(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۸ آغاز کردم. کتاب جوآن فالون، کتاب اصلی دافا، تمام مشکلاتی را که با آنها مواجه میشدم حل و فصل کرده و به تمام سؤالاتی که درباره زندگی و جهان داشتهام پاسخ داده است.
اما در طی اولین سال از آغاز تمرین تزکیهام، جیانگ زمین، رئیس سابق حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، دستور ریشهکن کردن فالون دافا را صادر کرد. از آن زمان، ح.ک.چ برای بدنام کردن این تمرین دروغهایی را پخش کرده است. بسیاری از مردم فریب خورده و شانسشان برای برخورداری از مزایای آن را از دست دادهاند.
احساس کردم که وظیفه دارم حقیقت درباره آزار و شکنجه را به مردم بگویم، اما ح.ک.چ مرا بهخاطر افشای دروغهایش دستگیر کرد. درمجموع نیمی از ۱۹ سال گذشته را در اردوگاههای کار اجباری، زندانها و مراکز شستشوی مغزی سپری کردهام. ازآنجاکه از ایمانم به دافا دست نکشیدم و از توهین به بنیانگذار این تمرین فوقالعاده عالی، استاد لی هنگجی، امتناع کردم، تحت انواع و اقسام شکنجههای بیرحمانه قرار گرفتهام. درحالیکه در زندان بودم، در سه موقعیت جداگانه، بهحدی تحت شکنجه قرار گرفتم که هشیاریام را از دست دادم. با این وجود، با اعتقاد محکم و استوارم به استاد لی و دافا، از میان آن آزمونهای مرگ و زندگی گذر کردم.
تحمل آزار و شکنجه بیرحمانه
از زمان آغاز آزار و شکنجه، اسم من در لیست سیاه حزب کمونیست چین بود. افراد حزب، مدیران و سرپرستانم را تحت فشار میگذاشتند تا مرا مجبور به دستکشیدن از دافا کنند.. اما من حتی درحالیکه شکنجه میشدم، بر ایمانم پایدار ماندم. گرچه آنها به سختترین شکل ممکن سعی کردند تا باورم را نفی کنم، اما از خواستههای آنها پیروی نکردم و همچنان به آنها میگفتم که فالون دافا خوب و آزار و اذیت عملی اشتباه است.
روزی یکی از مدیرانم که حقیقت را فهمید، با چشمانی اشکآلود به سراغم آمد و گفت: «شرکت ما دیگر نمیتواند به همکاری با شما ادامه دهد. دستوری از مقامات بالا دریافت کردیم مبنیبر اینکه اگر اظهاریه درخصوص انکار باورتان را امضاء نکنید، باید شما از کار اخراج کنیم. ما نمیخواهیم شما را از دست بدهیم، اما مجبوریم از دستورات پیروی کنیم.»
پاسخ دادم: «شما همه میدانید که دافا به بسیاری از مردم کمک کرده است تا سالم و مهربان باشند و من نمیخواهم برای شما باعث دردسر شوم. اگر واقعاً نمیتوانید مرا نگه دارید، همین اطراف قدم میزنم و با مردم درباره حقایق دافا صحبت میکنم.» آنها درنهایت، مرا اخراج نکردند.
اما بعد از آن سال، مأموران اداره ۶۱۰ محلی مرا دستگیر کردند. بخش مدیریت از شرکت محل کارم آمدند و خواستار آزادیام شدند. ازآنجاکه آنها در دفاع از من سخن گفتند، مأموران پلیس از آزار و اذیتم دست برداشتند. برحسب اتفاق، مدیرانی که از من دفاع کردند، همگی ترفیع مقام گرفتند.
در روزهای حساس، بخش مدیریت دو همکار زن را میفرستاد تا در کنارم باشند و دو همکار مرد را نیز برای نگهبانی از در ورودی ساختمان آپارتمانم میفرستاد تا مبادا مأموران پلیس برای دستگیریام بیایند.
به همکاران خانم گفتم: «شما هر دو بچههای خردسالی دارید، پس چرا به خانه نمیروید. فقط بگویید که من از باز کردن در به روی شما امتناع کردم.» سپس به دو همکار مرد هم گفتم: «ازآنجاکه هوا خیلی سرد است، میتوانید به داخل خانه بیایید و کمی تلویزیون تماشا کنید.»
اما درنهایت دستگیر و بازداشت و در اردوگاه کار سخت زندانی شدم. چنان بیرحمانه مورد ضرب و شتم قرار گرفتم که تمام بدنم سیاه و کبود شد. درحالیکه مرا با طناب بسته بودند، با باتومهای الکتریکی به من شوک اعمال میکردند طوری که سراسر دستها و گردنم پر از آثار سوختگی بود. همچنین برای مدتی بسیار طولانی به من دستبند زدند. براثر آزار و شکنجه، بدنم متورم شده بود و هنگام راه رفتن میلنگیدم.
