(Minghui.org) زماني كه دانش آموز سال سوم دبيرستان بودم در بدترین مرحله زندگيام قرار داشتم. روزی كه معلم در كلاس بيولوژي در مورد تئوري سير تكاملي صحبت ميكرد، بخاطر چهرهام، مايه خنده شدم. همكلاسيام به من گفت: «معلم درمورد تو صحبت ميكند، درست است؟ آيا تو شامپانزهاي نيستي كه بهدرستي تكامل نيافتهاي؟» همکلاسیهایم از خنده منفجر شدند. پس از کلاس دانشآموزان از کلاسهای دیگر جمع شدند تا به این شوخی بپیوندند و مرا «دختر زیبای کلاس» نامیدند.
از آن به بعد احساس حقارت شدیدی داشتم. هر زمان که کسی نگاهم میکرد به صورت وسواسانهای فکر میکردم که آنها در مورد من صحبت میکنند. در خانه، در حمام چمباته میزدم و گریه میکردم. شیر آب را باز میگذاشتم تا پدر و مادرم صدای گریهام را نشنوند. احساس میکردم آسمان نسبت به من ناعادلانه بوده است. نمیدانستم که چرا کودکیام سرشار از بدبختی بود و چرا همکلاسیهایم مرا به این شکل مورد آزار و اذیت قرار میدادند.
فالون دافا باعث شد از بدبختی نجات پیدا کنم
در طی آن دوران سخت، فالون دافا را پیدا کردم. بعد از اینکه آموزههای استاد لی را خواندم، ناگهان فهمیدم که تمام آن چیزهای بد درواقع برایم خوب بودند همکلاسیهایم چیز خوبی به من میدادند. زمانی که بغلدستیام مرا اذیت میکرد و بدنم را با نیشگون سیاه و کبود میکرد، از آنجا که فهمیدم او در حال دادن تقوا به من بود دیگر احساس درد نکردم. یکبار خواست مجدداً مرا بزند، اما، قبل از اینکه او بتواند مرا لمس کند به زمین افتاد. فهمیدم که استاد در مقابل قلدری او در حال حفاظت از من بودند.
با کمک فالوندافا، دیگر از نام مستعار «میمون» رنجیده نمیشدم. وقتی دیگران میگفتند زشت و شبيه میمون هستم، فقط با لبخند جواب آن را میدادم و هیچ توجهای به آن نمیکردم.
این واقعاً شگفتانگیز بود که بهمحض اینکه دیگر در مورد اینکه دیگران مرا چه چيزي مينامند نگران نبودم، آنها دیگر پشت سرم صحبت نمیکردند و دیگر کسی مرا «میمون» خطاب نمیکرد. حقیقتاً بیانات استاد را تجربه کردم:
«سایه درختان بید، غنچه گلها، محلی که سرم را روی آن بگذارم.» (جوآن فالون)
اکنون یک زن جوان هستم و چهرهام تفاوت زیادی کردهاست. خیلی از مردم میگویند که متفاوت به نظر میآیم و پوست نرم و لطیفی دارم. فالون دافا مرا به فرد بهتري تبديل كرده است.
بعد از آنکه تحصیلم را تمام کردم. در سه شغل كاركردم که همگی آنها نسبتاً سخت بودند. نمیدانستم که آیا بخاطر مهارتهاي ضعیفم است که این شغلهای سطح پایین با مشقت زیاد را داشتم.
وقتی به موضوع از دیدگاه تزکیه نگاه کردم، همه چیز برایم آشکار شد. این چیز خوبی است که از سختیها رنج برد. عمیقاً احساس کردم که برای فا آمدهام و فالون دافا شادی حقیقی را در زندگی به من اعطاء كرده است.
استاد در طي محنتها به من كمك كردند
من همچنين چندين محنت شدید را در تزكيهام تجربه كردم اما هربار با حفاظت استاد آن را بيخطر و امن گذراندم.
يكبار درطي فستيوال نيمه پاييز هنگام ناهار، ناگهان احساس ناخوشي كردم به مادرم كه او نيز يك تمرينكننده است گفتم احساس گيجي ميكنم. سپس در مقايل ديوار از حال رفتم.
