فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

زنی بداخلاق به عروسی باملاحظه و مهربان تبدیل می‌شود

5 ژوئیه 2017 |   هویی شین، یک تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) من تمرین فالون دافا را در 14 ژوئیه 1998 آغاز کردم. پیش از آن، بسیار ضعیف بودم، از بیماری‌های زیادی رنج می‌بردم و با خانواده شوهرم سازگاری نداشتم. مشکلات عصبی زیادی نیز داشتم. حتی مسئولین شهر نتوانسته بودند منِ تندخو و غیرمنطقی را تغییر دهند.

تغییرات واقعی

طی این سال‌ها برای درمان بیماری‌هایم روش‌های مختلف زیادی را امتحان کردم، اما وقتی شنیدم فالون دافا به مردم کمک می‌کند تا سلامتی خود را به‌دست آورند، سه روز درباره آن فکر کردم و سپس به این نتیجه رسیدم که فالون دافا همان چیزی است که می‌خواهم تمرین کنم.

قبل از یادگیری تمرین‌ها، جوآن فالون، کتاب اصلی این تمرین تزکیه را در یک نشست خواندم. پس از مطالعه برای دومین بار، درک کردم که این کتاب به مردم می‌آموزد چگونه با پیروی کردن از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری تزکیه کنند و اینکه تزکیه موضوعی جدی است.

متوجه شدم که مرتکب کارهای بد زیادی شده‌ام، بنابراین نمی‌دانستم که آیا هنوز می‌توانم در فالون دافا تزکیه کنم یا خیر. پس از خواندن آموزه‌های دافا دیگر تردید نداشتم که «مدرسه‌ی بودا معتقد است که نجات مردم به هیچ قید و شرطی وابسته نیست، به هر قیمتی انجام می‌شود و آنها می‌توانند به او بدون قید و شرط کمک کنند.» (جوآن فالون)

اصول دافا به من کمک کرد خوش‌اخلاق، مؤدب، عاری از خودخواهی و با همه مهربان شوم. مادرشوهرم به مردم می‌گفت: «فالون دافا خیلی خوب است. ازآنجا که عروسم فالون دافا را تمرین می‌کند، بسیار فروتن است و ما با یکدیگر سازگاری داریم.»

مخالفت خانواده

در طول اولین سال تمرین کردن، مردم به تبلیغات افتراءآمیز حزب کمونیست چین درباره فالون گونگ گوش می‌دادند. اعضای خانواده و بستگانم نیز مخالف تمرین فالون دافای من بودند. آنها این آزار و شکنجه را آغازِ دومین انقلابِ فرهنگی درنظر می‌گرفتند و می‌گفتند: «تو نمی‌توانی با دولت مبارزه کنی.»

به‌خاطر این فشار انجام تمرین‌ها را کنار گذاشتم، اما هنوز سخنرانی‌های دافا را می‌خواندم. این به من کمک می‌کرد تا آرام باشم و مصمم‌تر شوم. این آزار و شکنجه را تصدیق نمی‌کردم و هنوز می‌خواستم تزکیه کنم. استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، گفتند: «ذهن و قلب‌تان را آرام كنيد، تمرين عادي‌تان را ادامه دهيد، فا را مطالعه كنيد، کوشا باشيد و به‌طور استوار تزكيه كنيد، به‌طور پيوسته خودتان را بهتر كنيد.» («ثبات» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)

به‌تدریج احساس آرامش کردم و با هر کسی که می‌توانستم درباره فالون دافا صحبت می‌کردم، اما اعضای خانواده‌ام در این خصوص مطمئن نبودند و مرا احمق می‌خواندند.

می‌گفتم: «چه کسی واقع‌گرا است؟ بیماری‌هایم بهبود یافتند و نباید صورت‌حساب‌های بالای بیمارستان را پرداخت کنیم. دیگر برای خانواده‌ام باری مالی محسوب نمی‌شوم. علاوه براین حالا عروس خوبی هستم و خانواده‌ام به‌خوبی با من سازگاری دارند.»

