(Minghui.org) من تمرینکننده 61 ساله فالون دافا هستم. والدین و خواهران و بردارانم از دوران کودکی مرا بهعنوان کوچکترین فرزند خانواده، لوس کردند و سبب شدند درحین بزرگ شدن، شخصیتی قوی را رشد دهم.
عوارض پرکاری تیروئید
به اصرار و انتخاب سایرین ازدواج کردم و از آن خوشحال نبودم. دستکم هر چند روز در میان با شوهرم دعوا میکردم. در نتیجه، در تختی مشترک نمیخوابیدیم یا سر یک میز غذا نمیخوردیم. درباره طلاق نیز فکر میکردم، اما در این صورت من و فرزندم جایی برای اقامت نداشتیم. بنابراین این فکر را رها کردم و درحالیکه مرتب با شوهرم بحث و مشاجره داشتم، به زندگی با او ادامه دادم.
افسردگی و رنجش درازمدت سبب بروز بیماریهای متعددی، از جمله بیماری کلیوی، پرکاری تیروئید، اختلالات روانی، عفونت گوش میانی، سوراخ شدن پرده گوش و هموروئيد داخلی در من شد. دچار مشکل تنفسی شده بودم و احساس خستگی میکردم، اما نمیتوانستم بخوابم. برای صرفهجویی در پول و اجتناب از جراحی، به داروها متکی بودم، اما آنها مؤثر نبودند. گلویم بهطرز بدی به دارو واکنش نشان میداد و صدایم خیلی بد شده بود. سرگیجه اغلب سبب میشد از دوچرخه به زمین بخورم. علاوه بر تب مزمن، چهرهای متورم، ازشکلافتاده و پر از خال و لک داشتم و چشمهایم برآمده شده بود.
پزشکان و متخصصان، شدیدترین نوع پرکاری تیروئید را در من تشخیص دادند. این جریان بیشتر بر قلبم تأثیر گذاشت و عوارض قلبی و دیابت انجام عمل جراحی را غیرممکن ساخت. پزشک میگفت: «خیلی دیر آمدهای. بهترین کاری که میتوانی انجام دهی، این است که مانع پیشرفت این علائم شوی.» منظورش این بود که فقط میتوانم منتظر مرگ باشم.
با دیدن وضعیتم، شوهر و مادرشوهرم نگرانم بودند. آنها مقداری داروی محلی از زادگاه خود در استان هبی آوردند، اما آنها فایدهای نداشتند. میدانستم شمارش معکوس روزهای زندگیام شروع شده است.
بهبودی در عرض دو ماه
در اواخر سال 1996، دوباره دچار تب مزمن شدم. خواهر دومم پزشک بود و اغلب برای تزریق به کلینیکش میرفتم. یکی از پرستارانِ آنجا درباره فالون دافا و اثرات معجزهآسایش روی سلامتی به من گفت. حرفش را باور نکردم و فکر کردم: «سالها است که به پزشکان متخصص زیادی مراجعه کردهام. اگر فالون دافا خوب است، چرا هیچ کسی قبلاً به آن اشاره نکرده است؟»
چند ماه بعد، در آوریل 1997، شوهرم گفت زوجی درمحل کارش که هر دو بیماری قلبی داشتند، پس از تمرین فالون دافا بهبود یافتند. او اصرار داشت آن را امتحان کنم و مرا به پارکی در آن نزدیکی برد. گروهی از افراد را دیدم که تمرینات را انجام میدادند و همه آنها رفتار بسیار مهربانانهای با من داشتند. پنج تمرین را آموختم و شب به منزل دستیار محل تمرین رفتم تا کتابهای دافا را با این گروه مطالعه کنم.
تمام این تجربیات سبب شدند خیلی احساس راحتی کنم. متوجه شدم یک تمرینکننده بودن به این معنا است که فرد بهتری باشم و نمیتوانم از سایرین سوءاستفاده کنم. همچنین آموختم که استاد به تمرینکنندگان کمک میکنند تا بدنشان را پاکسازی کنند.
یک روز تبی بالای 40 درجه داشتم، و شوهرم میخواست مرا نزد پزشک ببرد. به او گفتم لازم نیست، زیرا بهزودی حالم خوب میشود. او فکر کرد غیرمنطقیام و بددهنی کرد. درحالیکه خود را یک تمرینکننده میدانستم، با او بحث نکردم. سه روز بعد، وضعیت سلامتیام به حالت عادی بازگشت.
