(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در اولین روز سال نوی 1998 آغاز کردم. بعد از اینکه آزار و شکنجه فالون دافا بهدست حزب کموینست چین در ژوئیه 1999 آغاز شد، دستگیر و به یک مرکز شستشوی مغزی فرستاده شدم و خانهام غارت شد. هرگز نترسیدم و همچنان درباره دافا و آزار و شکنجه به مردم میگویم.
در دو سال گذشته، یک مکان تولید مطالب برای چاپ جزوات، در خانهام راهاندازی کردم. زمان تنگ میشود، بنابراین شروع کردهام تا علاوه بر صحبت رودررو با مردم، ازطریق تلفن نیز سطح آگاهی آنها را درباره آزار و شکنجه بالا ببرم. حالا بسیاری از مردم دافا و آزار و شکنجه را درک میکنند و مورد برکت قرار گرفتهاند. مایلم چند نمونه از تجربیاتم را بهاشتراک بگذارم تا تعداد بیشتری از مردم از واقعیتها آگاه و از مزایای دافا بهرهمند شوند.
رئیس شرکت بهخاطر محافظت از یک تمرینکننده، امنیت خود را بهخطر میاندازد
در همان ابتدای آزار و شکنجه، بسیاری از مردم فریب رسانههای دولتی را خوردند. تحت این محیط بهشدت خطرناک، با مدیران شرکت و همکارانم، دوستان و بستگانم، همسایگان و سایرین صحبت میکردم. نامههایی به مسئولین دولت مینوشتم. بیرون میرفتم و به مردمی که با آنها برخورد میکردم، درباره واقعیتهای دافا میگفتم.
وقتی با رئیسم صحبت کردم، آویزی به او دادم که کلماتی درباره دافا رویش حک شده بود. او مانند اشیاء گرانقیمت و ارزشمند آن را در گاوصندوقش گذاشت و اجازه نداد هیچ کسی به آن دست بزند. اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری دافا را نیز پذیرفت. وقتی رئیسِ کمیته امور سیاسی و حقوقی به شرکتم آمد تا مرا چک کند، رئیسم چیزهای بسیار خوبی درباره من به او گفت.
سعی کردم با یکی از معاونین شرکت صحبت کنم. در آن زمان او هیچ چیزی نگفت، اما واقعاً دوست داشت ارتقاء شغلی ببرد، بنابراین گزارش من را به اداره 610 داد.
رئیس کمیته امور سیاسی و حقوقی با رئیسم تماس گرفت و درباره آن گفتگو پرسید. رئیسم گفت: «چنین چیزی وجود ندارد.» در آن محیط شیطانی، رئیسم امنیت خود را بهخطر انداخت تا از من محافظت کند. مدت کوتاهی پس از آن، او برای شغل بهتری به یکی از شهرهای ایدهآلش، منتقل شد.
پس از رفتن رئیسم، معاونی که گزارش مرا داده بود، سخت تلاش کرد ارتقاء شغلی بگیرد، اما موفق نشد. رئیس جدیدی از شهر دیگری آمد. بهمحض آمدن این رئیس جدید، با او صحبت کردم. او موافقت کرد از حزب کمونیست چین خارج شود و با وضعیت موجود ابراز همدردی کرد. عوامل اداره 610 در سال 2005 چند بار با او تماس گرفتند و سعی کردند مرا در دردسر بیندازند، اما رئیس جدیدمان قاطعانه در برابر آنها مقاومت کرد.
رئیس جدید مشکلی جسمی داشت: گردن و کمرش صاف نبودند. پس از مقاومت او در برابر اداره 610 و محافظت از من، گردن و پشتش صاف شدند. او بسیار قدبلندتر بهنظر میرسید. بسیاری از افراد در شرکتم به این نتیجه رسیدند که او بهخاطر محافظت از یک تمرینکننده دافا مورد برکت قرار گرفته است.
بهبود مننژیت یک کودک
نوه یکی از مدیران در مارس 2011 دچار مننژیت و در بیمارستان بستری شد. او برای 9 روز تب بالایی داشت. پزشکان گفتند که او نمیتواند معالجه شود و اینکه حتی اگر بهبود یابد، دچار ناتوانی ذهنی خواهد شد.
یک روز، این مدیر درباره وضعیت نوهاش با من صحبت کرد. به او گفتم که از نوهاش بخواهد عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. یک آویز دافا نیز برای نوهاش دادم.
پس از حدود ده روز، او مرا دید و با هیجان گفت: «نوهام کاملاً بهبود یافته است. حتی پزشکان شگفتزده شدهاند. این درواقع یک معجزه است. بسیار بسیار متشکرم!»
با اشاره به بنیانگذار فالون دافا، گفتم: «باید از استاد لی تشکر کنید. استاد همه چیز را انجام میدهند.»
او گفت: «استاد متشکرم! استاد متشکرم!»
خانوادهاش شاهد خوبی دافا بودند و همگی از ح.ک.چ خارج شدند. او خواندن جوآن فالون، کتاب اصلی دافا، را نیز آغاز کرد. تندرستتر شد. پسر و عروسش نیز شغلهای بهتری بهدست آوردند.
درمان سرطان ریه پس از خروج از ح.ک.چ
آقای سونگ مرد محترم و مسنی در یکی از شرکتهای تابعه ما است. در سال 2013 پزشکان تشخیص دادند که او به سرطان ریه مبتلا است. همسرش گفت که پزشک اظهار کرده او فقط دو الی سه ماه دیگر زنده خواهد ماند.
به او گفتم از شوهرش بخواهد عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. همسرش گفت بستگانشان نیز این را گفتهاند، اما آقای سونگ به چنین چیزی باور ندارد.
چند روز بعد، آقای سونگ و همسرش را دیدم. او خوب بهنظر نمیرسید. درباره تجربیاتم در دافا به او گفتم و اینکه چرا مردم باید از ح.ک.چ خارج شوند. او با خوشحالی درک و موافقت کرد از حزب خارج شود.
آقای سونگ بهتدریج بهبود یافت و به سفری تفریحی رفت. او گفت که حالا کاملاً خوب شده و بسیار قدران استاد دافا است.
نظامی بازنشسته که با درک واقعیتها دافا را گرامی میدارد
یک نظامی بازنشسته 60 ساله ارتش در بازاری خواروبار میفروشد. او سابقاً از اعضای ح.ک.چ بود. خیلی تندرست نبود. وقتی برای اولین بار با او صحبت کردم، گفت که پسرش در یک اداره پلیس کار میکند و میداند که فالون گونگ خوب است، اما هرگز هیچ مطلبی درباره دافا نخوانده و درباره خروج از ح.ک.چ نشنیده است. پس از اینکه درباره دافا بیشتر به او گفتم و اینکه چرا مردم تصمیم میگیرند از حزب خارج شوند، او موافقت کرد از ح.ک.چ خارج شود.
اغلب سیدیها و مطالبی درباره دافا به او میدادم و از او میخواستم آنها را به پسرش نیز نشان دهد. میگفتم بگذارد پسرش بداند که نباید هیچ تمرینکنندهای را مورد آزار و شکنجه قرار دهد. این مرد مسن اطمینان خاطر میداد و میگفت: «او در آزار و شکنجه شرکت نخواهد کرد.» سال گذشته، به من گفت که پسرش با خروج از ح.ک.چ نیز موافقت کرده است.
این مرد تندرست و پرانرژی شده است. یک بار که یک تقویم مینگهویی به او دادم، طوری آن را در دستش گرفت که گویا چیزی گرانقدر است و گفت: «این بسیار ازرشمند است و قیمتی برایش وجود ندارد!»