پس از آن، دیگر آنها یک کلمه هم نمی‌گویند.

دستگیری

درست مانند تعداد بسیار زیادی از تمرین‌کنندگان، در سال 2000 تصمیم گرفتم به پکن بروم تا برای حق تمرین دافا پژوهش‌خواهی کنم. اگرچه درباره این فکر کردم که آیا به شوهرم بگویم یا خیر، اما در نهایت به او نگفتم. فقط گفتم که دافا را رها نخواهم کرد: «هر اتفاقی بیفتد، پولی را صرف حل کردن مشکلات مربوط به تمرین فالون دافای من نکن.»

پس از مدت کوتاهی دستگیر شدم، مورد بازجویی قرار گرفتم و به زندان هوآیرو در پکن رفتم. تمرین‌کنندگان زیادی در آنجا بودند که روز و شب تحت شکنجه قرار می‌گرفتند. تقاضا کردیم که ما را بدون قیدوشرط آزاد کنند، اما پلیس به همین خاطر ما را مورد فحاشی و توهین قرار داد.

در سلول خیلی سردم بود، مخصوصاً اینکه یک پنکه در آنجا روشن بود و باد مستقیم به سمت ما می‌وزید. تصمیم گرفتیم تحت هر شرایطی تمرین‌ها را انجام دهیم. نگهبانی ما را دید و سه نفر ما را در سرمایِ شب بیرون برد و با باتوم‌های الکتریکی به ما شوک وارد کرد.

سپس مرا در واگنی مملو از تمرین‌کنندگان به زادگاهم بردند. دو نگهبان همراه ما بودند. اجازه نداشتیم راه برویم و هر دو تمرین‌کننده به هم دست‌بند زده شده بودند.

با یکی از نگهبانان درباره دافا صحبت می‌کردم که آن یکی سرم فریاد کشید. مجبورم کرد در طبقه بالای تخت بخوابم. تشنه بودم و حتی اگرچه لب‌هایم از شدت خشک بودن خونریزی می‌کرد، اما اجازه نداشتم آب بنوشم. درحال خوابیدن عبارات «وقتی تحمل کردن آن سخت است، می‌توانی آن‌ را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، می‌توانی آن‌ را انجام دهی» از جوآن فالون را ازبر ‌خواندم. آن شب رؤیایی داشتم که در آن شخصی به من آب داد. وقتی بیدار شدم، متوجه شدم که هیچ کسی به من آب نداده است. فهمیدم که استاد آب را به من دادند. لبخند زدم و دیگر احساس تشنگی نداشتم.

شکنجه در مرکز شستشوی مغزی

در زادگاهم، مرا به یک مرکز شستشوی مغزی بردند و در آنجا شکنجه شدم. از غذا محروم شدم، تحت ضرب‌وشتم قرار گرفتم، مجبور شدم برای زمانی طولانی بایستم و حق ملاقات با خانواده را نداشتم. آنها ادعا می‌کردند که خانوده‌ام نمی‌خواهند مرا ببینند و اینکه شوهرم می‌خواهد از من طلاق بگیرد.

درقلبم تحت تأثیر قرار گرفتم و فقط آموزه‌های دافا را بیشتر در قلبم تکرار می‌کردم. هرچه بیشتر ازبر می‌خواندم، احساس می‌کردم هشیارتر هستم. می‌دانستم هدف آنها این بود که عزمم را برای تزکیه در فالون دافا ازبین ببرند.

یک مأمور پلیس وقتی مست بود، مرا کتک زد و احساس می‌کردم نزدیک است مرا بکشد. به‌خاطر آوردم که چطور تمرین‌کننده دیگری به من گفت درلحظات بحرانی آموزه‌های دافا را تکرار کنم.

وقتی ازبر خواندن متن‌هایی از فا را تمام کردم، دست از کتک زدن من برداشت و در عوض به در و دیوار ضربه می‌زد.

