(Minghui.org) (ادامه قسمت اول)
به عروسم گفتم: «قبلاً ذهن پسرم با دروغهای دولت مسموم شده بود و کارهایی را انجام میداد که بیاحترامی به دافا و استاد بود. او باید اظهاریهای رسمی بنویسد. گرچه او دافا را درک و موافقت کرده تا اظهاریهای بنویسد، اما هنوز آن را انجام نداده است.»
عروسم گفت: «وقتی به خانه رفتم، او را ترغیب میکنم که اظهاریه را بنویسد.»
عروسم روز بعد با اظهاریهای رسمی که از طرف پسرم نوشته بود، بازگشت. گرچه آن به حساب نمیآمد، اما میتوانستم افکار درستِ عروسم را ببینم.
در گذشته او هیچ کاری انجام نمیداد، اما پس از این ماجرا تغییر کرد و همیشه برای انجام کارهای خانه داوطلب میشد، بنابراین من میتوانستم استراحت کنم.
پس از درک دافا برکت نصیبش شد. او یک معلم است و مدیران مدرسه احترام زیادی برایش قائل هستند. او در بسیاری از مدارس صحبت کرده است. حتی در رقابتی میان بیش از 100 نفر، رتبه اول را کسب کرد. حقوقش افزایش یافت. او هرگز به ح.ک.چ ملحق نشده است. یک بار به من گفت: «شما گفتید که نباید به ح.ک.چ ملحق شوم، زیرا آن خوب نیست، بنابراین این کار را نکردم.»
استاد بیان کردند:
«از هر وابستگیای که دارید رها شوید، و درباره هیچ چیز فکر نکنید. صرفاً هر کاری را که یک مرید دافا باید انجام دهد انجام دهید، و همه چیز پوشش داده خواهد شد.» («آموزش فا در کنفرانس بینالمللی فای واشنگتن دیسی»)
من تحتتأثیر چیزی قرار نمیگرفتم. قدرت این فا را درک کرده بودم.
پسرم شاهد بود که طی این سالها چگونه بیماریهایم بهبود یافتهاند. بنابراین خیلی از دافا حمایت میکرد، اما هر بار که درباره نوشتن اظهاریه به او میگفتم، از نوشتن آن خودداری میکرد.
امسال پس از سال نوی چینی، بر وابستگیام به ترس غلبه کردم و بهمنظور روشنگری حقیقت برای مأموران پلیس و نجات تمرینکنندگانی که بازداشت شده بودند، همراه سایر تمرینکنندگان به اداره پلیس رفتم. تقریباً تمام مأموران در اداره به آنچه گفتیم، گوش دادند و من در کمال امنیت به خانه بازگشتم.
خانوادهام چیزی درباره این موضوع نمیدانستند. روز بعد، پسرم به خانه آمد و ناگهان گفت که میخواهد آن اظهاریه رسمی را بنویسد.
او گفت: «امروز فقط برای نوشتن آن اظهاریه به اینجا آمدهام. هر چه شما بگویید را خواهم نوشت. گوشم به شما است!»
او حتی بهسمت تصویر استاد رفت و دو دستش را با هم مقابل سینهاش قرار داد و درحالیکه از استاد عذرخواهی میکرد، این عبارات را تکرار کرد: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است! از حالا به بعد باید حقیقت، نیکخواهی، بردباری را دنبال کنم!»
پس از نوشتن اظهاریه برکت نصیبش شد. صاحبان تعداد زیادی از کسبوکارهای بزرگ میخواستند با او کار کنند، چیزی که هرگز در گذشته اتفاق نیفتاده بود. درحال حاضر، پسرم، عروسم و همسرم خیلی از من حمایت و در کارهای خانه کمکم میکنند، درنتیجه فرصت بیشتری دارم تا سه کار را انجام دهم. ما در هماهنگی با هم، زندگی میکنیم.
در نجات مردم سستی نکنیم
در سال 2004 استاد از تمرینکنندگان در چین خواستند که قدم پیش بگذارند و حقیقت را روشن کنند. در آن زمان، آزار و شکنجه بسیار شدید بود و هیچ تمرینکنندهای در منطقه ما قدم پیش نگذاشت. من اولین فردی بودم که این کار را انجام دادم.
سایر تمرینکنندگان نیز پس از اینکه دیدند من برای مدتی طولانی به کار روشنگری حقیقت مشغولم، خواستند این کار را انجام دهند. من به مکانهای مطالعه گروهی فای بسیاری رفتم تا با تمرینکنندگان در این خصوص صحبت کنم و هنگام روشنگری حقیقت آنها را نیز با خودم میبردم. بهتدریج تعداد زیادی از تمرینکنندگان قدم پیش گذاشتند.
13 سال بود که هر روز حقایق را روشن میکردم. گرچه، گاهی به افرادی برخورد میکردم که دافا را درک نمیکردند و تهدید میکردند که گزارش مرا به پلیس میدهند، اما هرچیزی تحت حمایت استاد حلوفصل میشود.
