(Minghui.org) مدت کوتاهی پس از کسب فا در سال 1999، حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون گونگ را آغاز کرد. تماشای اخبار تلویزیونی افتراءآمیز درباره این تمرین مرا به گریه میانداخت. میدانستم فالون گونگ خوب است، اما تصمیم گرفتم برای مدتی آن را کنار بگذارم.
تزکیه را کنار گذاشتم تا اینکه دوباره در سال 2004 آن را آغاز کردم. برای همگام شدن با اصلاح فای استاد، فا را مطالعه و ازبر میکردم و هر روز صبح برای انجام تمرینات بیدار میشدم. هر روز در چهار زمان تعیین شده افکار درست میفرستادم. در دور جدید تزکیهام نیکخواهی استاد را تجربه کردم، متوجه جدیت تزکیه در دافا شدم و شاهد قدرت افکار درست نیز بودم.
معلم درد را برایم تحمل کردند
من در مدرسه تدریس میکنم. یک روز صبح کف سنگی مدرسه لیز بود، چراکه مستخدم تازه کف زمین را تمیز کرده بود. لیز خوردم و به زمین افتادم. بهدلیل احساس شرمساری، دردم را نادیده گرفتم و بلند شدم. فکر میکردم ازآنجا که فالون دافا را تمرین میکنم، مشکلی نخواهد بود. سپس این فای استاد را ازبر خواندم:
«وقتی تحمل کردن آن سخت است، میتوانی آن را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، میتوانی آن را انجام دهی.» (جوآن فالون)
آن روز صبح دو کلاس داشتم. همکاری به من کمک کرد تا به کلاسم بروم. دانشآموزان متوجه شدند که نمیتوانم روی پایم بایستم، بنابراین یک صندلی برایم پیدا کردند. اما من عادت داشتم موقع تدریس بایستم، بنابراین سعی کردم روی یک پا بایستم و آن دو کلاس را اداره کنم.
در ظهر که به خانه رفتم، پایم کبود و بهقدری متورم شده بود که برای درآوردن کفشهایم از شوهرم کمک گرفتم. میخواستم روی تخت دراز بکشم و برای مدتی استراحت کنم، اما درد بهقدری شدید بود که نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. شوهرم پیشنهاد داد که به بیمارستان بروم. به او گفتم نگران نباشد و اینکه خوب میشوم.
وقتی درد غیرقابل تحمل شد، در ذهنم از استاد کمک خواستم تا درد را کاهش دهند و من بتوانم آن را تحمل کنم. پس از مدت کوتاهی به خواب رفتم و وقتی بیدار شدم، درد ازبین رفته بود. میدانستم که استاد درد را برایم تحمل کردهاند. شوهرم تلویزیون تماشا میکرد. با پرش روی یک پا و تکیه دادن به دیوار و صندلی به آشپزخانه رفتم و توانستم آن شب شام بپزم.
غروب دو کلاس داشتم و برادرزادهام مرا با ماشین به مدرسه برد. روز بعد نیز به دنبالم آمد تا مرا به مدرسه ببرد. در روز سوم پایم دیگر متورم نبود و توانستم خودم تا مدرسه آهسته و بهتنهایی پیادهروی کنم. آن حادثه اصلاً مشکل و مانعی برایم ایجاد نکرد.
اگرچه پایم دیگر درد نداشت، اما میتوانستم برآمدگی سفتی را پشت پایم احساس کنم. فکر میکردم آن باید استخوان باشد. یک روز صبح، هنگام انجام تمرینات صداهایی را از پایم شنیدم، اما دردی نداشتم. پس از اتمام تمرینات، برآمدگی ناپدید شد.
به سخنان استاد فکر کردم:
«ما میگوییم که یک پیامد خوب یا بد از یک فکرِ آنی میآید. تفاوت در یک فکر، به نتایج مختلفی منجر میشود.» (جوآن فالون)
اگر پس از افتادن به زمین به بیمارستان رفته بودم، احتمالاً پایم دچار شکستگی میشد. در آن حالت، احتمالاً در عرض سه ماه هم بهبود نمییافتم، اما من در عرض سه روز خوب شدم. استاد، بهخاطر تحمل دردم و بهبود پایم متشکرم. بسیار سپاسگزارم که از محافظت شما برخوردارم.
