(Minghui.org) درود بر استاد! درود بر همتمرینکنندگان!
من تمرینکننده قدیمی فالون دافا هستم. از سپتامبر 1992 که در چهارمین سخنرانی عمومی استاد شرکت کردم، 25 سال شگفتانگیز گذشته است.
رابطه تقدیریام با فالون دافا
در دهۀ 1970 به چیگونگ علاقهمند شدم. مدارس مختلفی از هنرهای رزمی شائولین تا تانتریسم را امتحان کردم. پولم را صرف خریدن کتابهای چیگونگ و یادگیری روشهای زیادی کردم. روشهایی مانند پرستش بودا، سوزاندن عود، خواندن ورد و کشیدن علائم و سمبلها. در ۵۰ سالگی بدنی قوی داشتم و حتی توانستم تواناییهایی را رشد دهم.
افراد زیادی در پارک پیروزی در چانگچون، چیگونگ را تمرین میکردند. شخصی فالون دافا را به من پیشنهاد کرد و گفت که آن تمرینی از مدرسه بودا است. من با این فکر که قبلاً به بودیسم تغییر مذهب داده بودم، زیاد به آن توجه نکردم.
در آن زمان استاد لی هنگجی در قسمت شرقی کوه میمون در داخل پارک در حال آموزش فالون دافا بودند، در حالی که من در قسمت شمالی تانتریسم را آموزش میدادم. شاید فقط بین 6 تا 9 متر از استاد فاصله داشتم اما کاملاً از آن بیخبر بودم.
یک روز صبح در ژوئیه 1992 پس از اتمام تمرینات صبحگاهی در حال خروج از پارک بودم که دیدم کسی کتابهای فالون دافا را میفروشد. من آخرین کتاب باقیمانده به نام فالون گونگ چینی را خریدم.
از مطالب کتاب شگفتزده شدم: «این چیزی واقعی است! چطور من زودتر آن را پیدا نکردم؟» چنان به وجد آمده بودم که تصمیم گرفتم تانتریسم را رها کنم و تا آخر عمرم فالون دافا را تمرین کنم. حدود 80 درصد از افرادی که تانتریسم را به آنها آموزش میدادم نیز بعداً تمرین فالون دافا را شروع کردند.
به دیدن دوستی رفتم که او نیز تمرین چیگونگ را انجام میداد. در حالی که از پلهها به سمت آپارتمان او بالا میرفتم، چند نفر پایین آمدند. شخصی که جلو بود بلند قد و قوی بود. من در یک کنج ایستادم تا آنها رد شوند. در حالی که آنها از کنارم میگذشتند، همان شخصی که جلو بود، با لبخندی دست به شانهام زد.
«او چه کسی بود؟ چرا دستی به شانهام زد؟» به محض اینکه او رفت، ناگهان یادم آمد که عکسش را در کتاب فالون گونگ چینی دیده بودم. دوستم پشت سر آن مرد بود. من همراه آنها برای بدرقه او به طبقه پایین رفتم. در آن لحظه ذهنم خالی بود. آن روز کمی بعد متوجه شدم که استاد فالون دافا را دیده بودم. رابطه تقدیریام با استاد در حال اجرا شدن بود.
شروع تزکیهام
چند روز بعد در دورۀ چهارم کلاسهای فالون دافا که بین 8 تا 17 سپتامبر در تالار سخنرانی ملی استانی برگزار میشد شرکت کردم. استاد سخنرانی کردند و دستیارانشان تمرینات را آموزش دادند. در حالی که تمرینات را یاد میگرفتیم استاد در اطرافمان راه میرفتند تا حرکاتمان را اصلاح و بدنهایمان را پاک کنند.
خانمی در کلاس شرکت کرده بود که غده بسیار بزرگی در شکمش داشت گویا 8 ماهه باردار بود. شنیدم که او نزد پزشکان زیادی در داخل و خارج از چین رفته اما هیچ کس نتوانسته بود او را درمان کند و برای کمک نزد استاد آمد.
من که در انتهای تالار نشسته بودم، ایستادم تا ببینم استاد چطور او را درمان میکنند. با یک حرکت ساده دست مانند بیرون کشیدن چیزی، شکم آن خانم فوراً صاف شد. شلوارش تقریباً از پایش افتاد و خون و چرک از شلوارش سرازیر شد.
تمام حاضرین با تشویق بلندی در حیرت بودند. این یک معجزه بود. من استادهای چیگونگ زیادی دیده بودم اما هیچ کدام قادر به انجام چنین کاری نبودند. او واقعاً استثنایی است. پس از 10 روز سخنرانی متوجه شدم که فالون دافا یک چیگونگ معمولی نیست.
با اینکه بیش از 10 سال تمرین چیگونگ را انجام داده بودم اما هیچ کس درباره رشد و ارتقاء ذهن صحبتی نکرده بود. فالون دافا اولین روشی بود که به شاگردان میآموخت تا روی ذهنشان تمرکز کنند و از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنند. این راه حقیقی بود. سرانجام پس از گذراندن نیمی از عمرم در جستجو، آن را پیدا کرده بودم و بینهایت باارزش بود.
در مورد مجموعه کتابهای چیگونگی که داشتم، تعدادی از آنها را سوزاندم و تعدادی را هم دور ریختم. چون روشهای زیادی از مدارس مختلفی را یاد گرفته بودم، کمی زمان برد تا همه آنها را رها کنم.
انجام تمرینات
انجام تمرینات صبحگاهی فالون دافا را در پارک کودکان که خیلی دور از خانهام نبود شروع کردم. در اوایل بهار 1993 یک روز صبح استاد به مکان تمرین آمدند. مکانی را برایمان انتخاب و پاکسازی کردند. وقتی تمرینات را آنجا انجام دادم، انرژی قوی را احساس کردم.
