(Minghui.org)
«مریدان دافا حقیقت را میگویند
از دهانهایتان شمشیرهای تیز به یکباره به بیرون پرتاب میشود
دروغهای ارواح فاسد را میشکافد
زمان را غنیمت شمارید تا نجات دهید، عجله کنید و بگویید» («عجله کنید و بگویید» از هنگ یین 2)
در سال 2002، پس از اینکه شعر استاد با عنوان «عجله کنید و بگویید» منتشر شد، من و شوهرم به ضرورت روشنگری حقیقت برای موجودات ذیشعور پی بردیم و از آن زمان شروع کردیم با مردم بهصورت رودررو، درباره دافا صحبت کنیم.
طی بیش از 15 سال گذشته، حقیقتاً در زمینه روشنگری حقیقت و تزکیهام مسیری طولانی را پیمودهام. خوشبختانه، استاد همواره مراقبم بوده و مرا راهنمایی کردهاند. در اینجا مایلم برخی از تجربیاتم را در زمینه اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذیشعور، با همتمرینکنندگان بهاشتراک بگذارم.
روشنگری حقیقت برای تمام موجودات ذیشعور
در ابتدا، من و شوهرم فقط با افرادی که میشناختیم، مانند خانواده، دوستان و همکارانمان، درباره دافا صحبت میکردیم، اما یک بار شوهرم بهطور تصادفی به یکی از همکارانش برخورد کرد که بهتازگی یک واحد آپارتمان نو خریده بود. وقتی سعی کرد درباره دافا با او صحبت کند، او اصلاً نمیخواست گوش دهد و بیشتر تمایل داشت با منزل جدیدش فخر بفروشد.
پس از اینکه آن دو ازهم جدا شدند، شوهرم در پارک با غریبهای شروع به صحبت کرد. به او گفت که دافا واقعاً چیست، چه چیزی باعث شد که رهبر وقت حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه را شروع کند و آزار و شکنجه چقدر نادرست و وحشیانه است. آن شخص بادقت به حرفهای شوهرم گوش داد، کاملاً آنها را تأیید و تمام صحبتهایش را باور کرد.
این تجربه باعث شد شوهرم متوجه شود که باید برای همه حقیقت را روشن کنیم.
او وقتی به منزل رسید، این ماجرا را برایم تعریف کرد و گفت: «باید روشهایمان برای روشنگری حقیقت را تغییر دهیم. باید برای موجودات ذیشعوری که پیرامونمان نیستند نیز حقایق را روشن کنیم.»
بعد از آن در پارکها، خیابانها و کوچههای کوچک سراسر شهر، با غریبهها درباره دافا صحبت کردهایم.
کمک به مردم برای خروج از حزب
در سال 2004، پس از اینکه نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست منتشر شد، به مردم کمک میکردیم از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند. نه شرح و تفسیر را سه بار خواندم تا بتوانم بهتر برای مردم شرح دهم که چرا باید از حزب کمونیست چین جدا شوند.
سایر کتابها، جزوهها و نشریات چاپ شده توسط اپک تایمز و وبسایت مینگهویی را نیز خواندم. استاد به من قدرت بخشیدند تا بتوانم محتویات تمام این مطالب را بهخاطر بسپارم و هنگام صحبت با مردم، مؤثرترین زاویه را برای تشریح حقایق انتخاب کنم.
نجات مردم با پشتکار
معمولاً روزها برای روشنگری حقیقت بیرون میروم و شبها فا را مطالعه میکنم. قبل از فرستادن افکار درست در نیمهشب نیز نمیخوابم.
با خواندن تبادل تجربه تمرینکنندهای درباره ازبر کردن فا، انگیزه پیدا کردم و شروع به حفظ کردن فا کردم. هربار یک پاراگراف را ازبر میکردم. تا حالا کل کتاب جوآن فالون را نُه بار ازبر کردهام. میخواهم فا را در قلبم داشته باشم. آنچه استاد از ما میخواهند، انجام میدهم و یک روز را هم بدون مطالعه فا، انجام تمرینات و فرستادن افکار درست نگذراندهام. نمیخواهم یک روز را بدون روشنگری حقیقت بگذرانم. اگر تمام وقت در منزل میماندم، چطور میتوانستم با افرادی دارای رابطه تقدیری ملاقات کنم؛ افرادی که استاد نظم و ترتیب دادهاند تا حقایق را برایشان روشن کنم؟ هر روز، بارانی باشد یا آفتابی، بیرون میروم. هیچ چیزی نمیتواند مانعم شود.