تزکیه جدی است
یک بار مدرسه برنامهای ترتیب داد که همه معلمین تحت آزمایشهای کامل جسمی قرار گیرند. درحالی که فکر میکردم تندرست هستم و وضعیت سلامتیِ خوبم میتواند به فا اعتبار ببخشد، به این برنامه ملحق شدم. برخلاف انتظار، نتایج آزمایش نشان داد که سنگ کیسه صفرا دارم، ناحیهای بهطور غیرعادی سفت در سینهام وجود دارد و مشکل زنانگی نیز دارم. دادن این آزمایش نه تنها به فا اعتبار نبخشید، بلکه باری ذهنی را نیز بر دوشم اضافه کرد.
گاهی سعی میکردم احساس کنم که آیا هیچ دردی در بدنم دارم یا خیر. هنگام خوردن غذاهای با پروتئین بالا مانند تخم مرغ، گوشت و ماهی احساس کمردرد میکردم. اما فکر نمیکردم که آن بیماری است. اغلب فا را ازبر میکردم و افکار درست میفرستادم تا در طول چنین زمانهایی درد را ازبین ببرم.
سپس یک روز، درد بهقدری شدید شد که نمیتوانستم دراز بکشم. فقط میتوانستم بهصورت نشسته بخوابم و به سختی نفس بکشم. حتی پس از حفظ کردن فا، فرستادن افکار درست و نگاه به درون درد ازبین نرفت. برای چند روز نمیتوانستم چیزی بخورم که مرا گیج و ضعیف کرده بود. این وضعیت برای مدت زیادی طول کشید.
پس از صحبت با همتمرینکنندگان و نگاه به درون، متوجه شدم که وابستگی به احساسات را رها نکرده و توهم بیماری را بهطور کامل نفی نکردهام. در اصل هنگامی که داشتن بیماری را پذیرفتم، عمداً یا بهطور غیرعمد، کاملاً به معلم و فا باور نداشتم.
معلم بیان کردند:
«اگر نزد یک طالعبین بروید، به او باور خواهید کرد. وگرنه برای چه این کار را انجام میدهید؟ آنچه که او میتواند به شما بازگو کند بعضی از چیزهای سطحی درباره گذشتهی شما است. درحالی که جوهر و ذات آنها درحال حاضر تغییر کرده است. پس همگی درباره این بیندیشید: اگر نزد یک فالبین بروید، آیا به او گوش نمیدهید و به او باور نمیآورید؟ پس، آیا این یک بار روانی را برای شما بهوجود نیاورده است؟ اگر خودتان را با فکر کردن درباره آن ناراحت کنید، آیا یک وابستگی نیست؟ پس چگونه این وابستگی میتواند از بین برود؟ آیا خودتان یک مشکل و محنتی را برای خودتان اضافه نکردهاید؟ آیا مجبور نیستید که درد و محنت بیشتری را برای رها کردن این وابستگی تحمل کنید؟ با هر آزمایش و هر درد و رنجی، این سؤال وجود دارد که آیا در تزکیه به بالا صعود میکنید یا به پایین میروید. تزکیه همانگونه که هست بهاندازه کافی مشکل است، اما شما میروید و درد و رنجی دیگر نیز به آن اضافه میکنید. چگونه میتوانید از پس آن برآیید؟ ممکن است درنتیجه آن، با سختیها و دشواریهایی مواجه شوید.»
من خودم رنج و محنتی را بر خودم تحمیل کردم. این درس بزرگی برایم بود. همتمرینکنندهای در گروهم آزمایش جسمی نداد. او به من گفت که تمرینکنندگان بیماری ندارند، بنابراین هیچ چیزی برای معاینه وجود ندارد. نتایج معاینه میتوانست توهم باشد. در مقایسه با او، درک کافی از اعتباربخشی به فا نداشتم. ازآنجا که دافا را تمرین میکردم، میدانستم سالم و تندرست هستم. سایرین اغلب میگفتند که من جوان بهنظر میرسم.
در تزکیه هیچ موضوعی کوچک و بیاهمیت نیست. روش فکر کردن انسانها و موجودات بالاتر چیزی است که آنها را از سایرین متمایز میکند. نیروهای کهن میتوانند از هر وابستگی بشری سوءاستفاده کنند تا چیزها را بدتر کرده و تمرینکنندگان را نابود کنند.
در این مقاله درباره وابستگیهایم نوشتم تا آنها را افشاء کرده و توهم کارمای بیماری را نفی کنم و بدین ترتیب وابستگی به احساسات را ازبین ببرم و درسهایی که گرفتم را با سایر تمرینکنندگان بهاشتراک بگذارم.
تزکیه موضوعی جدی است. تمرینکنندگان باید در تزکیه درست باشند و استدلالات و احساسات بشری را رها کنند. قاطعانه به معلم و فا باور داشته باشید. فقط تمرینکنندگان با افکار و رفتار درست میتوانند حقیقتاً به استاد در اصلاح فا یاری برسانند.