(Minghui.org) من 45 ساله هستم، تمرینکننده فالون دافا که 21 سال قبل تمرین را شروع کردم. در تمام این سالها با اصول دافا، حقیقت، نیکخواهی، بردباری زندگی کردهام و همه چیز بسیار خوب پیش رفته است. کار خوبی پیدا کردم و بسیار موفق هستم و زندگی خانوادگی شادی دارم. از مزایای عظیم دافا بهره بردهام.
حادثه رانندگی شدید
هنگامیکه پسرم یک ساله بود، ما برای دیدار والدینم به روستا رفتیم. پس از اینکه به آنجا رسیدیم، از راننده خواستم که مرا به منزل خواهر بزرگترم ببرد. با کمال تعجب دریافتم پسرم نمیخواهد سوار ماشین شود.
در راه خانه، در عقب ماشین نشستم، زیرا کمی سرگیجه داشتم. پس از چند کیلومتر رانندگی، ماشین از جاده خارج شد و در سرازیری به پایین افتاد. به راننده گفتم: «از ماشین بیرون برو! ممکن است ماشین آتش بگیرد.» به سرعت از ماشین خارج شدم، متوجه شدم که راننده هنوز داخل ماشین است. بنابراین برگشتم و با کمک تعدادی از عابران راننده را بیرون آوردیم. هردوی ما جراحاتی جزئی داشتیم، اما چیز مهمی نبود. اما، جلوی ماشین کاملاً جمع شده بود.
همه خوشحال بودند که پسرم در ماشین نبود و من نیز صندلی عقب نشسته بودم. قلباً میدانستم که از تمرین فالون دافا بهره بردیم.
این درست همان گفته استاد است: «خواه با چنین مواردی روبرو شوید یا نشوید، تضمین میکنم که اصلاً در خطر نخواهید بود ــ میتوانم این را تضمین کنم.» (جوآن فالون)
نظم و ترتیبهای استاد
در سال 2004 در محلی که کار میکردم، شرایط کاری خوب نبود و کارفرما تعدادی از کارکنان را اخراج کرد. زنی که کنار من کار میکرد، یک کودک داشت. فکر کردم اگر اخراج شود آسیب بیشتری میبیند، بنابراین پس از 10 سال کار در آنجا، استعفاء دادم.
طولی نکشید که شرکتی خارجی مرا استخدام کرد. اما، محیط کار برای انجام سه کار مناسب نبود، بنابراین، تصمیم گرفتم کارم را تغییر دهم. دو ماه بعد تمرینکنندهای درباره فرصت شغلی دیگری با من صحبت کرد.
هنگامیکه برای مصاحبه در اطاق انتظار بودم، روزنامهای را برداشتم و درباره ملحق شدن چین به سازمان جهانی تجارت مطالبی را مطالعه کردم. آن اولین مطلبی بود که رئیس در مصاحبهام درباره آن صحبت کرد، بنابراین بهنظر میرسید بسیار آگاه هستم. همچنین درباره تجربههای کار قبلیام صحبت کردم. او بیدرنگ مرا استخدام کرد.
تمرینکنندهای دیگر از من پرسید: «تو با رئیس بسیار خوب صحبت کردی. چگونه تا این حد اطلاعات داری؟» خندیدم زیرا این بهدلیل نظم و ترتیب استاد بود.
درطول 10 سالی که در آنجا کار میکردم، کارخانه بسیار خوب عمل میکرد و نیز در شمار کارخانههای بینالمللی قرار گرفت. از همه مهمتر، وقتی آن کار را برعهده داشتم، افراد بسیاری دریافتند که تمرینکنندگان فالون دافا تحت آزار و شکنجه قرار گرفتهاند.
قدرت دافا
در محل کار حادثهای بزرگ رخ داد و یک کارگر درگذشت. سرانجام، خانوادهاش قراردادی را با شرکت امضاء کردند و رئیس از من خواست که به ملاقات آنها بروم. خانواده درباره مقدار پولی که به آنها داده بودند شاکی و همچنین ناراحت بودند که چرا رئیس خودش به آنجا نیامده است. گرچه، میخواستم آنجا را ترک کنم، اما ماندم و به صحبتهایشان گوش دادم، زیرا مرد جوانی که درگذشته بود حدوداً 30 ساله بود و از افراد مسن و جوان خانواده مراقبت میکرد. آنها واقعاً فقیر بودند.