مادرم بلافاصله فكر کرد كه ما تمرينكننده فالوندافا هستیم و استاد از ما حفاظت میکنند. او مرا نگه داشت و فرياد زد، «استاد، لطفاً نجاتش دهيد!» تكانم ميداد و سعی میکرد که مرا بهوش بياورد.
من به تدریج هشیاریام را بدست آوردم و چشمانم را باز کردم. برای استاد گریه کردم و ماده سفیدی را بالا آوردم. زمانی که بطور کامل هوشیار شدم، ساعت یازده شب شده بود. هنگامی که سایر تمرینکنندگان در این مورد شنیدند آمدند تا برای کمک به من افکار درست بفرستند. روز بعد کاملاً خوب شده بودم.
در زمانی دیگر، از گلو درد شدیدی رنج میبردم و لوزههایم متورم شدند. همکارانم پیشنهاد کردند که قرصهای تسکیندهنده گلو بخورم. فکر کردم ضرری ندارد که فقط یکی برای اینکه کمی بهتر شوم بخورم. اما آن بدتر شد. کل گلویم متورم شد و دریافتم که حتی برایم سخت است آب بخورم یا نفس بکشم. فهمیدم که با خوردن قرض مرتکب اشتباه شدم.
به همسرم كه فالوندافا را تمرين نميكند گفتم، «اجازه بده چند روز جدا از هم بخوابيم. من نياز دارم كه فا را مطالعه كنم و افكار درست بفرستم.»
او نتوانست درك كند و به شدت عصباني شد: « تو داري ميميري. گلويت در وضعيت خيلي بدي است، اگر تا فردا بهتر نشوي، مجبوري دارو مصرف كني.»
فكر كردم آن ضروري نبود. همزمان نميتوانستم اجازه دهم شوهرم درك نادرستي را درباره فالون دافا شكل دهد. به سختي توانستم آن شب بخوابم، هر زمان كه مشكلي در نفسكشيدن داشتم سعي ميكردم دراز بكشم. هنگامي كه واقعاً خوابآلود بودم سعي ميكردم روي دستان و زانوهايم و درحاليكه سرم بر روي تخت خميده بود، بخوابم.
روز بعد، مانند معمول به سركار رفتم اما به سختي ميتوانستم صحبت كنم. همكارانم همگي گفتند بايد قرص بخورم. با خودم فكر كردم، «من يك تزكيهكننده هستم، و استاد از من مراقبت ميكنند»
اين حقيقتاً حيرتآور بود: به محض اينكه اين فكر درسرم آمد، چيز شوري را در دهانم احساس كردم، چرك زرد رنگ خونياي را از دهانم به بيرون تف كردم. مقدار بيشتري از آن را بيرون آمد و چند دقيقه بعد، گلويم به حالت طبيعي بازگشت و صدايم واضح و رسا شد.
زماني كه به خانه برگشتم، همسرم از بهبوديام متعجب شد. همچنين شگفتيهاي فالون دافا را مشاهده كرد. بعد از آن هر زمان كه مقدار كمي كسالت داشتم تشويقم ميكرد كه كتابهاي دافا را بخوانم. بتدريج او هم به فالون دافا باورآورد.
چد وقت پيش، در طرح شكايت كيفري عليه جيانگ زمين، رئيس سابق حزب كمونيست چين كه آزار و شكنجه فالون دافا را آغاز كرد، به ديگران پيوستم. بعد از آن چندين رؤيا داشتم كه در آن در حال پرواز به بالا در آسمان بودم. فهميدم كه يك قدم در تزكيه به جلو برداشتهام.
نسبتاً ترسو بودم و ميترسيدم كه در چنين فعاليتيهايي شركت كنم. استاد تشويقم كردند و به من كمك كردند خيلي از وابستگيهاي بشري را رها كنم. از ترغيب استاد و حمايتهاي همتمرينكنندگان كه باعث شدند اين تبادل تجربه را بنويسم بسيار سپاسگزارم.
لطفاً هر مطلب نادرستی را تذکر دهید.