(Minghui.org) (ادامه قسمت دوم)
بسیاری از مردم ما را میشناسند. گروهی از افراد مسن اغلب آنجا جمع میشوند. هر موقع ما را میبینند، میگویند: «شخصی که از مردم میخواهد از ح.ک.چ خارج شوند، دوباره آمده است!»
آنها اغلب میپرسند: «چه دیویدی یا کتابهایی امروز برای ما آوردهای؟»
یک بار یکی از آنها گفت: «چرا یک دستگاه پخش دیویدی نمیآوری تا آن را پخش کنی؟ هرکسی که از کنارمان عبور میکند، میتواند آن را تماشا کند!»
در این سالها، طی تلاشهایم برای نجات مردم، به افراد بسیاری برخورد کردهام که بیدار شدهاند. چند نمونه از این موارد را بهاشتراک میگذارم.
یک بار، وقتی مشغول توزیع نُه شرح و تفسیر بودم، مرد میانسالی در آن نزدیکی قدم میزد. لباس بسیار شیکی پوشیده بود و فرد مهمی بهنظر میرسید.
جلو رفتم و گفتم: «سلام. این کتاب برای شما است!»
وقتی پرسید این کتاب چیست، گفتم: «نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست.» او پرسید: «شما فالون گونگ را تمرین میکنید، درست است؟»
پاسخ دادم بله همینطور است و حقایق را برایش روشن کردم.
او گفت: «مدتی طولانی است که شما را تماشا میکنم. در حال حاضر فالون گونگ بهشدت تحت آزار و شکنجه قرار گرفته است، اما شما در روز روشن درباره آن با مردم صحبت میکنید. چه کسی به شما پول میدهد؟»
پاسخ دادم: «هیچ کس پولی به من پرداخت نمیکند. این مطالب را با پول خودم تهیه کردهام.»
پرسید: «چرا؟»
پاسخ دادم: «استادم بیان کردند: "ما در عوض، چیزی درخواست نمیکنیم و در طلب چیزی نیستیم، آن برای این است که وقتی فاجعه وارد میشود نجات پیدا کنید"» («بهآرامی نظری بیندازید» درهنگیین 3)
او گفت: «این باعث افتخار است که فرد صالحی مانند شما در چین مایل است بهخاطر سایرین، ایمنیاش را بهخطر بیندازد.»
او از نام واقعیاش استفاده کرد تا از حزب خارج شود و پرسید که آیا میتواند دوباره مرا ببیند. به او گفتم این عبارات را بهخاطر داشته باشد: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است،» زیرا این استاد هستند که او را نجات دادهاند. او از من تشکر کرد.
یک بار دیگر، مشغول روشنگری حقیقت برای گروهی از کارگران ساختمانی بودم. من در طبقه همکف بودم. کارگری در طبقه بالا که صحبتهایم را میشنید، پرسید که آیا درباره فالون گونگ صحبت میکنم. گفتم بله همینطور است.
او از من خواست که بیدرنگ نزد آنها بروم، زیرا حدود دوازده نفرشان بهمدت 3 روز منتظرم بودند. آنها حتی از من خواستند به خوابگاهشان بروم و حقایق را برای هم خوابگاهیهایشان روشن کنم، چون بیش از 20 نفر آنجا زندگی میکردند. آنها نشانی محل زندگیشان را به من دادند و گفتند که نیاز به نُه شرح و تفسیر و سایر مطالب روشنگری حقیقت دارند.
بار دیگر، درحال روشنگری حقیقت برای گروه دیگری از کارگران ساختمانی بودم. آنهایی که در طبقه بالا بودند، حرفهایم را شنیدند و از من خواستند مطالب روشنگری حقیقت بیشتری در فورغان بگذارم و برایشان به بالا بفرستم. آنها درباره خروج از ح.ک.چ نیز پرسیدند و نامشان را با صدای بلند گفتند.
نمیتوانستم صدایشان را بهطور واضح بشنوم و آنهایی که در طبقه همکف بودند، نامشان را به من میگفتند. آنها پس از خروج از ح.ک.چ، فریاد زدند: «فالون دافا خوب است.» با موارد بسیاری از این نوع مواجه شدهام.
بار دیگر، حقایق را برای مردی جوان روشن میکردم. او پرسید که آیا برای آنچه انجام میدهیم، پولی به ما پرداخت شده است و چرا آن را انجام میدهیم.
پاسخ دادم: «استادمان بیان کردند: "ما در عوض، چیزی درخواست نمیکنیم و در طلب چیزی نیستیم، آن برای این است که وقتی فاجعه وارد میشود نجات پیدا کنید"» («بهآرامی نظری بیندازید» در هنگیین3)
درحالیکه به حرفهایم گوشمیکرد، رفتارش تغییر کرد. درباره دافا و برداشت اجباری اعضای بدن بهتفصیل با او صحبت کردم.
او پس از خروج از ح.ک.چ، بسیار تشکر کرد. دیدم که اشک در چشمانش حلقه زده است.
سپس ناگهان برای ادای احترام خم شد و با صدای بلند گفت: «زنده باد لی هنگجی!»
به او گفتم که باید بگوید: «استاد لی هنگجی.» بنابراین دوباره ادای احترام کرد و با صدای بلند گفت: «زنده باد استاد لی هنگجی!» او آن عبارت را 7 بار تکرار کرد. صدایش کاملاً بلند بود و افراد بسیاری آن را شنیدند. دقت میکردند که ببینند چه کسی آن عبارت را با صدای بلند تکرار میکند. من و سایر تمرینکنندگان بسیار یکه خورده بودیم.