یک بار دیگر، دنداندرد شدیدی داشتم و یک طرف چهرهام متورم شده بود. جالب اینکه هر زمان کتابهای دافا را میخواندم یا تمرینات را انجام میدادم، درد متوقف میشد و بعد از آن برمیگشت. دستیار محل تمرین گفت که اگر دردت بیشازحد شدید شد، میتوانی نزد پزشک بروی. درکم را برایش شرح دادم: «میدانم که این به خاطر کارمایم است و باید آن را پرداخت کنم.» درد دندانم در عرض حدود چهار روز کاملاً ناپدید شد.
زمان بهسرعت میگذشت و تمام بیماریهایم در عرض دو ماه ناپدید شدند: لکهای صورتم ناپدید شدند، چشمهایم به حالت عادی بازگشتند و صدایم را دوباره بهدست آوردم. در آن روزها تا شروع آزار و اذیت دافا در ماه ژوئیه 1999، هرگز یک روز هم تمرینات را کنار نگذاشتم. این شادترین زمان در زندگیام بود.
فردی بهتر شدن
پس از ممنوع شدن فالون دافا در سال 1999، همه چیز تغییر کرد و دیگر نمیتوانیم به محل تمرین گروهی برویم. در ذهنم به استاد گفتم: «استاد، حتی اگر من تنها کسی باشم که فالون دافا را تمرین میکنم، تمام مسیر تا انتها ادامه خواهم داد.»
یک روز دوباره به کلینیک خواهرم رفتم. بسیاری از افراد در آنجا از دیدنم شگفتزده شدند، زیرا جوانتر و زیباتر بهنظر میرسیدم و صدایم نرم و لطیف شده بود. برایشان توضیح دادم که این تغییرات بهخاطر تمرین فالون دافا است. آنها سؤالات بسیاری درباره تبلیغات افتراءآمیز در تلویزیون، بهویژه درباره خودسوزی صحنهسازیشده، پرسیدند و من واقعیتها را برایشان شرح دادم. آنها متقاعد شدند و یکی گفت: «فالون دافا واقعاً عالی است.»
افراد در محل کارم، متوجه شدند که نوشیدن الکل را کنار گذاشتهام و با سایرین براساس اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری رفتار میکنم. همکارانم مرا دوست داشتند و چیزهای خوبی درباره دافا میگفتند. فروشگاهی که بعداً در آنجا کار میکردم، بسته شد و من فروشگاه خردهفروشی خودم را باز کردم. همیشه به افرادی که به فروشگاهم میآمدند، میگفتم که چقدر از فالون دافا سود بردهام و حزب کمونیست با مردم بیگناه، از جمله تمرینکنندگان، چقدر بد رفتار میکند. بعضی از آنها موافقت کردند حزب را ترک کنند و من برایشان خوشحال هستم.
خانوادهای شاد
با دنبال کردن اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری، احساسات منفی خود را نسبت به خانواده شوهرم کنار گذاشتم. گاهی به دیدار مادرشوهرم میروم و او خوشحال میشود. شوهرم از من حمایت و در کارهای خانه کمکم میکند.
معجزه دیگری برای پسرم اتفاق افتاد. او با دیدن دعواهای من و شوهرم در طول سالها، دچار افسردگی شده بود و خیلی کم صحبت میکرد. بعد از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کردم، او خوشحال بود که مادر بهتری شدهام و خانواده شادتری دارد.
چند ماه قبل از فارغالتحصیلی از کالج، پسرم گفت که کالج دیگر برای پیدا کردن شغل به دانشجویانش کمک نمیکند و این به عهده خود دانشجویان است. برایش توضیح دادم ازآنجا که پدرش فقط یک کارگر و من فقط یک خردهفروش هستم، ارتباطات خاصی با مسئولین ردهبالا نداریم: «اما تو همیشه از فالون دافا و اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری حمایت کردهای. فکر میکنم وضعیتت خوب خواهد بود.»
او توانست شغل خوبی پیدا کند و بسیاری از مردم میپرسیدند که چه کار کردهایم تا او چنین موقعیتی را بهدست آورد. به آنها میگفتم اینها از برکات فالون دافا است؛ زیرا در طول آزار و اذیت شدید در چین ما در قلبمان میدانیم که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست است.