(Minghui.org) در سال 1996 تمرین فالون دافا را شروع کردم و در طول تمام این 21 سال، همچنان به تزکیهام ادامه دادهام. هرگز دستگیر نشدهام یا تحت آزار و اذیت قرار نگرفتهام. دلیلش این است که درخصوص انجام سه کار همیشه فردی جدی هستم و هرگز در انجام سه کار سستی نمیکنم، مگر در سال 2001 و 2002 که آزار و شکنجه شدید بود و خانوادهام با تزکیهام مداخله میکردند.
استاد بیان کردند:
«در طول تاریخ، سالهای بسیاری سپری شده است، سهقلمرو مدتهاست که وجود داشته است و در طول زمان، بسیاری از موجودات ذیشعور اینجا آمدهاند، اما در تمام اعصار همۀ امیدها روی این یک لحظه گذاشته شده است. این لحظه بینهایت با ارزش است. کامل کردن آخرین قدم این سفر بهخوبی، چیزی است که باشکوهترین است. بههمین دلیل، گرچه درطول این روند وقت و زمان شما تنگ است، و خیلی خسته هستید و زمان کمی برای استراحت دارید، اما وقتی استاد میبیند که چه تعداد از شما از عهدۀ این برآمدهاید بهخوبی عمل کنید نمیتواند خشنود نشود. و بههمین خاطر است که از همگی شما تشکر میکنم.» («آموزش فا در شهر شیکاگو»)
میلیونها سال منتظر این زمان بودم که بتوانم موجودات ذیشعور را نجات دهم، به عهدم وفا کنم و با استاد به خانه بازگردم! در این لحظه بحرانی در تاریخ، جدیت مأموریت و مسئولیتم را بهعنوان یک مرید دافا میدانم و جرأت نمیکنم در انجام وظایفم سستی کنم.
مایلم برخی از تجربیاتم را در این زمینه بهاشتراک بگذارم که چگونه توانستم بهرغم آزار و اذیت، به تزکیهام ادامه دهم.
در تزکیهام سست نشدم
همیشه آنچه را که استاد میگویند انجام میدهم. هر روز، فا را مطالعه میکنم، تمرینها را انجام میدهم، افکار درست میفرستم و حقایق را روشن میکنم. تقریباً هرگز 4 بار فرستادن افکار درست در روز را از دست نمیدهم. اگر چنین مسئلهای روی دهد، آن را جبران میکنم.
هر روز، در ساعت 3:50 دقیقه صبح تمرینات را انجام میدهم. اگر بهدلایلی نتوانم آنها را انجام دهم، سعی میکنم جبران کنم، حتی اگر به این معنا باشد که اصلاً نخوابم.
در روز، حداقل سه سخنرانی از جوآن فالون را میخوانم و آموزههای استاد در کنفرانسهای مختلف را مطالعه و ازبر میکنم. حتی اگر فقط چند دقیقه فرصت داشته باشم، نمیخواهم وقتم را تلف کنم و یک پاراگراف از فا را مطالعه یا ازبر میکنم.
اگر با مداخله جسمی روبرو شوم، در ابتدا آن را با افکار درست نفی میکنم و سپس فا را مطالعه میکنم. مهم نیست تا چه حد احساس ناراحتی میکنم، هرگز دراز نمیکشم و استراحت نمیکنم. فا را مطالعه میکنم و هر چیزی باشد خودش بهسرعت برطرف میشود.
برای نمونه، یک بار تمام بدنم، ازجمله نوک انگشتانم درد میکرد. تقریباً از شدت درد گریه میکردم. بجای دراز کشیدن، با پاهای ضربدری نشستم و فا را مطالعه کردم. در ابتدا، مداخله بسیار زیاد بود و برایم مشکل بود که با صدای بلند فا را بخوانم، اما مقاومت کردم. پس از اینکه یک سخنرانی را تمام کردم، هنوز احساس بدی داشتم، اما به مطالعه سخنرانی دوم ادامه دادم و بهتدریج احساس کردم که بهتر شدهام. هنگامی که سخنرانی سوم را بهپایان رساندم، در بدنم احساس سبکی و آرامش داشتم. تمام ناراحتیهایم ازبین رفته بودند.