مردمی که با فالون دافا رابطه تقدیری داشتند دائماً به ما میپیوستند. طولی نکشید که در مکان تمرینمان با کمبود جا مواجه شدیم. هماهنگکننده گفت که استاد مکان دیگری را برایمان انتخاب کردهاند. مکان چوبی در مرکز پارک کودکان که هر کسی از هر سمتی وارد پارک شود از آنجا میگذرد و ما را میبیند. بنر بزرگ و چشمگیری را نصب کردیم.
اکثر ما در ابتدا بدون اینکه معنی عمیقتر تزکیه را درک کرده باشیم، صرفاً روی انجام حرکات تمرکز میکردیم. ضربدر کردن پاها در طول مدیتیشن برای همه سختترین آزمون بود. بعضیها غرق عرق میشدند، عدهای در پیچ و تاب بودند و عدهای هم درد در صورتشان هویدا بود.
استاد برای اینکه به ما کمک کنند از این آزمون بگذریم، روشهای زیادی به ما آموختند. مانند بستن پاها با طناب، فشار دادن پا به پایین با قرار دادن شیئ سنگین و کشیدن.
من پاهایم را بستم و برای اینکه مانع خودم از باز کردن آن شوم، از همسرم خواستم دستانم را نیزاز پشت ببندد. هر دقیقه آن را تحمل کردم. از آن جا که همسرم نمیتوانست ببیند من اینطور درد میکشم، مرا تنها در خانه رها کرد و بیرون رفت. من از روی صندلی افتادم و تقریباً از شدت درد بیهوش شدم. اما واقعاً میخواستم خیلی زود به استاندارد برسم. تمرین کردم و تمرین کردم تا اینکه توانستم به مدت دو ساعت در موقعیت لوتوس کامل بنشینم. معلوم شد که از بین بردن کارما و رسیدن به قلمرو الهی قرار نیست آسان باشد.
سایر تمرینکنندگان در مکان تمرین نیز مصمم بودند درد تمرینات را تحمل کنند. ما مدت زمان تمرین را از 20 دقیقه به نیم ساعت، سپس 40 دقیقه و نهایتاً به 80 دقیقه افزایش دادیم. من حتی زمان تمرینم را به ۳ ساعت افزایش دادم.
من به خودم افتخار میکردم که بهطور کوشا تمرینات را انجام میدادم. اما وقتی این موضوع را به استاد گفتم، ایشان با جدیت پاسخ دادند: «اگر چرخ را اینطور نگه دارید باعث نمیشود مردم از شما فرار کنند؟ اگر میخواهید چرخ را اینگونه نگه دارید باید آن را در خانه انجام دهید.»
در آن زمان بود که ما متوجه شدیم که باید نسبت به تازه واردها با ملاحظه باشیم و چطور تمرین را به آنها معرفی کنیم. در مقایسه با انجام تمرینات، مطالعه فا و تزکیه ذهنمان بسیار مهمتر بود.
مشاهده معجزات
پس از اولین حضورم در سخنرانیها،4 بار دیگر نیز در سخنرانیهای چانگچون و هاربین بین سپتامبر 1992 و اوت 1994 شرکت کردم. هر بار که به سخنرانیها گوش میکردم، به درک عمیقتری از اصول فا میرسیدم.
با آزمونهایی نیز مواجه شدم. شینشینگم بهتدریج ارتقاء یافت. معجزات و سختیهای عظیمی را که استاد در آموزش فا و نجات مردم با آن مواجه شدند را مشاهده کردم.
در طول هفتمین دورۀ سخنرانیهای فالون دافا در چانگچون در می 1994، تمرینکنندهای که یکی از همکاران استاد بود، ماجرایی را برای ما تعریف کرد که استاد نیز در جوآن فالون بیان کردند:
«دفعه آخری که کلاسی در دانشگاه جیلین داشتیم، یکی از شاگردان ما میخواست با دوچرخه خود از میان درِ اصلی دانشگاه بگذرد. به محض اینکه او به وسط خیابان رسید، ناگهان بین دو ماشین گیر افتاد. یک لحظه مانده بود که ماشینها به او بخورند، ولی او اصلاً نترسید. معمولاً وقتی با چنین چیزهایی برخورد میکنیم نمیترسیم. در همان زمان، ماشینها ایستادند و هیچ اتفاقی نیفتاد.»
آن تمرینکننده گفت که واقعاً در آن لحظه نفهمید چه اتفاقی افتاد. وقتی برگشت دید که استاد از ورودی دانشگاه جیلین به او نگاه میکردند. او پس از خواندن جوآن فالون فهمید که استاد کمکش کرده بودند تا کارمایش را بپردازد.
استاد در حین آموزش در شهر دیگری درباره ماجراهای 3 تمرینکننده دیگر در چانگچون صحبت کردند. من واقعاً خودم دیدم که یک جیپ پس از برخورد با یک تمرینکننده به راه خود ادامه داد و فرار کرد در حالی که سپر جلوی دوچرخه هنوز به خودرو وصل بود. جیپ به حدی سرعت داشت که حتی با وجود بارش باران و خیس بودن زمین، بین دوچرخه و زمین جرقههایی ایجاد میشد.
بعداً فهمیدیم که راننده آن خودرو مست بود. وقتی پلیس سرانجام او را متوقف کرد، دوچرخه هنوز به سپر ماشین متصل بود. زن و شوهر و دخترشان که سوار دوچرخه بودند در راه آمدن به سخنرانی استاد بودند. با اینکه به شدت با جیپ برخورد کرده بودند، اما حالشان خوب بود و دچار هیچ آسیبی نشده بودند. استاد از همه تمرینکنندگان محافظت میکنند.
ادامه دارد ...