(Minghui.org) پیش از اینکه پسرم تمرین فالون دافا را شروع کند، اغلب باید به بیمارستان برده میشد. طولی نکشید که پس از شروع تمرین، سلامتیاش را بازیافت و نمراتش خوب شد. از اینرو شوهرم توانست تمام وقتش را به کار اختصاص دهد و از نماینده فروش به معاون رئیس عملیات ارتقاء یافت.
سپس کسب و کار خودش را شروع و یک مرکز خرید راهاندازی کرد که به این ترتیب توانستیم یک خانه بزرگ و 4 ملک دیگر خریداری کنیم.
حل کردن مجادلات با اعضای خانواده
پس از شروع تمرین دافا و پیروی از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری، مجادلاتم را با خانواده شوهرم حل و وابستگیهایم به رنجش، رقابتطلبی، حسادت و منفعتطلبی را رها کردم. حالا میتوانم نسبت به همه نیکخواه باشم.
برادران و خواهران شوهرم شغلشان را از دست دادند و دچار بیماری شدند. من بهعنوان تمرینکننده دافا، به آنها در هزینههای مدارس فرزندان و هزینههای زندگیشان کمک کردم.
برادر شوهرم تمام پولش را صرف خرید خانهای برای پسرش کرد و خودش بیخانمان شد. در نتیجه ما به او و همسرش اجازه دادیم که به خانهمان بیایند.
دافا به من آموخت با خانواده شوهرم نجنگم و دیگر به شهرت و منفعتطلبی وابستگی نداشته باشم.
با تمرین فالون دافا، ذهنم وسعت یافت و خویشاوندانمان تأیید میکنند که دافا خوب است.
پیشنهاد جایگاه جراحی پس از ترک سازمانهای جوانان ح.ک.چ
شوهرم در سال 2000 برای پسرم یک معلم خصوصی ریاضی گرفت. او که دانشجوی پزشکی و متعلق به یک خانواده فقیر روستایی بود باید از طریق تدریس و گرفتن وامهای مختلف خانوادهاش را تأمین میکرد.
ما به این دانشجو خیلی توجه میکردیم و هر بار که او را میدیدم درباره حقایق فالون دافا صحبت میکردم. درباره ترک سازمانهای جوانان حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) نیز صحبت کردم و او نیز این کار را کرد.
او یک دوره کارآموزی در بیمارستان دولتی گذراند، در حالی که دو جایگاه برای استخدام ثابت کارورزان موجود بود. بهطور معمول با پرداخت صدها و هزاران یوآن رشوه و از طریق آشنایان میتوان چنین جایگاهی را به دست آورد. با این حال طولی نکشید که پس از اینکه او حزب را ترک کرد، استادش به رئیس بخش بیمارستان ارتقاء مقام یافت و جایگاه جراحی را به این شاگردش داد.
رئیس بخش اداره امنیت ملی: ما باید فالون دافا را تمرین کنیم
پسرخالۀ شوهرم رئیس بخش اداره امنیت ملی است. او شاهد بود که پیش از شروع تمرین فالون دافا من دچار بیماریهای مختلفی بودم، و بعد از تمرین بهبود یافتم، حقایق فالون دافا را قبول و حزب را ترک کرد.
با این حال محیط کارش تأثیر بدی روی او گذاشت. دو سال قبل در یک مراسم عروسی به شوهرم گفت که به دلیل حقوقی که به او میدهند، باید از دستورات ح.ک.چ پیروی کند. متوجه شدم به این دلیل بود که دیگر درباره دافا با او صحبت نکرده بودم.
طولی نکشید که من و شوهرم به دیدن پسرخالۀ دیگری رفتیم و من از این فرصت استفاده کردم تا درباره دافا صحبت کنم. به آنها گفتم فالون دافا به مردم کمک میکند سلامت روانی و جسمیشان را بهدست آورند و مأموران ح.ک.چ به دلیل آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون دافا، دچار محنتهایی شدند.
در حال رفتن بودیم که چند نفر به او یادآوری کردند برای فشار خون بالا و دیابتش آمپولهایش را تزریق کند.
او گفت: «نیازی ندارم. اگر به عبارت «فالون دافا خوب است» باور داشته باشم و آن را تکرار کنم حالم خوب میشود. به او گفتم باید بهخاطر داشته باشد که فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار ندهد.
او در پاسخ گفت: «چرا چنین فکری میکنی؟ من هرگز تمرینکنندگان فالون دافا را مورد آزار و شکنجه قرار نخواهم داد.»
او و همسرش به خانهمان آمدند و از من خواست کتابهای فالون دافا را روی یواسبی برایش منتقل کنم.
او کمی مکث کرد و گفت: «پس از کمی فکر به این نتیجه رسیدم که باید فالون دافا را تمرین کنم. همۀ کتابها را میخوانم. من دیگر در این سن به دنبال چیزی نیستم. پزشکان بیمارستان نمیتوانند به من کمک کنند سلامتیام را بازیابم. فالون دافا ارزش یادگیری را دارد.»