(Minghui.org) من معلم مدرسه ابتدایی هستم و از هر فرصتی استفاده میکنم تا فرهنگ سنتی چین را به دانشآموزان معرفی کنم.
مدرسه در یک مسابقه هنرهای نمایشی شرکت کرد. من موسیقی و رقصها را از سایت تمرینکنندگان دانلود کردم و به دانشآموزان یاد دادم. عکس پشت زمینه رقص را نیز از سایت مینگهویی گرفتم. دیویدیهای هنرهای نمایشی شن یون را نیز برای دانشآموزان پخش کردم تا درک بهتری از هنر سنتی چینیمان داشته باشند.
مدیر مدرسه وحشتزده شده بود. میدانستم که مرا هنگام آموزش زیر نظر دارد اما من همچنان درباره اصول فالون گونگ با دانشآموزان صحبت میکردم. یک روز وقتی مشغول استراق سمع پشت در کلاسم بود، در را باز و او را دعوت کردم که گوش دهد. او به سرعت رفت. وقتی متوجه شدم که کتابهای مرا نیز میخواند، کتابهای فالون گونگ را به او دادم و درخواست کردم که آنها را بخواند.
کمی بعد مدیر جلسهای برگزار کرد و همۀ اعضای حزب کمونیست را فراخواند تا مرا مورد انتقاد قرار دهند. میدانستم این فرصتی است تا درباره فالون گونگ با آنها صحبت کنم.
وقتی وارد اتاق کنفرانس شدم به همه لبخند زدم و پرسیدم: «میخواهید در مدرسهمان یک "انقلاب فرهنگی"ایجاد کنید؟» معلمها فریاد زدند: «نه! نگران نباشید. ما فقط میخواهیم درباره فالون گونگ صحبت کنیم. این تمرین توسط حزب کمونیست قدغن شده است. چرا شما هنوز درباره آن صحبت میکنید؟ اگر دستگیر شوید چه؟ این عاقبت خوبی برای شما یا مدرسه نخواهد داشت. حزب برای مدیران مدرسه دردسر ایجاد میکند.»
آنها 8 قانون نوشته شده توسط مدیر را برایم خواندند که تحت آن آزادیهای من برای انجام کارهای مختلفی محدود میشد. آنها نظرم را پرسیدند.
گفتم: «اول مایلم از توجه و نگرانیتان نسبت به این موضوع تشکر کنم. واقعا ممنونم. اما لازم است ذکر کنم که تمرین فالون گونگ مخالف هیچ قانونی نیست. قانون اساسی به ما چینیها حق آزادی عقیده میدهد.
دوم اینکه چرا من فالون گونگ را تمرین میکنم؟ چون آن فوقالعاده است و مردم از مزایای جسمی و روانی آن بهرهمند میشوند. به مردم میآموزد که خوب باشند.»
سپس به آنها گفتم که فالون گونگ واقعاً چیست. تأکید کردم که به امنیتم توجه میکنم و برای مدیران مدرسه مشکلی ایجاد نخواهم کرد.
پس از آن جلسه، مدیر دیگر مرا تحت نظر نگرفت و از برخورد با من اجتناب کرد. پس از آن قادر بودم بهطور آزادانه درباره فالون گونگ صحبت کنم. من همه اعضای آموزش به غیر از یک نفر را راضی کردم که حزب را ترک کنند. تمام دانشآموزانم نیز پیشگامان جوان را ترک کردند.
در آستانه بازنشستگی بودم که متوجه شدم هنوز با چند تن از دانشآموزان صحبت نکردهام. از مدرسه خواستم مرا به عنوان عضو کمکی استخدام کند. با درخواستم موافقت شد اما چون فکر میکردند برای آموزش مسن هستم، کارهای آسانتری را به من سپردند. آنها نیت خوبی داشتند اما من میخواستم با دانشآموزان در ارتباط باشم تا درباره فالون گونگ با آنها صحبت کنم.
طولی نکشید که فرصتی به دست آوردم. معلمی تازه استخدام شده و نگران بود نتواند دانشآموزان کوچک را مدیریت کند و میخواست کارش را با من عوض کند. من از این موضوع خوشحال بودم مدیر هم خوشحال بود که من حاضر بودم کارهای بیشتری انجام دهم.
من ضمن کار بهعنوان معلم جایگزین، به سایر معلمان در تعلیم و تربیت شاگردانشان کمک میکردم. از هر فرصتی استفاده کردم تا با تمام دانشآموزان صحبت کنم.
وقتی آنها با هم دعوا میکردند، با استفاده از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری دافا هدایتشان میکردم. سپس آنها با هم دست میدادند و دوست میشدند. برخی از معلمها میپرسیدند: «چرا اینقدر صبوری؟» به آنها میگفتم فالون گونگ را تمرین میکنم، باید نیکخواه باشم.
کار من با دانشآموزان، وظایف معلمها را سبکتر و محیط خوبی را برایم ایجاد کرد تا حقایق فالون گونگ را به آنها بگویم. مدیران مدرسه و اعضای آموزشی خیلی خوشحال بودند. من نیز راضی بودم چرا که به این نحو برایم آسانتر بود آنها را متقاعد کنم حزب را ترک کنند.
تزکیه خودمان و آگاه کردن مردم به حقایق کار جدی و مهمی است. باید هنگام صحبت با مردم از خردی که دافا به ما عطا کرده است استفاده کنیم. باید شغل بشریمان را به خوبی انجام دهیم و به شایستگی تزکیه کنیم تا بتوانیم فضای خوبی ایجاد و به مردم کمک کنیم حقایق فالون گونگ را درک کنند.