(Minghui.org) زمانی که 8 ساله بودم همراه مادرم کتابهای فالون دافا را میخواندم و تمرینات را انجام میدادم. در آن زمان هدف تزکیه را درک نمیکردم و نمیدانستم الزامات برای یک تمرینکننده چیست. وقتی بزرگتر شدم به دنبال لذتهای دنیوی رفتم و مشغول کسب مادیات شدم. سرانجام هر چه از دافا یاد گرفته بودم را نادیده گرفتم و همجنسگرا شدم.
وقتی برای بررسی و معاینه رفتم، مشخص شد که به ایدز مبتلا شدهام. مادرم و سایر تمرینکنندگان مرا تشویق کردند که وابستگیهایم را رها کنم و به تمرین دافا بازگردم. بهخاطر کارهایی که انجام داده بودم متأسف و نگران بودم که استاد لی هنگجی، بنیانگذار دافا آیا هنوز مرا بهعنوان تمرینکننده میپذیرند یا نه؟ از مواجهه با استاد و سایر تمرینکنندگان خجالتزده بودم.
مادرم و یکی از همتمرینکنندگان درباره درکهای خودشان از فا با من صحبت کردند. آن تمرینکننده گفت: «تا زمانی که دوران اصلاح فا تمام نشده است، مردم شرایط خود را انتخاب میکنند. به دافا و استاد ایمان داشته باش. به استاد گوش و از آموزههایشان پیروی کن. تو باید وابستگی به احساسات، شهرتطلبی، ثروت و تمنا را رها کنی. زندگیات را به استاد بسپار و اجازه بده ایشان کنترل را به دست گیرند.»
مادرم گفت: «دوران اصلاح فا رو به پایان است. استاد مهربان نمیخواهند حتی یک مرید را پشت سر رها کنند. ایشان نمیخواهند که تو بیش از این کارما جمع کنی. بهتر است به خودت بیایی.»
اظهارنامهای نوشتم و همه اعمال بدم را نفی کردم و مصمم شدم که تمرین دافا را دوباره شروع کنم و تمرینکننده موقر دافا شوم و از همتمرینکنندگان خواستم آن را به وبسایت مینگهویی بفرستند. به این ترتیب تزکیه دافا را از سر گرفتم. درواقع این اولین باری بود که حقیقتاً خودم را تمرینکننده دافا در نظر میگرفتم.
در آغاز آرام نبودم و از نتیجه آزمونم میترسیدم. بنابراین شعرهای کتاب هنگ یین استاد لی را رونویسی و از بر کردم. در طول زمان ناهار و استراحت در سر کار نسخهبرداری را انجام میدادم.
ساعت 3:50 دقیقه صبح بیدار میشدم تا پنج تمرین را انجام دهم و جوآن فالون کتاب اصلی دافا را همیشه به همراه داشتم. هر زمانی که میتوانستم کتاب را میخواندم و مطمئن میشدم هر بخش را فهمیده باشم. فقط میخواستم بخوانم و از بر تکرار کنم. اغلب بهخاطر قدردانیام از نجات یافتن توسط استاد، نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. یک روز صبح هنگام انجام تمرینات، وابستگی به تنبلی و خواب سد راهم شد. در آن لحظه سخن استاد را به یاد آوردم:
«اگر اراده قوی نباشد
موانع مانند کوههایی هستند
چطور از دنیای فانی بیرون رفت.» («قطع کردن» از هنگ یین 2)
بلند شدم و به سرعت به محل تمرین رفتم.
دو هفته بعد زانو و پاهایم ناگهان متورم شد و از شدت درد تمام انرژیام تخلیه شده بود. اما با ارادهای قوی، ایمانم را به استاد و فا حفظ کردم.
به خودم گفتم: «اگر این آزار و شکنجه نیروهای کهن باشد، کاملاً نظم و ترتیب آنها را نفی میکنم و با افکار درست آن را از بین میبرم. اگر این کارمایی است که باید بابت آن بپردازم، با افکار درست راسخ این آزمون را میگذرانم. من تمرینکننده دافا هستم پس هیچ آسیبی نمیبینم و فقط آنچه که استاد میگویند به حساب میآید.»
دچار تب شدیدی شدم و چشمانم میسوخت. دائم افکار درست میفرستادم یا شعرهای استاد از هنگ یین را از بر میکردم. هیچ ترسی نداشتم و در عرض یک هفته این آزمون کارمای بیماری را گذراندم.
پدرم که تمرینکننده نبود گفت: «اگر یک شخص معمولی به مدت یک هفته دچار چنین تب بالایی بود، نهایتاً دچار آسیب مغزی یا مشکلات دیگری میشد. استادت از تو مراقبت کردند پس بهتر است با پیروی از سخنان ایشان بهطور کوشا تزکیه کنی تا هیچ اتفاق بدی برایت رخ ندهد.»
یک روز صبح که از خواب بیدار شدم، علائم دفع سنگ کلیه داشتم و درد آن تا 4 روز مرا عذاب داد. نمیتوانستم چیزی بخورم و بنوشم و توالت بروم. شکمم نفخ و ورم کرده بود. به درون نگاه کردم و متوجه شدم که هنوز به شهوت و احساسات وابستگی دارم.
افکار درست فرستادم تا شیطان احساسات و ارواح فاسد در بعدهای دیگر را از بین ببرم. به استاد گفتم که این چیزهای کثیف را نمیخواهم از ایشان خواستم به من قدرت بخشند و این عناصر شیطانی را از بین ببرند.
تورم شکمم فوراً از بین رفت و توانستم به توالت بروم. بهنظر میرسید که سنگ کلیه دفع شده بود و تا 20 دقیقه بعد به حالت عادی بازگشتم.