یک بار، وقتی درحال صحبت با کسی بودم، مردی با لباس شیک و مرتب، حدوداً 50 ساله، در کنارمان ایستاده بود و گفت: «او فالون گونگ را تمرین میکند و هر روز به اینجا میآید تا مطالب اطلاعرسانی را توزیع کند. اگر چند بار به او شلیک کنید، دیگر دوباره آن کار را انجام نخواهد داد!»
او حتی به سایرین گفت که آنچه را توزیع میکنم، نپذیرند یا مطالعه نکنند. میدانستم که او حقیقت را درک نکرده است و باید او را نجات دهم.
وقتی صحبتهایم را با فرد مقابلم بهپایان رساندم، آن مرد دیگر آنجا نبود. با خودم فکر کردم، وقتی دوباره او را ببینم، با او صحبت خواهم کرد.
او را درست روز بعد دیدم. لبخندی زدم و گفتم: «این کتاب نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست برای شما است. خواهش میکنم آن را مطالعه کنید!» او اخم کرد و آن را از دستم قاپ زد و به زمین انداخت.
کتاب را برداشتم و گفتم: «این کتاب شما را نجات میدهد. تمرینکنندگان فالون گونگ خطر گرفتار شدن، کتک خوردن، زندانی شدن و حتی برداشت اجباری اعضای بدنشان را به جان میخرند تا حقیقت را برای مردم روشن کنند. چرا نباید در این هوای سرد در خانه بمانم؟ خودسوزی میدان تیانآنمن حقهای بیش نبود. جیانگ زمین و ح.ک.چ از آن استفاده کردند تا نفرت مردم را نسبت به فالون گونگ برانگیزانند. ح.ک.چ در تقابل با آسمان، زمین و بشریت است. او طرفدار الحاد است و آسمان میخواهد آن را نابود کند.»
او صحبتهایم را درک کرد و گفت که متأسف است. سپس پرسید که آیا هنوز میتواند نجات یابد.
از او خواستم از ح.ک.چ خارج شود. او موافقت کرد و نام واقعیاش را به من داد.
سپس گفت: «کتابی را که به زمین انداختم، به من پس بده. به خانه میروم و آن را مطالعه میکنم.»
کتاب را به او دادم و گفتم: «بهخاطر داشته باش که "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!"»
او قول داد که تغییر کند، به شخص متفاوتی تبدیل شود و با خلوص نیت به این مسئله بنگرد. دیدم که اشک در چشمانش حلقه زده است.
درحالی که قدمزنان از او دور میشدم، به عقب نگاه کردم و دیدم که هنوز آنجا ایستاده و در سکوت مرا بدرقه میکند.
در نابود کردن اهریمن سستی نکنید
برخی از تمرینکنندگان در منطقهام بازداشت شدند و طی 2 سال گذشته تحت آزار و شکنجه قرار گرفتند. برای نجات آنها، همراه سایر تمرینکنندگان به اداره پلیس رفتیم تا افکار درست بفرستیم.
امسال در سومین روز سال نوی چینی، به خانه تمرینکننده دیگری رفتم. ما نزدیک میدان تیانآنمن بودیم و این تمرینکننده معتقد بود که باید به آنجا برویم و افکار درست بفرستیم. موافقت کردم. هماهنگکننده نیز موافقت کرد و تعدادی از ما تاریخی را تعیین کردیم تا آنجا باشیم و افکار درست بفرستیم.
یک روز قبل از اینکه عازم آنجا شوم، پس از فرستادن افکار درست در نیمهشب، دچار سرفه و گلودرد شده بودم. ستارگان را تماشا میکردم. این فکر به ذهنم رسید که اهریمن سعی میکند مانع رفتنمان شود، بنابراین این بهترین کاری است که باید انجام دهیم. قبل از اینکه حالم بهتر شود، بهمدت یک ساعت افکار درست فرستادم تا مداخله را دور کنم.
اما روز بعد، باز هم احساس خوبی نداشتم. درد داشتم و پاهایم سنگین شده بودند. تحت تأثیر قرار نگرفتم و طبق قرارمان رفتم تا با سایرین افکار درست بفرستم. پس از اینکه سوار اتوبوس شدم، شروع به فرستادن افکار درست کردم و احساس بهتری داشتم. زمانی که به میدان تیانآنمن رسیدم، تمام ناراحتیهایم برطرف شده بودند.
ما همگی به اطراف میدان تیانآنمن رفتیم و بهمدت دو ساعت افکار درست فرستادیم. وقتی به خانه بازمیگشتم، احساس آرامش داشتم، گویا در آب شناور بودم.
وقتی دادگاه عالی خلقِ جمهوری خلق چین و دادستانی عالی خلق حکمی را درمورد دافا صادر کردند، دوباره به آنجا رفتیم تا افکار درست بفرستیم. از اولین باری که در سال نوی چینی به آنجا رفتیم، همچنان هفتهای یک بار به آنجا میرویم و هرگز این کار را ترک نکردهایم.
هر بار افکار درست میفرستم، احساس میکنم ذهنم خالی و بسیار آرام است. بدنم انرژی و گرمایی را احساس میکند که بسیار قدرتمند است.
اگر مطلب نامناسبی وجود دارد، لطفاً به آن اشاره کنید. هِهشی!