(Minghui.org) همسایگانمان مرا «بهترین عروس دهکده» میخوانند. هرگاه کسی از من میپرسد چرا اینقدر به سایرین کمک میکنم و مهربان هستم، میگویم زیرا تمرین فالون دافا را انجام میدهم. اگر دافا را تمرین نمیکردم، همچنان شخص مریض و افسردهای بودم که بهندرت میتوانست کاری انجام دهد.
اکنون 52 ساله هستم و در حومه استان شاندونگ زندگی میکنم. در 37 سالگی پزشکان تشخیص دادند که هر دو کلیهام مشکل دارد. اغلب در بیمارستان بستری بودم و باید داروهای غربی و چینی مصرف میکردم. بهخاطر هزینههای پزشکی در عرض 10 سال نه تنها پساندازمان تمام شد، بلکه خیلی مغروض شدیم، در حالی که وضعیت کلیههایم بدتر شد.
ناتوان از انجام کارهای خانه و کشاورزی، فقط میتوانستم در تخت دراز بکشم و گریه کنم. شوهرم مجبور بود از خانوادهمان مراقبت کند و مرا نزد پزشکان مختلفی میبرد، در حالی که مادرشوهرم از فرزندان کوچکمان نگهداری میکرد. برای همه ما زندگی فلاکتباری بود.
بازگشت سلامتی و شادمانی
حدوداً 7 سال پیش یکی از خوشاوندانم درباره فالون دافا با من صحبت کرد. بر اساس چیزهایی که در اخبار دیده بودم، کمی تردید داشتم، اما او اطمینان داد که فالون دافا با تبلیغات رسانههای دولتی مغایرت دارد. او گفت: «تمرینکنندگان فالون دافا از طریق مدیتیشن آرام و پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری، ذهن و بدنشان را بهبود میبخشند. این تمرین به تمرینکنندگان کمک میکند و برای جامعه سودمند است.»
تصمیم گرفتم آن را امتحان کنم. یادگیری تمرینات سخت نبود و نتایجش شگفتانگیز بود. هر دو کلیهام بهبود یافتند و بدنم دیگر متورم نبود. سرماخوردگی و سایر بیماریهایی که اغلب آزارم میدادند نیز از بین رفتند.
خانوادهام وقتی دیدند از تخت بلند شدم و شروع به انجام کارهای خانه کردم، بسیار ذوقزده شدند. شوهر و دو فرزندم نیز این تمرین را شروع کردند و بسیاری از همکاران شوهرم از طریق ماجرای من، حقیقت فالون دافا را درک کردند.
اداره مسائل خانوادگی
در بسیاری از خانوادههای چینی، اختلاف میان عروس و مادرشوهر، مشکلی رایج است. من بهعنوان یک تمرینکننده میدانم چطور باید عمل کنم و میتوانم باملاحظه و نیکخواه باشم.
چون شوهرم آخرین فرزند است، مادرش با ما زندگی میکند. اگر خوارکیِ خوبی داشته باشیم، مادرشوهرم آن را برای شوهر و فرزندانم نگهمیدارد و نه برای من. چند بار که من خانه نبودم، او نان بخارپز پخت، اما آن تعدادی را که برای من درست کرد، بیشتر حاوی سبزیجات و فقط مقدار بسیار کمی گوشت بود. با اینکه ناراحتکننده بود، اما عصبانی نشدم و سعی کردم فکرش را رها کنم. پیش از شروع تمرین، درباره این مسائل به شوهرم شکایت میکردم.
پس از شروع تمرین فالون دافا توانستم از دیدگاه او به مسائل نگاه کنم. مادرشوهرم زمانی که شوهرش را از دست داد، 41 سال بیشتر نداشت. او زندگی سختی داشت و مجبور بود 7 فرزندش را بهتنهایی بزرگ کند. متوجه شدم که او حتماً زندگی سختی داشته است و به دلیل این سختیها، عمیقاً فقط به فرزندان خودش اهمیت میدهد و نه هیچکس دیگری. خوبیهای او را نیز دیدم. او مهربان و سختکوش بود.
گاهی اوقات وقتی شوهرم متوجه رفتار بد او با من میشود، با صدای بلند به او شکایت میکند و میگوید که رفتار بهتری با من داشته باشد. من او را آرام میکنم و مانع مشاجره میشوم. همچنین هر چقدر که میتوانم به مادرشوهرم کمک میکنم.
به فرزندانم آموختهام که به او احترام بگذارند، زیرا مادربزرگشان است. خانوادهام در هماهنگی و شادی زندگی میکنند.