصورات بشری بیشتری انباشته کرده است. او نتوانست آزمون کارمای بیماری را بگذراند، به بیمارستان رفت و دارو مصرف کرد. وقتی درباه وضعیتش با او صحبت کردم، با من مخالفت کرد که باعث شد قدری از او ناامید شوم.
تمرینکننده دیگری در همان گروه مطالعه، بعداً یاد گرفت مطالب روشنگری حقیقت را خودش تهیه کند، بنابراین دیگر نیاز نبود هر هفته مطالب را برای این تمرینکنندگان تهیه کنم. مسئولیت تهیه مطالب را به آن تمرینکننده واگذار کردم و بهتدریج دیگر به منزل فانیی نرفتم.
اشاراتی از جانب استاد
در سال 2015، درحالیکه یکی از مقالات استاد را چاپ میکردم، چاپگر دو صفحه را با سوراخی به اندازه یک لوبیا بیرون داد. صفحات را برداشتم تا ببینم استاد میخواهند چه چیزی را به من نشان دهند.
استاد بیان کردند:
«برخی از هماهنگکنندگان واقعاً باید درباره نحوه انجام کارهایشان عمیقاً فکر کنند. مایلم به شما بگویم، ازآنجاکه یک هماهنگکننده هستید، باید تمرینکنندگان محلی را جمع کنید و بهنمایندگی از طرف استاد، آنها را گردهم آورید بهطوری که بتوانند در تزکیه رشد کنند، و باید با هدایت درست آنان، به استاد کمک کنید. این مسئولیت شما بهعنوان یک هماهنگکننده در منطقهتان است. اما همیشه از برخی افراد روی برمیگردانید، همیشه از برخی افرادی که با خواستههای شما همراهی نمیکنند روی برمیگردانید، همیشه به شکلهای عادی به مسائل مینگرید، همیشه به روشهای عادی به مسائل میپردازید، و همیشه باعث میشوید تمرینکنندگان محلی همکاری خوبی نداشته باشند.» («آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای 2015 نیویورک»)
فکر نمیکردم که استاد درحال صحبت کردن درباره من باشند. من هماهنگکننده آن منطقه بودم، اما هیچ کسی را طرد نمیکردم. آیا استاد میگفتند که باید به آن هماهنگکننده دیگر، این موضوع را یادآوری کنم؟ اغلب کوتاهیهایش را به او گوشزد میکردم. شاید او مرا طرد میکرد. فرصتی یافتم و متن فوق را به او نشان دادم که تنها باعث شد گیج شود. درواقع فکرم اشتباه بود.
زمان بهسرعت میگذشت و من قبل از کنفرانس فای 2016 نیویورک، رؤیایی داشتم.
در آن رؤیا، قرار بود با گروه مطالعه فانیی کاری انجام دهیم و ما مجبور بودیم با وسیله نقلیه به جایی برویم. دو کالسکه سهاسبه داشتیم. کالسکۀ تمرینکننده تیانجی خیلی بزرگ بود. کالسکۀ فانیی خیلی کوچک بود. خانههای این دو خیلی از هم دور نبود، اما آنها در یک گروه مطالعه نبودند.
تیانجی (نام مستعار) قبل از سال 1999، فا را یاد گرفت و جوانتر از فانیی است. او درک بهتری نیز از دافا دارد. همیشه امیدوار بودم که تیانجی مسئولیت این دو گروه مطالعه را برعهده بگیرد. در رؤیایم، تیانجی سوارِ کالسکه خودش به شهر رفت تا از نوهاش نگهداری کند. از افراد خواسته بودم که سوار کالسکه تیانجی شوند، اما او بدون اینکه نگاهی بهعقب بیندازد، دور شد و رفت.
مجبور بودیم سوار کالسکه فانیی شویم. من جلوی کالسکه کنارش نشستم و او دستهایش را روی فرمان گذاشت. فانیی ناگهان دچار حمله قلبی شد و ازآنجاکه من دو انبه در جیبم داشتم، مقداری از آن را در دهانش گذاشتم و آنگاه از خواب بیدار شدم.
آنچه استاد از طریق رؤیا بدان اشاره میکردند را فهمیدم؛ ایشان اشاره میکردند ازآنجاکه فانیی میزبان یک گروه مطالعه است که مدتها پیش نظم و ترتیب داده شده، باید به او کمک کنم تا آن را بهخوبی و درست انجام دهد. دوباره برای مطالعه گروهی فا به منزلش رفتم، اما متوجه شدم که رشد زیادی حاصل نشده است. خیلی احساس درماندگی میکردم.