شغلم را رها کردم و تا 6 ماه بعد در خانه ماندم و محنتهای بزرگ کارمای بیماری را گذراندم. هر روز فا را مطالعه میکردم و تمرینات را با مادرم انجام میدادم. هر هفته در مطالعه گروهی فا شرکت کردم و به تجارب همتمرینکنندگان گوش دادم.
سپس به دنبال شغل دیگری گشتم اما در چند مصاحبه رد شدم. همتمرینکنندگان گفتند که استاد میخواهند من تزکیه کنم تا کاستیهای گذشتهام را جبران کنم. پس از شنیدن این حرف حقیقتاً روی مطالعه فا و انجام تمرینات تمرکز کردم. از روند طبیعی امور پیروی کردم و نظم و ترتیب استاد را پذیرفتم.
پس از گذراندن محنت کارمایی دیگری، در رؤیایی دیدم که به درون گودال بیانتهایی افتادم. در آن بُعد هیچ چیزی جز من وجود نداشت و انگار نمیتوانستم از آن خارج شوم. مضطرب شده و ترسیده بودم و به استاد التماس کردم که نجاتم دهند. ناگهان پلههایی ظاهر شد و توانستم از آنجا خارج شوم.
زمانی که به تمرین دافا بازگشتم، بهخاطر نجات زندگیام بود. احساس کردم بهخاطر استاد، والدینم و همتمرینکنندگان باید فرد بهتری شوم. بعد احساس کردم که تزکیه بیش از حد سخت است و چیزهای زیادی را باید رها کنم. تلاش کردم به جای اینکه وسوسههای دنیوی را سبک بگیرم، با استفاده از قدرت اراده، در مقابل انواع آنها مقاومت کنم.
با مطالعه بیشتر فا و کسب درک عمیقتر اصول فا، متوجه شدم که باید بهخاطر خودم تزکیه کنم و عهدی را که پیش از تاریخ بستم به انجام رسانم. اگر شخصی بهخاطر دیگران، یا پرهیز از فجایع تزکیه کند، احساسات محسوب میشود و موفق نمیشود.
تمرینکننده دیگری گفت: «اگر شخصی بهجای اینکه حقیقتاً از اصول فا بیاموزد، پس از شنیدن تجربه تزکیه فرد دیگری کوشا شود، این کوتاهی و اهمال است.»
از آن به بعد تزکیه راستین را شروع و از منظر دافا به مسائل نگاه کردم. بزرگترین وابستگیام همجنسگرایی بود. اولین باری که سعی کردم آن را از بین ببرم موفق نشدم. وقتی این بخش را خواندم، این موضوع برایم روشن شد:
«بهعنوان تزکيهکننده، چرا آنرا بهعنوان يك وابستگي كه بايد رها شود درنظر نميگيريد و ببينيد آيا ميتوانيد آنرا ترک کنيد.» (جوآن فالون)
من هر روز افکار درست میفرستادم تا وابستگی به همجنسگرایی را از بین ببرم اما از دیدگاه یک فرد عادی به آن نگاه میکردم و فکر میکردم که آن چیزی بزرگتر از من است. با این بینش جدید متوجه شدم که اگر بتوانم خودم را تمرینکنندهای حقیقی در نظر بگیرم، همه وابستگیها را میتوان از بین برد.
به استاد گفتم: «من مرید دافا هستم و متوجهام که آن افکار غیرطبیعی و تمناها از خود حقیقیام نمیآید. آنها را بهطور محکم رد میکنم. باید این وابستگی را از بین ببرم چرا که پوچ است و نمیتواند با من مداخله کند. استاد لطفاً کمکم کنید افکار درستم قدرت یابند.»
این وابستگی فوراً از بین رفت و خودم را به پاکی آسمان آبی صاف احساس کردم. استاد همه این کارها را انجام دادند. زمانی که خصوصیت اخلاقی و قلمروی فکر شخصی به ایمان حقیقی به استاد و فا میرسد و نه اینکه صرفاً یک سری کلمات به زبان آورد، استاد فوراً آن چیزهای بد را از بین میبرند. زمانی که با افکار بشری به وابستگیها نگاه کنیم و ارتباط آنها را بهدرستی درک نکنیم و بیشازحد بزرگ درنظر بگیریم، از بین بردن آنها برایمان سخت میشود. بهمحض اینکه افکار و عقاید بشری را رها کنیم، آن وابستگی در مقابل یک تمرینکننده حقیقی ناچیز میشود.
سرانجام همراه سایر تمرینکنندگان شروع کردم به توزیع بروشورهای دافا و با برقراری تماسهای تلفنی به مردم کمک کردم حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را ترک کنند. همچنین به تهیه یادگاریهای حاوی کلمات مثبت درباره دافا کمک کردم. هر بار که هنگام انجام این کار احساس میکردم با انرژی قدرتمند استاد تقویت میشدم.
سرانجام در زادگاهم شغلی یافتم که به اندازه شغل سابقم حقوق دریافت میکردم و برنامه کاریام به نحوی بود که زمان کافی برای مطالعه فا، انجام تمرینات و روشنگری حقایق دافا داشتم.
وقتی خویشاوندان و دوستانم دیدند که من دوباره سالم هستم و دیگر افسرده نیستم، بسیاری از آنها تمرین دافا را شروع کردند. اما یکی از خویشاوندان از من پرسید آیا به بیمارستان رفتهام که ببینم وضعیت جسمیام مانند گذشته شده است یا خیر.
در ابتدا تحت تأثیر قرار گرفتم اما فوراً متوجه شدم که این آزمون سنجش ایمان من به استاد و فا است. پس از گذراندن این آزمون درکم از فا ارتقاء یافت و ایمانم به استاد قویتر شد.