در پروژههای دیگری نیز مشارکت داشتهام. مطالب روشنگری حقیقت را تهیه کرده و یاد گرفتهام که سیستمهای کامپیوتری را نیز نصب کنم. با سایر تمرینکنندگان در نصب بنرها و چسباندن پوسترها هم همکاری میکنم. هر بار، حدود ده پوستر و بنر با خود بیرون میبریم. ما بهطور مستمر با هم کار میکنیم. گاهی اوقات، بنرها را در مناطق پرجمعیت و در روستاها نصب میکنیم. در کارمان بسیار موفق بودهایم. برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت و دیویدیها نیز بیرون میرویم.
استاد بیان کردند:
«همه چیز آماده شده است، و تمام چیزی که کم است این است که شما آن را انجام دهید. اما شما آن قدم را برنمیدارید، و فکر میکنید، "من چگونه میتوانم روی جریان فرهنگی اصلی کار کنم؟ نمیدانم چه کار کنم"! وقتی که با اجتماعهای عالیتر دیدار میکنید، بیشازحد میترسید که حرفی بزنید، و دلدلکنان آن کتابچه را با ترس و لرز زیادی در دستتان نگهمیدارید. آیا فکر میکنید که آن میتوانست مردم را نجات دهد؟ بلافاصله آن شخص فکر خواهد کرد که شما قابلاعتماد نیستید، درست است؟ واقعاً لازم نیست خیلی زیاد دربارهاش فکر کنید—بلکه، با اعتمادبهنفس و با ابهت به آن بپردازید. شما یک مرید دافا هستید. آیا متوجه نیستید که در حال نجات مردمید؟» («مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند- آموزش فای ارائه شده در کنفرانسهای منطقه شهری واشنگتن دیسی 2011»)
متوجه شدم که وقتی مردم را نجات میدهیم، باید افکار درست داشته باشیم. از این رو، وقتی مردم را نجات میدادم، ترسی نداشتم.
چند سال قبل، من و سایر تمرینکنندگان تعداد زیادی از دیویدیهای شنیون را توزیع میکردیم. وقتی مردم را درخیابان میدیدیم، آنها را بینشان پخش میکردیم.
بهمنظور نجات مردم، مطالب روشنگری حقیقت را بهطور رودررو توزیع کردهایم. زمانی نمیدانستم که چگونه به افرادی که عمیقاً مسموم شدهاند کمک کنم تا حقیقت را درک کنند ولی سپس فای استاد به ذهنم خطور کرد و دریافتم که باید نسخههای بیشتری از نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را توزیع کنم.
وقتی نه شرح و تفسیر تازه منتشر شده بود، تعداد زیادی از آنها را توزیع کردیم، اما در سالهای اخیر بهندرت این کار را کردهایم. به سراغ هماهنگکنندهمان رفتم تا از او بخواهم تعداد بیشتری از کتابها و دیویدیهای نه شرح و تفسیر را تهیه کنند. هماهنگکننده از این ایده بسیار استقبال و حمایت کرد و شروع به تهیه کتابهای بیشتری کرد.
در ابتدا، تمرینکنندگان بهطور فعالی بهدنبال این کتاب نبودند. برخی حتی آن را نمیخواستند، اما بسیاری از تمرینکنندگان شروع به توزیع این کتاب کردند و اکنون نسخههای آن درحال تمام شدن است.
در ابتدا، من تنها فردی بودم که مقدار زیادی را توزیع میکردم، حدود 1000 نسخه در هر 20 روز توزیع میشد. یک بار حتی 200 نسخه را طی 2 روز توزیع کردم. آنها را شخصاً توزیع کردم و متوجه شدم که افراد بسیاری مایلند آن را بگیرند.
یک تمرینکننده در جلسه مطالعه گروهی فا در محل ما بهندرت برای روشنگری حقیقت بیرون میرفت. امسال پس از سال نوی چینی، وقتی برای روشنگری حقیقت میرفتم، او را نیز با خود میبردم.
هر بار که بیرون میرفتم، به هیچ چیزی جز نجات مردم فکر نمیکردم، زیرا آنچه استاد از من میخواهند انجام دهم، کار درستی است.
ما حدود ده نسخه از نه شرح و تفسیر، تعدادی کتابچه و دیویدیها را با خود میبریم. آنها را در خیابان توزیع کرده و بدون درنگ حقایق را برای مردم روشن میکنیم. اغلب به مکان مشخصی میرویم و باید از خیابانی اصلی به آنجا برویم. در آن خیابان مردم زیادی رفتوآمد میکنند، اما بدون توجه به این موضوع، اصلاً نمیترسم. گاهی همزمان با چند نفر صحبت میکنم و تقریباً همه از ح.ک.چ خارج میشوند. این گونه است که گاهی بیش از 100 بروشور میدهم و بیش از 20 نفر را در یک روز تشویق میکنم از ح.ک.چ خارج شوند. روزهایی نیز وجود داشتهاند که 50 نفر را به خروج از حزب تشویق کردهام.
یک بار شخصی دید که این چیزها را در خیابان نصب میکنیم و گفت: «فالون گونگ عمومی شده است!»
پاسخ دادم: «بله، آن مدتها است که عمومی شده تا مردم را نجات دهد!»
(ادامه دارد...)