استاد به ما آموختهاند: «وقتی مورد حمله قرار میگیرید تلافی نکنید، وقتی توهین میشوید جوابش را ندهید...» (جوآن فالون). بنابراین فکر کردم باید آن را تحمل کنم. آنگاه بهخاطر آوردم که استاد درباره قدرت عظیم حقیقت، نیکخواهی، بردباری به ما گفته بودند، بنابراین در درونم این عبارات را تکرار کردم: «فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است. استاد خواهش میکنم کمکم کنید!» هنوز تکرار این عبارات را برای سومین بار تمام نکرده بودم که یکی از بستگان گفت: «دیگر بیش از این به آنها توهین نکن. آنها اینجا در این خانه میهمان ما هستند. ما همگی کارگر هستیم و برای هر یک از ما آسان نیست زندگی را اداره کنیم. فردا، میتوانیم با رئیس صحبت کنیم.» همسرش از دشنام دادن خودداری کرد. قدرت حفظ دافا در ذهنم به من کمک میکند که مشکلات را پشت سر بگذارم.
پیروی از اصول فا
رئیس اعتماد بسیاری به من داشت، زیرا بهعنوان یک مرید دافا، با اصول آن زندگی میکنم و مستعد پذیرش رشوه نیستم. من مسئول بخش عرضه و فروش بودم. آن مقامی است که همه در آرزویش هستند، زیرا شخص میتواند با گرفتن رشوه، درآمد اضافی کسب کند.
گرچه، رئیسم به من اطمینان داشت، اما سهامداران کارخانه مخفیانه گفتگویم را با یک کارپرداز که دوست خوب یک سهامدار بزرگ بود، مورد بررسی قرار دادند.کارپرداز پرسید: «در کجای دنیا حتی شما آقایان چنین کارمند خوبی پیدا میکنید؟»
آنها درباره این ماجرا بامن صحبت کردند، زیرا نمیخواستند از طریق شایعه از آن آگاه شوم. رئیسم گفت: «افرادی که باوری دارند، حقیقتاً متفاوت هستند!»
به معامله، اغلب بهعنوان کار «کنار رودخانه» اشاره میشود، زیرا آن معمولاً مستلزم رفتن به مکانهای سؤالبرانگیز و ناشایست با سرگرمیهای غیراخلاقی است. من هرگز مشتریانم را به چنین مکانهایی دعوت نمیکنم. وقتی مجبور میشوم با آنها به آنجا بروم، دنبال راههایی میگردم که در فعالیتهای ناخوشایند آنها شرکت نکنم.
پس از اینکه کسب و کارمان پیشرفت کرد، مشتریانی از خارج از چین و سایر کلان شهرها داشتیم. وقتی میخواستند آنها را به چنین مکانهایی ببریم، آنها را برای پدیکور به سالن زیبایی میبردم. فکر میکردم این نقض معیارهای یک تمرینکننده نیست.
استاد بیان کردند:
«با آنکه مردم اغلب ادعا میکنند فعالیتهای علمیشان برای این است که «کیفیت زندگی را بهبود بخشند»، اما این رقابت فناورانه است که آنها را به پیش میراند. و در بیشتر موارد، این فعالیتها بر این اساس انجام شده است که مردم الهیات را کنار گذاشته و اصول اخلاقی لازم برای خویشتنداری را رها کردند. به همین دلایل بود که تمدنهای گذشته بارها ویران شدند.» (جوآن فالون)
پس از خواندن فای استاد، دریافتم که گرچه واقعاً کار بدی را انجام ندادم، اما هنوز «اخلاقیات را زیر پا گذاشتم.» اگر هرکاری را که انجام میدادم در مسیر فا بود، آنگاه چگونه میتوانست به تجارت آسیب رساند؟
از آن به بعد، از الزامات استاد پیروی کردم و برای 4 سال بعد، کسب و کارمان هر سال دوبرابر شد. وقتی معاون مدیرکل شدم، درآمدم بالا رفت و حتی کارفرمایم خانهای برایم خرید.