بهخاطر میآورم که یک بار، آسمان پر از ابرهای سیاه بود و شوهرم پرسید که آیا امروز هم باید بیرون برویم یا نه. گفتم: «البته.» میدانستم که استاد از ما محافظت میکنند.
بهمحض اینکه کنار رودخانه رسیدیم، باران شدیدی شروع شد. مردم زیر پل جمع شدند تا خیس نشوند. بنابراین ما به کارمان مشغول شدیم. درباره دافا به همه آنها گفتیم و به 8 نفر کمک کردیم از حزب خارج شوند. سپس به لابی ساختمانی رفتیم و به 9 نفر دیگر نیز کمک کردیم از حزب خارج شوند.
ازبین بردن ترس و نجات تعداد بیشتری از مردم
در ابتدا من و شوهرم برای روشنگری حقیقت مانند یک تیم عمل میکردیم. یکی از ما افکار درست میفرستاد، درحالیکه دیگری صحبت میکرد. هر روز شاید بهطور میانگین به یک یا دو نفر کمک میکردیم از حزب خارج شوند.
متقاعد کردن یک نفر وقت زیادی میگرفت. درباره همه چیز، از پیشگوییها گرفته تا حقایق تاریخی، از حقوق بشر گرفته تا ماجراهای تمرینکنندگان محلی صحبت میکردیم. آنقدر میگفتیم تا گلویمان خشک میشد و میتوانستیم پیاممان را منتقل کنیم.
استاد بیان کردند:
«اما اگر افکار درست شما قوی باشد، شیطان متلاشی خواهد شد. قدرت نیکخواهی واقعی میتواند تمامی عوامل منحرف را متلاشی کند، و وقتی با آن شخص صحبت میکنید انرژیای به بیرون ساطع خواهید کرد که چیزهای شیطانی را متلاشی میکند، و شیطان در بُعدهای دیگر جرأت نخواهد کرد دیگر به آن شخص نزدیک شود یا او را کنترل کند. وقتی پس از آن به آن شخص دلیل و منطق ارائه دهید، او گوش خواهد کرد، و شما قادر خواهید بود دروغهایی که توسط حکچ شرور در او القاء شده است را پاکسازی کنید، و بدینطریق مانع در ذهنش را ازبین ببرید.» («آموزش فای ارائه شده در منهتن»)
متوجه شدم که ما کارایی و تأثیر کافی نداریم. نمیتوانستیم فردی را فقط به فرستادن افکار درست اختصاص دهیم. من و شوهرم نشستیم و خودمان را بادقت بررسی کردیم و متوجه شدیم که هنوز در قلبمان ترس داریم.
احساس میکردیم هنگام صحبت با مردم به حمایت و افکار درست فرد دیگر نیاز داریم و این ترس مانع میشد تا بهطور مؤثرتر مردم را نجات دهیم. از آن زمان بهطور جداگانه به روشنگری حقیقت پرداختهایم.
روشنگری حقیقت به روشی مؤثرتر
تبادل تجربهای در وبسایت مینگهویی از بسیاری جهات به من کمک کرد تا بهطرز مؤثرتری حقیقت را روشن کنم. در این تجربه، نویسنده برای روشنگری حقیقت از مکانی به مکانی دیگر میرفت. او به شهرهای مختلفی در استانهای مختلف رفته بود و کفشهای زیادی را کهنه کرده بود. او قادر بود هر روز به بیش از صد نفر کمک کند از حزب خارج شوند.
تجربه او باعث شد به درون نگاه کنم و متوجه وابستگیهایم به شهرت، ترس و انواع عقاید و تصورات بشری شوم. آنها سبب میشدند هنگام صحبت با مردم، بهطور مستقیم به موضوع اشاره نکنم. برای تأثیر بیشتر، باید بهطور مستقیمتر و با تمرکز بیشتری به موضوعات اصلی میپرداختم.
