(Minghui.org) «در سایر مهدکودکها، باید به معلمان رشوه دهیم تا با فرزندانمان رفتار خوبی داشته باشند. شما از ما درخواست پول نمیکنید، اما با کودکان رفتار خیلی خوبی دارید!»
هر گاه والدین کودکان به من چیزهایی شبیه این میگویند، بسیار سپاسگزار هستم. زمانی بهشدت بهدنبال پول و شهرت بودم و از بیماریهای زیادی رنج میبردم. این فالون دافا است که به من آموخت ابتدا به سایرین فکر کنم و با همه با قلبی نیکخواه رفتار کنم.
بهبودیام از بیماریها
در سال 1996 در منزلم یک مهدکودک راهاندازی کردم. بسیار بیمار بودم، از سنگ کیسه صفرا، فتق دیسک کمری، روانپریشی، تخریب مهرههای گردنی و کمخونی رنج میبردم.
در سال 1997، برادرم یک نسخه از جوان فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را به من داد. بدون اینکه چندان درمورد آن فکر کنم، دستانم را شستم و نشستم تا آن را بخوانم. عمیقاً جذب این کتاب شدم و بیش از یک ساعت آن را خواندم. معمولاً بهخاطر فتق دیسک کمر، قادر نبودم برای این مدت یک جا بنشینم.
مدت کوتاهی بعد از شروع تمرین فالون دافا، احساس کردم پرانرژی شده و قدرتم را بهدست آوردهام. بیماریهایم درمان شدند و توانستم بدون هیچ مشکلی کارهای خانه را انجام دهم.
فالون دافا برای جامعه مفید است
یک بار دیدم که پسر پنجسالهای با انگشتری بازی میکند. او گفت که آن انگشتر برای مادرش است و بدون اینکه از مادرش اجازه بگیرد، آن را برداشته است. به او گفتم که نباید وسایل دیگران را بردارد و خواستم که آن را به مادرش برگرداند. پسربچه از ترس اینکه مادرش او را تنبیه کند، انگشتر را روی زمین انداخت. وقتی پدرش به دنبالش آمد، آن را به او دادم. آن حلقۀ عروسی آنها بود! از پدرش خواستم که فرزندشان را کتک نزند.
پدرش پرسید که چرا اینقدر مهربانم. پاسخ دادم: «من فالون دافا را تمرین و از اصول حقیقت، مهربانی، بردباری پیروی میکنم. استادم بیان کردهاند که اول باید به سایرین فکر کنیم.»
او گفت: «متشکرم! فالون دافا خوب است! اگر همه آن را یاد بگیرند، جامعه واقعاً خوب خواهد شد!»
خلاصۀ ماجراهایی که خوبی دافا را نشان میدهند
مادری در جیب پسر خود 5000 یوآن گذاشت و بعداً فراموش کرد آن را بردارد. پول را در جیبش دیدم، اما به آن دست نزدم. مادر با عجله به مهدکودک آمد و ژاکت پسرش را خواست. وقتی دید پول هنوز آنجا است، خیالش راحت شد و تشکر کرد. به او گفتم که فالون دافا را تمرین میکنم و آنچه به من تعلق ندارد را برنمیدارم. او تحت تأثیر قرار گرفت و در مورد فالون دافا سؤالاتی پرسید.
یک پسربچه در خانه شیطنت میکرد و بازیگوش بود. هنگامی که مادرش او را تنبیه کرد، گفت: «معلم مهدکودکمان به ما گفت که از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنیم. بنابراین، یک فرد بزرگ نباید یک کودک را کتک بزند.» مادرش خندید و عصبانیتش ازبین رفت.
یک کودک در شلوار خود ادرار کرد، اما والدینش لباس اضافهای برایش نیاورده بودند. من با پدر و مادرش تماس گرفتم و برای گرفتن یک شلوار به فروشگاهشان رفتم. یک مشتری در فروشگاه حرفهای ما را شنید و پرسید: «آیا شما همان تمرینکننده فالون دافا هستید که یک مهدکودک را اداره میکند؟ همه در اینجا میدانند که شما با کودکان بسیار مهربان هستید.»
یک پلیس به مهدکودکم آمد و گفت که تحقیقاتی انجام داده و متوجه شده که من فالون دافا را تمرین میکنم. حرفش را تأیید کردم. او گفت: «ما میخواهیم دختر خود را به مهد شما بفرستیم. دو مهدکودک در این محله بسته شدهاند، چراکه مردم فرزندان خود را به مهد شما میفرستند. آنها میگویند که شما با کودکان خیلی مهربان هستید.»
یک پسربچه در تمام زمستان در مهد ما ماند، چون مادرش بخاطر مشغله زیادش نمیتوانست از او نگهداری کند. او کوفته (با شیرینیجات در درونش) دوست داشت، بنابراین هر شنبه برایش از این نوع کوفتهها درست میکردم. هنگامی که به سخنرانی فای استاد گوش میکردم، او نیز گوش میداد. وقتی تمرینات را انجام میدادم، او مزاحمم نمیشد.
وقتی یک زوج طلاق گرفتند، مادر از من خواست کودکشان را به فرزندی قبول کنم. «شما خیلی مهربان هستند. میدانم که مانند پسر خودتان با او رفتار خواهید کرد. او نیز میخواهد پیش شما بماند.»
یک کودک فتق روده کوچک داشت و سایر مهدکودکها او را نمیپذیرفتند، اما من او را پذیرفتم. در زمان خواب کودکان که به سخنرانی فای استاد گوش میدادم، او نیز همراه من گوش میکرد. فتق او در نهایت ناپدید شد. در مورد فالون دافا به والدینش گفتم و خواستم که حزب کمونیست را ترک کنند. آنها گفتند: «لطفاً کمکمان کن که خارج شویم! آنچه فالون دافا میآموزد، درست است!»
آنچه بنیانگذار دافا درباره میدان انرژی یک بودا و یک تزکیهکننده بیان کردهاند را بهیاد آوردم: «نور بودا همه جا میدرخشد، درستی و پسندیدگی همه چیز را هماهنگ میکند.» (جوآن فالون)