استاد بیان کردند:
«بگذارید به شما بگویم: اگر شما بهعنوان فردی مسئول یا هماهنگکنندۀ پروژه با کسی بهخوبی همکاری نکنید، آنگاه در تزکیهتان یک کوتاهی وجود دارد که باید به آن بپردازید. اگر نتوانید به آن بپردازید، آن یک کوتاهی است و مشکلی در مسیرتان بهسمت کمال خواهد بود. آیا این را باور نمیکنید؟ در تمام مدت تأکید کردهام که باید با یکدیگر بهخوبی همکاری کنید. بهعنوان فردی مسئول، چگونه میتوانید اینقدر ناکارآمد باشید؟ همیشه دیگران را طرد میکنید. آیا این اینقدر سخت است که با بردباری آنها را متقاعد کنید؟ آیا این بهخودی خود یک روند تزکیه نیست؟ اگر صرفاً آنچه را که راحت است بردارید، آیا آن تزکیه است؟ آیا اینقدر سخت است که با آرامش با منطق صحبت کنید و سایر شاگردان را همراه کنید؟ خیلی کارآمد نبودید و در بسیاری از کارها بهخوبی عمل نکردید و با این حال میخواهید خودنمایی کنید و نشان دهید چقدر خوب هستید. آیا این واقعاً ضروری است؟ آنچه خدایان به آن مینگرند ظاهر شما نیست، بلکه این است که چقدر قلبتان را روی کارها میگذارید! آنان به توانایی شما نمینگرند، بلکه به این مینگرند که آیا قلب کافی روی آن میگذارید و اینکه آیا قلبتان روی فا است. اگر منطبق با فا باشید، خدایان به شما کمک میکنند تا همکاری کنید. اگر قلبتان روی فا نباشد بلکه صرفاً روی انجام شدن کارها باشد، و هر کسی را که به شما گوش میدهد استفاده کنید و از کسانی که به شما گوش نمیدهند استفاده نکنید، آن افرادی که فرمانبردار هستند بعداً نافرمان میشوند. زیرا این آزمایش را نگذراندید. و اگر به حذف هر کسی که مطیع نیست ادامه دهید، در نهایت هیچ کسی باقی نخواهد ماند تا کنار برانید، چیزی نخواهد بود تا شما را قادر کند تزکیه کنید و در انتها شما تنها فردی خواهید بود که باقی میماند. چگونه میتوانید اینقدر ناکارآمد باشید؟ بهعنوان مریدان دافا، همانگونه که قبلاً گفتم، همگی پادشاهانی در آسمانها بودید؛ تواناییتان کجا رفت؟ به شما گفته میشود که از سطحی بالا آمدهاید، بنابراین باید برخی از آن عناصر را با خود داشته باشید و مقداری از آن خرد را داشته باشید. آن کیفیتها کجا رفت؟» («آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای 2016 نیویورک»)
تغییر عقاید و تصوراتم برای کمک به او
وقتی این پاراگراف را خواندم، متوجه شدم استاد از سال 2015 به من تذکر میدادهاند مبنی بر اینکه من تمرینکنندگان در گروه مطالعه فانیی را طرد میکردم. اما، هنوز درباره آن روشن نبودم، ازاینرو استاد دوباره در رؤیایم نیکخواهانه به من تذکر دادند.
احساس ندامت میکردم که بسیار نادان بودم و اینقدر زحمت و دشواری را بر استاد تحمیل کرده بودم! با قلبی آرام به موضوع نگاه کردم، متوجه شدم که هرگز فانیی را جدی نمیگرفتم. فکر میکردم ازآنجا که او مسن است و در خانهای بزرگ تنها زندگی میکند آن واقعاً بهاندازه کافی خوب است که هر بعدازظهر در منزلش مطالعه گروهی فا برگزار شود.
او در ذهنم بیگانه بود. احساس میکردم که سایرین باید مسئولیت او را برعهده بگیرند، زیرا شینشینگ بیشازحد ضعیفی دارد. من آشکارا او را طرد کرده بودم. نمیتوانستم در بهبود شینشنگش به او کمک کنم، زیرا در موردش پیشداوری کرده بودم. قلبم خالص و درست نبود، بنابراین نمیتوانستم قدرت فا را به او نشان دهم.
فکرم را تغییر و رشد دادم و از صمیم قلب خواستم به فانیی کمک کنم تا مأموریتش را کامل کند. در تابستان 2016، او تنها فرد در گروه مطالعه فای خودش بود. تمام تلاشم را بهکار گرفتم تا در این مطالعه گروهی شرکت کنم طوریکه آن بتواند تداوم داشته باشد. درحال حاضر حدود ده نفر در این گروه مطالعه شرکت میکنند.
پس از اینکه نگرشم را تغییر دادم، فانیی نیز تغییر کرد. او یاد گرفته که به درون نگاه کند. اگرچه گاهی اوقات در طول مطالعه فا موضوع غیرمرتبطی مطرح میشود، اما دیگر از او انتقاد نمیکنم. درعوض به درون نگاه کرده و سپس با مهربانی درباره تزکیه با او صحبت میکنم. او دیگر ناراحت نمیشود یا حالت دفاعی ندارد. او هر روز صبح برای روشنگری حقیقت نیز بیرون میرود تا مردم را نجات دهد.
یک بار فانیی با مرد جوانی درباره فالون گونگ صحبت کرد. آن مرد به او گفت: «اگر تفنگی داشتم، به تو شلیک میکردم.»
او بازگشت و آن حادثه را برایم تعریف کرد، گفت: «من کارها را بهدرستی انجام ندادهام. نباید وقتی برای خرید میروم، همینطوری و بهطور اتفاقی حقیقت را برای مردم روشن کنم، باید در تمام اوقات برای گفتن حقیقت به مردم پیشقدم باشم.»
خوشحال بودم که او متوجه این موضوع شده است. رشدش در نگاه به درون را تحسین کردم و او با کمی شرمندگی، لبخندی زد.