(Minghui.org) مسئول گروه در یکی از جلسات گروهی اخیر مرا مورد انتقاد قرار داد بهخاطر اینکه کارم را به شیوه مورد نظر او و بهخوبی انجام نداده بودم. فکر کردم که سرزنشهای او منصفانه نیست و من همهچیز را بسیار بهخوبی انجام داده بودم. نسبت به او دچار خشم و رنجش شدم. گرچه در طول جلسه خشم خود را مهار کردم، اما این احساس برای مدتی طولانی بر من سایه افکنده بود. برای یافتن وابستگیهایم به درون نگاه کردم و کمی درباره آن فکر کردم. میخواهم درکهایم درخصوص این موضوع را به اشتراک بگذارم.
فکر میکردم که توانسته بودم تصور نادرست علیه خودم را تحمل کنم. اما با نگاه عمیق به درون، متوجه شدم که نسبت به مسئول تیم احساس رنجش دارم و از دست او شاکی هستم. چرا؟ آیا به این دلیل بود که به پول وابسته بودم؟ نه، نیستم. آیا وابستگی به شهرت دارم؟ نه واقعاً.
وقتی عمیقتر درونگری کردم، متوجه شدم که رقابتطلب هستم و نمیخواهم این وابستگی را از دست بدهم. فکر میکردم شیوهام خوب بود و میتوانستم کار را به شیوه خودم بهخوبی به پایان برسانم. شیوه او گاهی اوقات غیرضروری بود.
این وابستگی به خود است.
استاد بیان کردند:
«... هر آنچه كه انجام ميدهيد، اول بايد ديگران را در نظر بگيريد تا اينكه روشبيني درستِ ازخودگذشتگي و نوعدوستي را كسب كنيد. (کوتاهی نداشتن در سرشت بودایی» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
متوجه شدم که به افکار و عقایدم در سطح خودم وابسته بودم. به شیوه خودم بیش از حد اهمیت میدادم و که حاکی از خودمحور بودن است. دیگران را در نظر نمیگیرم. هنگامی که تضادی پیش میآید، فرصتی برای من است تا از طریق آن تزکیه کرده و رشد و پیشرفت کنم.
چگونه باید تزکیه کرده و رشد و پیشرفت کنم؟ استاد بیان کردند:
«وقتی یك خدای دیگر ایدهای دارد آنها برای رد كردن آن نمیشتابند و با عجله ایدههای خودشان را مطرح نمیكنند و آنها تصور نمیكنند كه ایدههای شخصی آنها بهترین است. در مقابل، آنها توجه میكنند كه نتیجۀ نهایی ایدههای خدایان دیگر چه خواهد بود. مسیرها مختلف است، راهها همه متفاوت است و حقیقتهایی كه موجودات تأیید میكنند و در داخل فا به آن روشنبین میشوند نیز متفاوت است، اما نتیجهاش دقیقاً میتواند مشابه باشد. آن برای این است كه آنها به نتیجه توجه دارند و اگر نتیجه ایدۀ یك خدا بتواند به هدف برسد، اگر آن حقیقتاً نتیجهبخش باشد پس تمام آنها با آن موافقت میكنند. افكار خدایان به آن صورت است. بهجز آن، اگر كمبودی در آن مورد وجود داشته باشد، آنها بدون قید و شرط و با آرامش به آن خواهند افزود، آنرا كاملتر و بدون نقص میسازند. آنها مسائل را بدین شكل اداره میكنند.» («آموزش فا در سال ۲۰۰۲ در كنفرانس تبادل تجربه در فیلادلفیا در امریكا»)
از خودم پرسیدم که آیا روش مسئول تیم و روش من به هدف یکسانی ختم میشوند. پاسخ «بله» بود. پس چرا بر روش خودم اصرار داشتم؟ این کاملاً غیرضروری است. اگر به خودم وابسته نبودم و کار را براساس شیوه او انجام میدادم، هیچگونه تضادی بهوجود نمیآمد و از حمایت او برخوردار میشدم. آیا فوقالعاده عالی نمیشد؟
متوجه شدم که وابستگی به خود غیرضروری است. نه تنها به کار من آسیب میرساند بلکه باعث ناراحتیام نیز میشود. وقتی تصمیم گرفتم وابستگیهایم را از دست بدهم و از دستورات مسئول گروه پیروی کنم، در قلبم احساس آرامش و راحتی کردم.