پس از فرستادن افکار درست در نیمهشب به تخت رفتم و در ساعت 3:50 دقیقه صبح بیدار شدم تا تمرینها را انجام دهم. حتی در طول سه سالی که مجبور بودم از نوهام مراقبت کنم و فقط حدود 2 ساعت در روز میخوابیدم، هرگز به بستر برنمیگشتم تا دوباره بخوابم. گاهی اوقات دو شبِ متوالی بهدلیل انجام کارهای دافا نمیخوابیدم، اما همچنان به انجام سه کار ادامه میدادم.
ثابتقدم ماندن بهرغم محنتهای خانوادگی
همسرم قبل از اینکه بازنشسته شود، مسئولیتی در اداره دولتی داشت و ذهنش تحت تأثیر ح.ک.چ عمیقاً مسموم شده بود. بارها حقایق را برایش روشن میکردم، درحالی که او از گوش کردن خودداری میکرد، حتی مرا کتک میزد و به من ناسزا میگفت، اما من همچنان به رفتار خوبم با او ادامه میدادم و سه کار را انجام میدادم.
بهمدت 6 سال در طول تعطیلات سال نوی چینی، همسرم مرا در خانه تنها میگذاشت و همراه فرزندانمان به زادگاهش میرفت. او این کار را انجام میداد، زیرا من حقایق را برای بستگانش روشن میکردم. فکر نمیکردم که آن کار بدی است و غمگین نیز نبودم. درعوض احساس میکردم وقت بیشتری برای نجات مردم دارم.
در سال اول وقتی مرا درخانه تنها گذاشتند، حدوداً روی 70 پوستر این عبارات را نوشتم: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» و برای نصب کردن آنها بیرون رفتم تا مردم صبح روز بعد آنها را ببینند.
سال بعد، هنگامیکه در خانه تنها بودم، 100 پوستر تحویل گرفتم که پس از فرستادن افکار درست در نیمهشب، آنها را در ناحیه کوچکی نصب کنم. تمرینکنندهای که در آن ناحیه زندگی میکرد، قبلاً گفته بود که پوسترها را در آنجا نصب نکنیم، زیرا دوربینهای مداربسته زیادی در اطراف وجود دارند و آن ناحیه امن نیست، اما احساس میکردم که موجودات ذیشعور آن ناحیه باید نجات یابند و به کارم ادامه دادم.
تا ساعت 7 صبح روز بعد پوسترها را نصب کردم. حتی یک ساختمان را هم جا نینداختم. وقتی برگشتم تا به آن ردیف از ساختمانها که لحظهای قبل پوسترها را چسبانده بودم، نگاهی بیندازم، دیدم که عبارت «فالون دافا خوب است» بهروشنی میدرخشد.
وقتی نوهام متولد شد، مجبور بودم از عروسم در دوران نقاهت مراقبت کنم. همچنین از نوهام 24 ساعته نگهداری میکردم و همینطور مراقب سایر اعضای خانواده بودم و کارهای خانه را نیز انجام میدادم، هرگز حتی یک بار مطالعه فا، انجام تمرینها و روشنگری حقیقت را از دست ندادم. از خانه و همه افراد آن بهخوبی مراقبت میکردم.
پس از چنین مراقبت خوبی از عروسم، او و مادرش چیزهای بسیاری برایم خریدند. قبل از اینکه مراقبت از نوهام را برعهده بگیرم، پسرم، عروسم و مادر عروسم با همکاری هم از او مراقبت میکردند تا اینکه مادربزرگش بیمار شد. در مقایسه با قبل از تمرین دافا که از سرطان سینه رنج میبردم، چگونه میتوانستم هر روز علیرغم کار بسیار سخت و خواب بسیار کم، آنقدر انرژی داشته باشم؟
سایرین پس از اینکه دیدند چگونه از عروسم مراقبت میکنم، بهتدریج شروع به تحسینم کردند، حتی پسرم که قبلاً رفتار خوبی با من نداشت، زیرا درک نمیکرد چرا به تمرین دافا ادامه میدهم. او حتی برای درک دافا پیشقدم شد.