یک روز نگهبانی که مرا تحت آزار و شکنجه قرار میداد، از من پرسید: «آیا از من نفرت داری؟» پاسخ دادم: «تمرینکنندگان فالون دافا از کسی رنجیدهخاطر نیستند و من میتوانم بخش مهربان شما را ببینم. آیا وقتی مرا درحال رنج بردن از آزار و شکنجه میبینی، احساس ناراحتی میکنی؟» او گریان شد و گفت که دیگر هرگز مرا شکنجه نخواهد کرد.
یک روز به نگهبان زنی که مسئول شستشوی مغزی ما بود، گفتم: «میدانی که دافا در سراسر جهان اشاعه یافته است. اگر دافا چیز خوبی نبود، چرا بسیاری از مردم آن را تمرین میکنند؟ شما میدانید که تمرینکننده بسیاری در اینجا هستند که بهطور غیرقانونی نگه داشته شده و مورد آزار و شکنجه قرار گرفتهاند. امیدوارم بتوانید درباه این موضوع بیندیشید و درک کنید که این کارها برای شما و خانوادهتان چه عواقب بدی دارد.»
چند بار تجربههای شخصیام را با او به اشتراک گذاشتم. درنهایت موضوع را فهمید و مکانی را به من پیشنهاد کرد که استراحت کنم، زیرا برای مدتی طولانی از خواب محروم شده بودم. چند روز بعد، به من گفت که در کلاسهایش فقط درباره تاریخ صحبت میکند. بعدها یک کت زمستانی بهعنوان هدیه به من داد. برایش خوشحال بودم. بخش مهربانش بیدار شده بود!
تکرار عبارت فالون دافا خوب است
یکی از آشنایان یک بار به دیدنم آمد و گفت که وضعیت سلامتیاش بسیار ضعیف است و بعد از خوردن غذا معدهاش دچار مشکل میشود. فقط میتوانست مایعات بخورد و هیچکسی نمیداند چگونه او را درمان کند. ازآنجاکه میخواست بداند که آیا تمرین فالون دافا میتواند به او کمک کند یا نه، به سراغ من آمد. او بودا را ستایش میکرد با این امید که بیماریاش درمان شود، اما هیچ بهبودیای حاصل نشد.
به او توضیح دادم که فالون دافا تمرینی حقیقی برای تزکیه است، اینکه فقط یک فا یا راه درست میتواند بیماری را درمان کند و اینکه هدف اصلی این است که فرد بیاموزد که چگونه به خود واقعیاش رجعت کند.
او شجاعت این را نداشت که بهخاطر آزار و شکنجه، دافا را تمرین کند، بنابراین به او پیشنهاد دادم که صادقانه تکرار کند: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» او گفت که این کار را انجام داده و به این شیوه ادامه میدهد.
چهار ماه بعد او را دیدم. روحیهاش عالی بود و حالت چهرهاش بسیار خوب به نظر میرسید. بهمحض ورود به خانهام، بلند گفت: «کارم را بهخوبی انجام میدهم!» و گفت که چگونه پس از شروع به تکرار آن عبارات، احساس بهتری پیدا کرد و اکنون میتواند هر چیزی بخورد.
آنها گوشت بره باکیفیت میفروشند
یک روز بعد از ظهر به یک سوپرمارکت رفتم تا مقداری گوشت بره خریداری کنم. وقتی به خانه رسیدم، متوجه شدم که صاحب سوپرمارکت چهار یوان زیر قیمت واقعی برایم حساب کرد. بهمحض اینکه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است، برگشتم تا پولی را که بدهکار بودم برگردانم.
او شوکه شد از اینکه برگشتم تا پول اضافی را برگردانم: «در جامعه کنونی چگونه میتوانی اینقدر صادق باشی؟» پاسخ دادم: «تمرینکنندگان فالون گونگ از حقیقت، نیکخواهی و بردباری پیروی میکنند، به همین دلیل طبیعی است که پول را بازگردانم.» هنگامی که بروشورهایی درباره فالون دافا ارائه دادم، او با خوشحالی آنها را پذیرفت.
وقتی دوباره او را دیدم، لبخند زد و گفت: «شوهرم و من هردو از خواندن اطلاعاتی که به من دادید لذت بردیم. میخواهم همچنین یاد بگیرم که چگونه اخلاقیاتم را ارتقاء دهم!» او گفت که پس از آگاهی به حقایق، او و همسرش تصمیم گرفتند که هیچ گوشتی با کیفیت پایین را به فروش نرسانند و کسب و کارشان را به شیوهای صادقانه و درست اداره کنند.
او بعدها بهطور خصوصی با من درمیان گذاشت: «کسب و کار ما درحال حاضر بهخوبی انجام میشود. این ثابت میکند که خوبی با خوبی پاداش داده میشود. وقتی مردم متوجه میشوند که گوشت بره ما با کیفیت خوبی است، برای خرید آن به سراغ ما میآیند.»
برای آنها خوشحال شدم که به حقیقت آگاه شدند و آیندهای روشن را انتخاب کردند.