استاد در فا برایمان روشن کردهاند که بههنگام روشنگری حقیقت، مهمترین چیز چیست: مردم را آگاه کنیم که فالون گونگ چیست و حزب کمونیست چین چقدر شیطانی است. سعی میکنم همیشه این را در ذهن داشته باشم و بهسرعت بفهمم بهترین رویکردِ ممکن چیست.
هر فردی یک سمت آگاه دارد. اگر از دیدگاهی بیشازحد بالا با مردم صحبت کنم، احتمالاً سبب دورشدنشان میشوم. درعوض، سعی میکنم دریابم چه چیزی مانع درک آنها میشود و از آن زاویه وارد میشوم. هنگام صحبت با مخاطبان مختلف، زوایای متفاوتی را انتخاب میکنم.
در ارتباطاتم بهتر شدهام و میتوانم حقیقت را بهطور مؤثرتری روشن کنم.
فکر نادرست منجر به حادثه میشود
در صبح روزِ قبل از آغاز سال نوی چینی 2008، پیش از اینکه خانه را تمیز کنم، طبق معمول بیرون رفتم. وقتی بعدازظهر به منزل برگشتم، شروع کردم به انجام کارهای مقدماتی برای تعطیلات که کوفته درست کنم، لباسها را بشویم، پردهها را آویزان و خانه را تمیز کنم.
درحالی که مشغول انجام همه این کارها بودم، فکری به ذهنم آمد: «امروز وقت ندارم فا را مطالعه کنم.»
آن یک فکر باعث حادثهای شد. وقتی روی صندلی ایستاده بودم تا پردهها را نصب کنم، یکی از پاهایم روی لبه تخت بود. تشک فنری بهسمت عقب بلند شد، مرا به طرف دیوار هل داد و صورتم مستقیم به دیوار برخورد کرد.
شوهرم صدای فریادم را شنید و بهسرعت آمد. بینیام خونریزی میکرد و صورتم غرق خون بود. میدانستم که نیروهای کهن بهدلیل فکر نادرستم، درحال حمله به من هستند. من و شوهرم نشستیم و افکار درست فرستادیم، درحالی که خونریزی بینیام را کاملاً نادیده گرفته بودم.
بعداً درباره فکری که در ذهنم جرقه زده و باعث این حادثه شده بود، به شوهرم گفتم. چطور میتوانم برای مطالعه فا وقت نداشته باشم؟ البته که دارم. فقط وابستگیام به راحتی بود که ظاهر شده و ارادهام را دچار تزلزل کرده بود.
در مقابل عکس استاد ایستادم و عذرخواهی کردم، تمام تدارکات برای تعطیلات را کنار گذاشتم و با ذهنی روشن شروع به مطالعه فا کردم. دستهایم قادر به حرکت نبودند و دندانهایم نیز مشکل داشتند، اما آنها را واقعاً نادیده گرفتم.
شکستن رکوردم و انتخاب اهداف جدید در اولین روز سال نو
اولین روز در سال نوی چینی 2008، بعد از خوردن صبحانهای مختصر طبق معمول برای روشنگری حقیقت بیرون رفتم.
آن روز دمای هوا زیر صفر بود. بهخاطر اینکه دستهایم هنوز درد میکردند، نمیتوانستم دستکش بهدست کنم. ازآنجا که باعجله بیرون رفتم، روسری و کلیدهایم را در خانه جا گذاشته بودم. بعد از اینکه به بیش از 10 نفر کمک کردم از حزب خارج شوند، به منزل رفتم، متوجه شدم که کلید همراهم نیست. شوهرم نیز برای روشنگری حقیقت بیرون رفته و هنوز برنگشته بود.
صورت، دستها و پاهایم یخ زده بودند. تصمیم گرفتم به مرکز خریدی در آن نزدیکی بروم، جایی که به تعدادی از مردم کمک کردم از حزب خارج شوند. وقتی دوباره به منزل برگشتم، شوهرم هنوز برنگشته بود. دوباره بیرون رفتم و به بیش از ده نفر دیگر کمک کردم از حزب کنارهگیری کنند.
با هیجان به خودم فکر کردم: «اوه، امروز بیش از 20 نفر از حزب خارج شدند!»