قبل از سال نوی چینی 2016 حقیقت را برای همسرم روشن کرده و سعی کردم او را تشویق کنم از ح.ک.چ خارج شود. قبلاً او بارها عصبانی شده بود و مرا کتک زده بود. در گذشته وقتی مرا کتک میزد یا ناسزا میگفت، دیگر با او صحبت نمیکردم. این بار، تصمیم گرفتم حتماً حقایق را به او بگویم و اهریمن پشت او را ازبین ببرم. وقتی مرا کتک میزد، ساکت نشدم و به صحبتم ادامه دادم.
او بعداً گفت که 15 روز پس از سال نوی چینی با من صحبت خواهد کرد و آنجا را به قصد خانه پسرم ترک کرد. منظورش این بود که مرا طلاق خواهد داد.
این بار، پسرم و عروسم طرف او را گرفتند. همه مرا نادیده گرفتند و وقتی تماس گرفتم، از جواب دادن خودداری کردند.
دو روز قبل از سال نوی چینی، پسرم نامهای از طرف همسرم برایم آورد. در آن نامه نوشته شده بود که خانوادهام مرا ترک میکنند، زیرا بسیار کلهشق و لجباز شدهام. تحت تأثیر قرار نگرفتم. سال نوی چینی را بهتنهایی در منزل گذراندم، درحالیکه همسرم سال نو را درخانه پسرم گذراند.
بهخاطر میآورم که استاد بیان کردند:
«بنابراین ما تزکیهکنندگان نباید به این صورت رفتار کنیم، ما تزکیهکنندگان همیشه میگذاریم چیزها بهطور طبیعی اتفاق بیفتند. اگر چیزی مال شما باشد، آنرا از دست نخواهید داد. اگر چیزی مال شما نباشد، حتی اگر برایش مبارزه هم کنید آنرا بهدست نخواهید آورد.» (جوآن فالون)
با خودم گفتم که باید بگذارم چیزها بهطور طبیعی اتفاق بیفتند. کارهایی را که لازم بود انجام دهم، انجام دادم و وانمود کردم که اتفاقی نیفتاده است. روز بعد نان بخارپز درست کردم. صبح سه سخنرانی استاد را مطالعه کردم و بعدازظهر برای نجات مردم بیرون رفتم. هر روز، سه کار را بهخوبی انجام میدادم.
15 روز بعد، همسرم، پسرم و عروسم با رفتار خوبی به خانه آمدند، گویا اتفاقی نیفتاده است.
اما قبل از این، عروسم نزد من آمد و با من صحبت کرد. به من گفت که همسرم و پسرم درباره چه مسائلی بحث کردهاند، اینکه باید قول دهم دیگر هرگز حقایق را دوباره برای همسرم روشن نکنم.
عروسم نگرش ضعیفی داشت. سعی کرد مرا مجبور کند آن قول را بدهم. میدانستم که اهریمن او را کنترل میکند و به او گفتم: «او همسر من است. باید او را نجات دهم. دافا و استاد نمیتوانند کاری برای او انجام دهند!»
او بیدرنگ رفتارش را تغییر داد و از من عذرخواهی کرد.
گفتم: «از تو خواستم مطالب روشنگری حقیقت را مطالعه کنی، اما این کار را انجام ندادی.»
او پاسخ داد: «اکنون به آنها نگاهی میاندازم.»
او دیویدیهایی که نشان میداد دافا در سراسر جهان تمرین میشود را تماشا کرد. پس از 3 ساعت تماشای آنها، به درک بهتری درباره حقایق رسید، به پهنای صورت اشک میریخت و درحالیکه کف دستهایش را مقابل سینهاش به حالت ههشی نگهداشته بود، از استاد تشکر میکرد.
او گفت: «باور دارم که فالون دافا خوب است! دافا حقیقتاً خوب است! دیگر با شما مداخله نخواهیم کرد، شما میتوانید فا را مطالعه کنید و تمرینها را انجام دهید.»
(پایان قسمت اول)