از من خواستند به تمرین‌کننده دیگری خیانت کنم، اما از انجام این کار اجتناب کردم. با تکه چوبی مرا کتک زدند و به زمین انداختند. سپس مرا بلند کردند و گفتند نام آن تمرین‌کننده دیگر را بگویم وگرنه تا سرحد مرگ مرا کتک می‌زنند. به خودم گفتم که همکاری نمی‌کنم. پس از این فکر، دردی نداشتم و می‌دانستم که استاد آن درد و رنج را برایم تحمل کردند.

وقتی تحت شکنجۀ یخ زدن قرار گرفتم، می‌لرزیدم و نمی‌توانستم اعصابم را کنترل کنم. سپس این سخنان استاد ر ا به‌یاد آوردم: «این‌ قسمت‌های‌ مغز که‌ از سرما و کثیفی می‌ترسند خاموش‌ می‌شوند.» (جوآن فالون)

از استاد خواستم آن قسمت از مغزم را که از سرما می‌ترسد، خاموش کنند و در واقع دیگر احساس سرما نکردم و نلرزیدم.

آزاد شدن بدون پرداخت رشوه

از 30 تمرین‌کننده در آن مرکز شستشوی مغزی، تعدادی به اردوگاه‌های کار اجباری منتقل شدند. مسئولین از بیش از 20 تمرین‌کننده پول اخاذی کردند و برخی پس از اینکه بین 3 الی 5 هزار یوان پرداخت کردند، آزاد شدند.

مرا برای 15 روز به یک بازداشتگاه بردند. مأموران بخشداری مرا مجبور کردند برای بیش از 10 روز جاده را با جارو تمیز کنم. سپس دبیر ح.ک.چ شهر از شوهرم خواست 50 یوان پرداخت کند تا من آزاد شوم. شوهرم به او گفت که حتی 5 یوآن هم ندارد، اما من بدون پرداخت حتی یک ریال آزاد شدم.

جلوگیری از طلاق

ازآنجا که در تزکیه استوار باقی ماندم، اغلب پلیس مرا مورد آزار و اذیت قرار می‌داد. تحت فشار، شوهرم تهدید کرد که اگر به صحبت با مردم درباره دافا ادامه دهم، مرا طلاق می‌دهد.

گفتم: «بدون توجه به آزار و شکنجه مصمم هستم فالون دافا را تزکیه کنم. ما می‌توانیم طلاق بگیریم، اما در توافقنامه‌مان باید بگویم: "ما طلاق می‌گیریم نه به‌خاطر احساسات، نه به‌خاطر سود و منفعت، نه به‌خاطر دخالت شخصی دیگر، بلکه به‌خاطر آزار و شکنجه‌ای که جیانگ زمین (رئیس سابق ح.ک.چ) علیه فالون دافا آغاز کرد."»

پس از آن دیگر درباره فالون دافا صحبت نکرد و خانواده‌مان دوباره آرام شد.

برای اینکه به اعضای خانواده‌ام کمک کنم بیشتر با فالون دافا آشنا شوند، از آنها خواستم درهنگام صرف شام دی‌وی‌دی‌هایی را تماشا کنند که درباره حقایق فالون دافا بود، زیرا در باقی ایام سرشان شلوغ بود. درحالی که آشپزی می‌کردم، کل خانواده بسیار خوشحال بودند که دی‌وی‌دی‌ها را تماشا می‌کنند.

پدرشوهرم، پس از تماشای یکی از ویدئوها گفت که ح.ک.چ حقیقتاً درخصوص فالون دافا وحشیانه عمل کرده است.

پاسخ دادم: «بله. بسیاری از تمرین‌کنندگان تا سرحد مرگ تحت ضرب‌وشتم قرار گرفتند و آن تمرین‌کنندگان افراد بسیار خوبی بودند. این جنایت که یک تمرین‌کننده را تا سرحد مرگ کتک می‌زنند، گناهی عظیم است.»