(Minghui.org) در سن 76 سالگی، هر روز صبح در ساعت 7:30 از خانه بیرون میروم تا حقیقت را درباره فالون دافا روشن کنم. در طول این مدت از همیشه خوشحالتر هستم. گرچه سطح تحصیلی بالایی ندارم، اما در ده سال گذشته بهطور منظم با مردم درباره فالون دافا صحبت و بسیاری از آنها را متقاعد کردهام که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و انجمنهای جوانانش خارج شوند. هر هفته معمولاً 10 الی 30 نفر را متقاعد میکنم که از ح.ک.چ خارج شوند.
من خوشبختم
در ژانویه 1996 وقتی همسایهام فالون دافا را به من معرفی کرد، شروع به تمرین کردم. با پیروی از اصول این تمرین، حقیقت، نیکخواهی، بردباری، زندگیام کاملاً تغییر کرد. بیماریهای مزمنم، از جمله برونشیت، سردرد، کمر درد و پا درد، کمی پس از شروع تمرین، ناپدید شد. همیشه فکر میکردم: «این تمرینِ خوبی است، و از آن بسیار بهرهمند شدهام - باید به افراد بیشتری درباره آن بگویم!»
اما در ژوئیه 1999، رژیم جیانگ زمین فالون دافا و تمرینکنندگانش را تحت آزار و شکنجه قرار داد. پلیس مرا در یک مرکز شستشوی مغزی به مدت دو ماه و نیم از نوامبر سال 2000 بازداشت کرد. هدف آنها از جلسات روزانه، مجبور کردن من برای نفی تمرین بود، اما نتوانستند ذهنم را دربارۀ تزکیه تغییر دهند. در عوض، برای افرادی که مرا تحت آزار و شکنجه قرار میدادند، احساس تأسف کردم. علاوه بر این، تمایلی قوی برای کمک به بالا بردن سطح آگاهی تعداد بیشتری از مردم درباره حقیقت فالون دافا، در من ظاهر شد.
روشنگری حقیقت درباره فالون دافا به مردم بیشتر
یک اصطلاح چینی وجود دارد که میگوید «لطف دیگران را چند برابر بیشتر جبران کن.» استاد و فالون دافا چیزهای بسیار زیادی به من عطا کردهاند. نمیتوانم «لطف» ایشان را جبران کنم، اما میتوانم به مردم بیشتری کمک کنم تا حقیقت درباره فالون دافا را درک کنند و آیندهای روشن داشته باشند.
در یک روز تابستانی دو نفر را دیدم که موتورسیکلتشان روشن نمیشد. آنها برای مدتی تلاش کردند، اما نتوانستند مشکل را حل کنند. از من پرسیدند آیا فروشگاه خدماتی برای موتورسیکلت در آن نزدیکی وجود دارد؟ از اینکه از من درخواست کمک کردند خوشحال شدم، زیرا فرصتی بود تا حقیقت را برای آنها روشن کنم. بنابراین با آنها به فروشگاه خدماتی نزدیک آنجا رفتم.
به آنها گفتم: «فالون دافا به مردم میآموزد که خوب باشند. واقعه خودسوزی در میدان تیانآنمن جعلی بود. این واقعه، ساخته رژیم جیانگ زمین بود تا باعث تنفر مردم از فالون دافا شود. ح.ک.چ بسیار فاسد است. آسمان آن را از بین خواهد برد. اگر عضو ح.ک.چ هستید، باید از آن و همچنین لیگهای جوانانش خارج شوید.»
هر دوی آنها با خوشحالی موافقت کردند که از ح.ک.چ خارج شوند. بعد از آنها خواستم دوباره تلاش کنند تا موتورسیکلتشان را روشن کنند. آنها تمایلی نداشتند اما با وجود شک و تردید تلاش کردند. موتورسیکلت روشن شد!
آنها به من گفتند: «بدون نیاز به تعمیر، موتورسیکلت به حالت عادی برگشت. فالون دافا واقعاً خوب است!»
بعضی اوقات افرادی را نیز دیدهام که تبلیغات ح.ک.چ درباره فالون دافا بر روی آنها تأثیر گذاشته و آنها گزارش مرا به پلیس میدادند. برای مثال، من و یکی از تمرینکنندگان در حال صحبت با مردم درباره دافا بودیم که ناگهان ماشین پلیس در کنارمان متوقف شد. دو مأمور پلیس از ماشین بیرون آمدند و ما را به داخل ماشین کشیدند و گفتند که ما را به اداره پلیس میبرند.
اصلاً نترسیدم و با خودم فکر کردم: «واقعاً برای این دو مرد جوان متأسفم. نمیتوانم اجازه دهم آنها مرتکب جرم علیه فالون دافا شوند. استاد، لطفاً به من کمک کنید!»
به آنها گفتم: «پلیس باید افراد بد را دستگیر کند. ما بد نیستیم. فالون دافا به مردم میآموزد که از حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کنند و افراد خوبی باشند. ما کارهای خوبی انجام میدهیم و باید مورد تحسین قرار بگیریم، نه اینکه دستگیر شویم!»
آنها خندیدند و مردمی که در نزدیک ماشین بودند نیز خندیدند. یکی از مأموران گفت: «کسی گزارش شما را داده است.»