آن رکورد شخصی جدیدم بود، چیزی که قبلاً فکر نمیکردم امکانپذیر باشد. این هدف را برای خودم درنظر گرفتم که هر روز دستکم به 20 نفر کمک کنم از حزب خارج شوند، اگر به آن حد نمیرسیدم، به منزل نمیرفتم.
استاد بیان کردند:
«تزکیه به تلاش شخص بستگی دارد، درحالیکه گونگ به استاد شخص مربوط است.» («چرا گونگ شما با تزکیه افزایش نمییابد؟» (جوآن فالون)
استاد دیدند که آرزوی نجات مردم را دارم، ازاینرو نظم و ترتیبی دادند تا بعد از آن هر روز با تعداد بیشتری از مردم با رابطه تقدیری، مواجه شوم.
یادگیری نحوه کار با کامپیوتر
درحالی که شروع کرده بودم هر روز به بیش از 20 نفر کمک کنم از حزب خارج شوند، مشکل جدیدی ایجاد شد. من و شوهرم هر هفته حدود 150 اسم داشتیم که باید اعلامیه آنلاینِ خروج از حزبشان را منتشر میکردیم.
طرز استفاده از کامپیوتر را نمیدانستیم و مجبور بودیم هر هفته از تمرینکننده محلی دیگری درخواست کمک کنیم. هر بار نزدش میرفتیم تا لیست را تحویلش دهیم، مجبور بودیم دو بار سوار اتوبوس شویم و اگر منزل نبود، باید برمیگشتیم و روزی دیگر میرفتیم.
استاد گفتهاند که در هر کجا از چین که میتوانیم، مکانهای تولید مطالب دائر کنیم. استاد همه چیز را نیز میدانند و بهترین چیزها را برای مریدانشان نظم و ترتیب میدهند. درست موقعی که میخواستم نحوه کار با کامپیوتر را یاد بگیرم، پسرم به منزلمان آمد.
اولین چیزی که پرسید، این بود: «آیا به چیزی نیاز دارید؟»
شوهرم گفت: «یک کامپیوتر.»
پسرم بیرون رفت و یک کامپیوتر برایمان خرید.
حالا که کامپیوتر داشتیم، مشکل جدیدی وجود داشت، چطور باید از آن استفاده میکردیم؟ من و شوهرم ابداً هیچ دانش یا تجربهای در زمینه کار با کامپیوتر نداشتیم. حتی وقت نداشتیم کلاس برویم. پسرم در منزل ما زندگی نمیکرد، بنابراین نمیتوانستیم از او کمک بخواهیم.
درحالی که سعی میکردیم بفهمیم چگونه باید کار با آن را شروع کنیم، تمرینکنندهای محلی به دیدن ما آمد. او بهمحض دیدن کامپیوتر، خواست که برای نصب آن کمک کند. سیستم عامل و نرمافزار را نصب کرد و به ما آموزش داد چطور آن را روشن و خاموش کنیم، چطور فایلها را دانلود و آنها را چاپ کنیم. قبل از رفتن، دستورالعملهای دقیق را برایمان یادداشت کرد.
اما هنوز نمیدانستیم چطور کلمات را مطابق با سیستم پینیین (شیوه لاتین نویسی حروف چینی) تایپ کنیم. شوهرم به فرهنگ لغات نگاهی انداخت و جدول پینیین را در آخرین صفحه فهرست راهنما پیدا کرد. سپس گفت: «احتمالاً باید این جدول را استفاده کنی و پینیین را در اینترنت یاد بگیری.»
استاد به من قدرت بخشیدند و خرد عطا کردند. من پینیین را در یک بعدازظهر یاد گرفتم و توانستم تایپ کنم. دیگر مجبور نبودم سراسر شهر را طی کنم تا از تمرینکننده دیگری بخواهم آن کار را برایم انجام دهد. خیلی خوشحال بودم.
اکنون نه تنها میتوانم برای آنهایی که از حزب خارج میشوند، اعلامیه آنلاین خروجشان را منتشر کنم، بلکه میتوانم جزوهها و فلایرهای روشنگری حقیقت را چاپ کنم. یک گل کوچک در اتاقم شکوفه کرده است.
(ادامه دارد...)