(Minghui.org) فالون گونگ به شوهرم کمک کرده تا عادات بدش را رها کند و بیماریهای مرا نیز درمان کرده است. آن به خانوادهام و تعداد زیادی از سایرین نیز بهطور مشابهی کمک کرده است.
زندگی فلاکتبار
من کودکی محنتباری داشتم. شش ساله بودم که مادرم فوت کرد، در حالی که کوچکترین برادرم کمتر از یک ماه داشت. پدرم با وجود چهار فرزند کوچک چنان ناامید شده بود که بارها اقدام به خودکشی کرد. با اینکه زنده ماند، تقریباً بهطور دائم خودش را غرقِ الکل میکرد.
پس از ازدواج، این طلسم بداقبالی زندگیام باز هم شکسته نشد و شوهرم پس از به دنیا آمدن پسرمان به الکل و قمار معتاد شد. او کار نمیکرد و همیشه بیرون از منزل در حال قمار بود. مجبور بودم برای تأمین هزینههای خانواده روزها کار کنم و پس از آن تمام کارهای خانه را نیز انجام دهم. چنان از لحاظ جسمی و روحی خسته شده بودم که تمام امیدم را برای زندگی از دست داده بودم.
در سی سالگی وضعیت جسمانیام بدتر شد. دچار روماتیسم، روماتیسم قلبی، فارنژیت مزمن، التهاب مخاط بینی و فتق دیسک کمر شدم. شرایط جسمیام باعث شدم دخترم بیمار به دنیا بیاید.
فالون گونگ همه چیز را تغییر میدهد
شوهرم پس از اینکه تمرینکننده فالون گونگ شد، بسیار تغییر کرد. تمام عادتهای بد خود را رها کرد و اغلب در پروژههای کمک به مردم برای درک حقایق فالون گونگ، کمک میکرد.
با اینکه هنوز تمرینکننده نشده بودم، اما به شوهرم در چاپ مطالب اطلاعرسانی دافا کمک میکردم و از آن طریق متوجه شدم فالون گونگ تمرینی است که به مردم میآموزد از «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» پیروی کنند.
طولی نکشید که علت تغییرات شوهرم را فهمیدم.
همچنین فهمیدم که فالون گونگ در بیش از 100 کشور در سراسر دنیا اشاعه یافته است و تنها در تایوان بیش از 700 هزار تمرینکننده وجود دارد. علاوهبر این متوجه شدم حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) تبلیغات منفی جعلیای علیه فالون گونگ در رسانهها بهراه انداخته تا به این تمرین و تمرینکنندگانش افتراء بزند.
از آنجایی که فالون گونگ برای همه سودمند است، میدانستم که کمک به شوهرم در چاپ مطالب نه تنها برای خودم بلکه برای سایرین نیز خوب است.
در حالی که وقت آزادم را صرف کمک به شوهرم میکردم، پس از سه ماه متوجه شدم در تمام آن مدت دیگر دچار عارضه قلبی و تنگی نفس نبودهام. وقتی دخترم را به طبقه بالا میبردم، مثل سابق کمردرد نداشتم و علاوه بر آنها، تمام بیماریهایی که سالها برایم مشکلساز بودند، دیگر آزارم نمیدادند. در طول آن زمان هیچ داروئی مصرف نکرده بودم.
ماجراهایی از خوشاقبالی سایر مردم
1. دو مرد جوان
من فروشندهای دورهگرد هستم. روزی دو مرد جوان دو کاسه رشته فرنگی سفارش دادند و تقاضا کردند سُس تند بیشتری برایشان بزنم. گفتم این کار را میکنم، ولی ممکن است بیشازحد تند شود. آنها گفتند چون هر دو بیمار هستند، طعم تند میتواند به آنها کمک کند. گفتم اگر آنها به وجود بودا باور داشته باشند، باید بدانند که بودا میتواند به آنها کمک کند.
همچنین برایشان توضیح دادم که چرا باید ح.ک.چ را ترک کنند و از آنها خواستم عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کنند. آنها نیز قول دادند کارهایی که گفته بودم را انجام دهند.
یک هفته بعد شنیدم یکی فریاد میکشد: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» فهمیدم آن دو مرد جوان بازگشتهاند. آنها گفتند که پس از انجام آن کارها، حالشان خیلی بهتر شده بود.
2. بیمار سرطانی
خواهرشوهرم در بیمارستان بستری بود و من برای مراقبت نزد او رفتم. در آنجا با خانمی ملاقات کردم که بهدلیل سرطان سینه تحت شیمیدرمانی قرار داشت، در حالی که بدنش واکنش شدیدی نسبت به درمان داشت و بیش از ۲۰ روز نتوانسته بود غذای جامد بخورد و دهانش دائماً چرکین و دچار آبریزش از دهان بود. برای اینکه زنده بماند، سرم به او وصل کرده بودند.
به او گفتم ح.ک.چ را ترک کند و عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. او نیز با خوشحالی پذیرفت.
سه روز بعد او برگشت و گفت با اینکه پول زیادی داشت، اما بیماریاش درمان نشد. درست بعد از آخرین گفتگویمان شروع به تکرار عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» کرد و درست یک روز بعد، آبریزش دهانش متوقف شد و احساس بهتری پیدا کرد. همانطور که به تکرار آن عبارات ادامه داده بود، روز بعد زخمهای دهانش شروع به بهبودی کرده بودند.
او که از چنان نتیجه سریعی شگفتزده شده بود، بلافاصله این خبر خوب را به من داد و از کمکی که به او کرده بودم، تشکر کرد. اما من گفتم فالون گونگ به او کمک کرده و بهجای تشکر از من، باید از بنیانگذار آن، استاد لی، قدردانی کند.
3. خواهر بزرگم و خانوادهاش
خواهر بزرگم هرگز به مدرسه نرفته است، اما میداند فالون گونگ خوب است و همیشه عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار میکند. همچنین علاقه دارد زمانی که خواهرزادهاش فالون گونگ را بلند برایش میخواند، به آن گوش دهد.
در پائیز 2011 طوفانی در منطقهاش بهوقوع پیوست که ساقه تمام ذرتهایش خمیده شدند. خواهرم در کمال پریشانی و ناامیدی از ترس اینکه درآمد خانوادهاش از بین رفته است، گریه میکرد. نگران بود که نتوانند قسطهای وام و سایر هزینههایشان را بپردازند.
سپس یاد ماجراهایی افتاد که برایش تعریف کرده بودم؛ ماجراهایی از رخ دادن معجزات برای افرادی که به فالون گونگ ایمان داشتند. بنابراین در حالی که اطراف زمینش قدم میزد، فریاد زد: «استاد لی خواهش میکنم به خانوادهام کمک کنید. من ایمان دارم فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»
او هر روز به زمینش میرفت و از استاد لی درخواست کمک میکرد. سرانجام محصولی که برداشت کردند، بیش از سالهای گذشته بود و همگی بسیار سپاسگزار دافا بودند.
این فقط من نیستم که چنین تجربیاتی را در دافا دارم. ایمان خالصانه به فالون گونگ حقیقتاً میتواند خوشاقبالی را برای هر کسی بهارمغان بیاورد.