پاسخ دادم: «برو و به وظایف معمولت رسیدگی کن. ما نیز میخواهیم مسئولیتهای خودمان را در اینجا تمام کنیم.»
بنابراین ما را آزاد و آنجا را ترک کردند، اما پس از مدتی دوباره برگشتند. درحالیکه در تعجب بودم که چه اتفاقی افتاده، یکی از آنها به طرف من دوید و گفت کلیدهایم را در ماشینشان جا گذاشتم. مأموران پلیس دوباره برگشته بودند تا کلیدهایم را به من برگردانند. از اینکه اینقدر باملاحظه بودند شگفتزده شدم!
گرامیداشت هر لحظه برای روشنگری حقیقت
هر زمان که نمیتوانستم برای روشنگری حقیقت بیرون بروم، مضطرب میشدم. برای مثال، فرزندانم معمولاً به خانه میآیند تا روز تولدم را جشن بگیرند. آنها کیک میآورند و برای جشن تدارک میبینند. با همه فرزندان و نوههایم در زیر یک سقف، واقعاً اوقات خوشی را در کنار هم سپری میکنیم. با این حال، من یک تمرینکننده هستم و باید وقتم را صرف نجات مردم بیشتری کنم. بنابراین امسال تصمیم گرفتم که روز تولد معنیدارتری را داشته باشم و آن روز را صرف روشنگری حقیقت درباره فالون دافا کنم! از استاد خواستم از من حمایت کنند. وقتی افکار درست فرستادم، از استاد خواستم که هیچ کسی روز تولدم را به یاد نیاورد و هیچ کسی به دیدنم نیاید.
صبح روز تولدم ازخانه بیرون رفتم. بهنظر میرسید مردم در خیابانها منتظرم بودند. آنها برای گوش دادن به حقیقت و ترک از ح.ک.چ میآمدند. و اتفاقی شگفتانگیزتر این بود که وقتی مردی میخواست از پیشگامان جوان خارج شود، بهصورت تصادفی نام مستعار «یوان» را برای او انتخاب کردم و از او پرسیدم که آیا میتوانم از این نام استفاده کنم؟
از تعجب دهانش باز شد و گفت: «این اسم واقعی من است؛ دقیقاً همین است. از کجا میدانستی؟»
به او گفتم: «واقعاً خوش شانسی. حتماً رابطه تقدیری با فالون دافا داری!»
هر دو خندیدیم. استاد در حال تشویق من بودند! آن روز به 16 نفر کمک کردم که از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند. این تعداد بسیار بیشتر از روزهای معمول بود. هیچکدام از فرزندانم در طول روز به من زنگ نزدند. به نظر میرسید روز تولدم را کاملاً فراموش کرده بودند. این پرمعناترین تولدِ زندگیام بود!
استاد به من کمک کردند تا از حادثه بالقوه مرگباری جان سالم بهدر کنم
تمام کارهایی که انجام دادهام، تحت مراقبتهای استاد بوده است. بدون حفاظت استاد، نمیتوانستم کاری انجام دهم. در طول ده سال گذشته نمونههای زیادی وجود داشته است. میخواهم تجربه چند ماه پیشم را بهاشتراک بگذارم.
من تنها زندگی میکنم. یک روز صبح، ناگهان احساس سرگیجه کردم و میدانستم که میخواهم استفراغ کنم. وقتی به دستشویی رفتم، هوشیاریام را کم کم از دست دادم و بهطرف دیوار پرتاب شدم. سرم با شدت زیادی با دیوار برخورد کرد نمیتوانستم حرکت کنم. فریاد زدم: «استاد، لطفاً مرا نجات دهید! استاد، مرا نجات دهید!» و از هوش رفتم. پس از بیش از ده دقیقه کم کم بیدار شدم. هیچ دردی نداشتم و پر انرژی بودم. بهطرف عکس استاد دویدم و گریه کردم: «استاد، از اینکه زندگیام را نجات دادید سپاسگزارم!» حدود ساعت 7:30 صبح بود، بنابراین طبق معمول برای روشنگری حقیقت بیرون رفتم.
هر زمان که حقیقت را درباره فالون دافا روشن میکردم، هرگز احساس ترس و وحشت نداشتم. میدانستم که این درستترین کار در جهان است. هر بار که بیرون میرفتم، همیشه از استاد برای جلوگیری از مداخلۀ افراد بد در کارهایم کمک میخواستم. استاد بیان کردند:
«... در هر قدم از مسیر، خود را بهطور محکم و پایدار تزکیه کنید و مأموریت خود در نجات مردم را به انجام برسانید.» («به کنفرانس فا در فرانسه»)
هر روز دو سخنرانی از جوآن فالون را مطالعه میکنم. بدون داشتن سواد زیاد، آنچه در توانم است که انجام دهم، صحبت با مردم و گفتن واقعیتهای فالون دافا به آنها است. در مقایسه با تمرینکنندگان تحصیل کرده، آنچه انجام دادهام، بسیار کمتر از آن چیزی است که آنها انجام دادهاند.
باید در روشنگری حقیقت کوشاتر باشم. این فعالیت مورد علاقهام است.