بهطور کلی، خشونت مبتنی بر برخی از وابستگیها است. اگر به شهرت وابسته باشید، بنابراین از افرادی که شهرت شما را لکهدار کنند نفرت خواهید داشت. اگر به پول وابسته باشید، از کسانی که باعث میشوند پولتان را از دست بدهید نفرت خواهید داشت. اگر به احساسات وابسته باشید، از کسانی که با شما مطابق انتظارتان بهخوبی رفتار نکنند، متنفر میشوید. اگر به ایدهها، رویکردها یا نظرات خودتان وابسته باشید، از افرادی که با شما موافق نیستند نفرت خواهید داشت.
فرد برای از بین بردن احساس رنجش، باید وابستگیهایش را پیدا کند. اگر واقعاً بتوانم به «روشنبینی درستی از نوعدوستی و ازخودگذشتگی» برسم، با دیگران درگیری و تضاد نخواهم داشت. اگر واقعاً دیگران را در اولویت قرار دهم، دچار رنجش نشده و شکایت نخواهم کرد. اگر در طلب چیزی نبوده و وابستگی نداشته باشم، هیچ دلیلی وجود نخواهد داشت که نسبت به کسی حسادت کنم.
درباره این موضوع بیشتر فکر کردم که از چه شخص دیگری شاکی هستم؟ همسرم. او به نظر مادرم فرد خوبی نیست. چند سال پیش، از مادرم خواسته بود از خانه ما برود و مجبورش کرد به خانه قدیمیاش بازگردد. از آن زمان از دستش ناراحت هستم. متوجه شدم که من به دو طریق صدمه دیدم. اول از طریق احساساتی که نسبت به مادرم دارم. اینکه پسر خوبی هستم و نمیتوانم نگرش همسرم نسبت به مادرم را تحمل کنم. دوم، از طریق احساساتی که نسبت به همسرم دارم. فکر میکردم او بهطور شایستهای با من رفتار نمیکند، زیرا چنان رفتاری با مادرم دارد.
فکر دیگرم این بود که همسرم باید با والدینم با احترام رفتار کند. اما اکنون فکر میکنم که احترام به والدینم وظیفه من است و من نباید این نگرش را به همسرم تحمیل کنم. من نمیتوانم افکارش را کنترل کرده یا برای زندگیاش برنامهریزی کنم. اگر او نمیخواهد تغییر کند، چگونه میتوانم قلبش را عوض کنم؟ فقط میتوانم اصول را به او بگویم. به او بستگی دارد که به آنها گوش کند یا نه. بیفایده است که به این موضوع وابسته باشم. بنابراین ایدهای که به همسرم تحمیل میکردم را کنار گذاشتم چون سودی نداشت.
انتظار اینکه همسرم با من و مادرم بهخوبی رفتار کند، نشان میدهد که در طلب احساسات هستم. صادقانه بگویم، بیانگر خودخواهی نیز هست. هر کسی سرنوشت خودش را دارد و تمامی روابط، خوب یا بد، از پیش تعیین شده است. این چیزی نیست که بتوان آن را با جنگیدن حل و فصل کرد.
آنچه من میخواهم خوبی برای سایر مردم است. استاد از ما خواستهاند که سایر افراد را در اولویت قرار دهیم. بنابراین، آنچه انتظارش را میکشم، «روشنبینی درستی از فداکاری و نوعدوستی است» و رسیدن به حالتی که دارای هیچگونه میل و وابستگی نباشم. هیچ چیز دیگری وجود ندارد. رفتار همسرم نباید مرا تحتتأثیر قرار دهد. وقتی به این شیوه فکر کردم، حالت شاکیبودن در قلبم ناپدید شد.
وقتی دیگر شکایتی نداشتم، تمام کارهای خوبی که همسرم برایم انجام داده است را به خاطر آوردم. برای جبران کارهایش، باید بدون قید و شرط رفتار خوبی با او داشته باشم و از او مراقبت کنم. این کاری است که باید انجام دهم.
متوجه شدم که اگر کسی میل و وابستگی نداشته باشد و دیگران را در اولویت قرار دهد، شفقتی حقیقی و خالص را تجربه خواهد کرد. اگر در طلب چیزهایی باشید، چگونه میتوانید دیگران را در اولویت قرار دهید و چگونه میتوانید نیکخواهی واقعی را تجربه کنید؟
مطالب بالا درکهای شخصیام هستند. لطفاً اگر درک اشتباهی وجود دارد آن را اصلاح کنید.