(Minghui.org) من تنها دختر خانواده هستم و دو برادر دارم. چون در کودکی اغلب بیمار بودم همه بیش از حد معمول از من مراقبت میکردند. با اینکه همیشه توجه و عشق دریافت میکردم، اما کودک شادی نبودم. معمولاً بیمار بودم و این وضعیت روی اخلاقم تأثیر میگذاشت.
ضعف وضعیت سلامتی
وقتی بزرگ شدم دچار درد گردن و شانه شدم. دست و پاهایم به دلیل ضعف خون رسانی همیشه سرد بود و سردردهای میگرنی داشتم. انواع درمانها را امتحان کردم اما فقط چند روز دوام داشت. در تمام طول سال دچار تب و سرماخوردگی بودم که روی تحصیلات و بعداً روی کارم تأثیر گذاشت.
وقتی ازدواج کردم، شوهرم به نحو عالی از من مراقبت میکرد. ما با خانوادهاش زندگی میکردیم و آنها همه کارها از جمله پختن سه وعده غذا در روز را انجام میدادند. میبایست سپاسگزار باشم اما همه چیز مرا اذیت میکرد: صدایشان بلند بود، خانه نامرتب بود و چندین مورد دیگر که در مقایسه با خانه مادرم کاملاً متفاوت بود. آنجا همیشه تمیز و همه چیز مرتب بود. به سختی میتوانستم خودم را با آن شرایط تطبیق دهم.
هر روز پس از کار با خودم در کشمکش بودم: به کدام خانه بروم؟
سرانجام متوجه شدم که باید کمتر به خانه مادرم بروم، زیرا یکی از برادرانم ازدواج کرده بود و با همسرش در آنجا زندگی میکرد. بنابراین خیلی شلوغ میشد.
افسرده و بدخلق
وقتی به خانه میآمدم و بی نظمی را میدیدم بیشتر افسرده و بدخلق میشدم. لباسها، دستکش و کلاه در همه جای اتاق خواب پخش بود. سینک آشپزخانه پر از ظرفها، لیوان و قابلمههای کثیف بود. در راهرو، روی زمین سبزی ریخته بود.
اگر میدیدم خانهام کثیف است، پیش از انجام هر کاری باید اول تمیز میکردم. هر بار به خانه میآمدم و میدیدم والدین شوهرم در خانهای به هم ریخته تلویزیون نگاه میکنند و سیگار میکشند، همه چیز را رها میکردم و شروع میکردم به تمیز کردن خانه. هر چه بیشتر تمیز میکردم بیشتر خشمگین میشدم. چطور میتوانستند در چنین خانهای زندگی کنند؟ چقدر بیتربیت، چقدر کثیف!
آنها متوجه میشدند که من ناراحتم اما میترسیدند دلیلش را بپرسند. نمیخواستند مرا ناراحت کنند اما نمیدانستند چطور مرا راضی کنند. به سختی با آنها حرف میزدم و میدانم که حتماً باعث ناراحتیشان میشد.
تمرین فالون دافا مرا تغییر داد
پس از شروع تمرین فالون دافا، همه چیز تغییر کرد. دردهایم از بین رفت و انرژیام بیشتر شد. معنی حقیقت، نیکخواهی، بردباری را فهمیدم و به سایرین فکر کردم.
وقتی به رفتارم نگاه کردم فهمیدم که خیلی خودخواه بودم که فقط به احساس خودم فکر میکردم و ملاحظه احساسات دیگران را نمیکردم. وقتی شروع کردم به پیروی از اصول، والدین شوهرم و عاداتشان را پذیرفتم و قدردان سخاوتشان شدم.
بهمحض اینکه از کار بازمیگشتم در کارهای خانه، آشپزی و مرتب کردن کمک میکردم. مادر شوهرم مرا تحسین میکرد: «هیچ کسی در تمیزی مانند تو نیست. فوقالعاده است!»
حالا از همصحبتی با والدین شوهرم لذت میبرم. یاد گرفتهام که به آنها احترام بگذارم و برای تمام کارهایی که میکنند قدردانی کنم. اغلب آنها را برای خرید لباس و خوردن غذاهای مورد علاقهشان بیرون میبرم.
تمام خانوادهام از تغییر من خوشحال هستند. والدین شوهرم میگویند که فالون دافا باید خوب باشد که عروسشان را تبدیل به فرد دوست داشتنی کرده است.
در واقع آنها چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که حالا بیشترشان از جمله مادر شوهرم، شوهرم، خواهرش و شوهر خواهرش فالون دافا را تمرین میکنند.
فالون دافا یک روش حقیقی تزکیه است که باعث نجات میشود. از صمیم قلب امیدوارم مردم بیشتر و بیشتری حقایق فالون دافا را متوجه شوند و فریب تبلیغات منفی حزب کمونیست را نخورند تا بتوانند مانند من از مزیای این تمرین بهرهمند شوند.