(Minghui.org)
72 ساله هستم و در ژانویه 1998 تمرین فالون دافا را شروع کردم. این تمرین بدن و ذهنم را جوان کرد و مایلم ماجرایم را به اشتراک بگذارم.
میتوانم دوباره راه بروم
پیش از شروع تمرین فالون دافا به فشار خون بالا، آرتروز، میگرن، ورم پا و بسیاری بیماریهای دیگر مبتلا بودم. به دلیل درد و ورم پاهایم نمیتوانستم راه بروم یا کار کنم و به درآمد شوهرم متکی بودیم تا اینکه بهطور غیرمنتظرهای درگذشت.
برای مدتی تحت درمان طب غربی بودم، تا اینکه به من اطلاع دادند درمان دیگری برای بیماریام وجود ندارد. پزشک گفت که باید تا آخر عمر دارو مصرف کنم تا بیماریام بدتر نشود.
سالهای زیادی گیاههای درمانی چینی را امتحان کردم اما هیچ فایدهای نداشت. پزشک طب چینی گفت که ورم پاهایم به دلیل انباشتگی چی است که در نتیجه سرشت بداخلاق و بیقرارم بود. او هم گفت که هیچ درمانی برایم وجود ندارد و کار جسمی باعث میشود بیهوش شوم.
ناامید شدم. نمیتوانستم پولی به خانوادهام بدهم و مبلغ زیادی از درآمد خانه صرف هزینههای پزشکی من شده بود. به فکر خودکشی افتادم. زمانی که با پسرم صحبت کردم به من اطمینان داد که داشتن یک مادر بیمار بهتر از مادر نداشتن است و گفت: «مادر همه چیز درست میشود. امیدت را از دست نده؛ شاید روزی درمانی پیدا شد.» به این صورت دیگر به خودکشی فکر نکردم.
با روشن کردن عود و دعاهای روزانه از موجودات الهی درخواست کمک کردم. اما تغییری در وضعیتم رخ نداد.
در ژانویه 1998 دخترم به خانه آمد و گفت: «مادر شنیدهام تمرین چیگونگی به نام فالون دافا وجود دارد که میتواند بیماریها را درمان کند. چرا آن را امتحان نمیکنی؟» 2 روز بعد دخترم مرا به خانه همسایهای فرستاد که کلاس در آنجا برگزار میشد. بهصورت گروهی نشستیم و به یک سخنرانی استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا گوش دادیم.
قلب و ذهنم روشنتر و شفافتر شد. متوجه شدم که چرا بهرغم دعاهای بیوقفهام، بیماریام بدتر شده بود. همان روز بعدازظهر تمام تندیسها و مکانی که درست کرده بودم را از بین بردم.
پس از یک هفته تمرین فالون دافا توانستم به تنهایی راه بروم. بیماریام از بین رفت و بدنم سبک و راحت شد. باقی داروهایم را دور انداختم. خانوادهام از استاد و فالون دافا سپاسگزار بودند.
مصمم به گفتن حقیقت فالون دافا به دیگران
در بهار 2003 همراه سایر تمرینکنندگان به پکن رفتیم و از مسئولان خواستیم آزار و شکنجه فالون دافا را متوقف کنند. من توسط پلیس پکن دستگیر و به روستای خودم فرستاده شدم.
مسئولان محلی که برای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) کار میکردند ما را محبوس و سعی کردند ترغیبمان کنند که تمرین را متوقف کنیم. به آنها گفتم به پاهایم نگاه کنند که دوباره در حال ورم بود چراکه اجازه نداشتم کتابهای فالون دافا را بخوانم یا تمرینات را انجام دهم.
گفتم: «پیش از یاد گرفتن فالون دافا، سالها برای درمان نزد پزشکان مختلفی رفتم اما باز هم نمیتوانستم از تخت بلند شوم. پس از شروع تمرین فالون دافا در عرض چند روز بهبود یافتم. پس از اینکه جیانگ زمین رهبر سابق حزب کمونیست این تمرین را ممنوع کرد، مدتی آن را متوقف کردم اما پاهایم دوباره متورم شد. چطور میتوانم تزکیه نکنم؟ مردم این کشور از مزیای بیشمار فالون دافا بهرهمند شدهاند، اما دولت درک بسیار محدودی درباره شرایط واقعی دارد. آیا ما نباید این سوءتفاهم را برطرف کنیم؟»
مسئولان حرفهایمان را شنیدند و طولی نکشید که آزادمان کردند.
چون سفرم به پکن موفقیتآمیز نبود، تصمیم گرفتم حقایق دافا و آزار و شکنجه را بهصورت رودررو به مردم بگویم. در آن زمان مطالب اطلاعرسانی چاپشدهای نداشتیم. پسرم که نگران بود از من میخواست بیرون نروم. به او گفتم: اگر بیرون نروم و حقیقت را به مردم نگویم آنها چطور میفهمند که واقعاً چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ اگر دیگران دافا را اشاعه نمیدادند، من هرگز بهبود نمییافتم.»
پسرم لبخندی زد و اجازه داد بروم. با حفاظت دافا، در صحبتهای روزانهام با مردم در امان ماندم.
افکارم شفاف شد
من حافظه خوبی نداشتم و گاهی افکارم واضح نبود. در اواسط سال 2006 دچار سردردهای میگرنی شدیدی شدم. پس از 20 روز احساس کردم چیزی قسمت راست بینیام را مسدود کرده است. فین کردم و یک توده خونی خارج شد.
20 روز بعد درد شدیدی در قسمت چپ سرم احساس کردم و طولی نکشید که توده خونی دیگری خارج شد و دیگر سردرد نداشتم. پس از پاکسازی مغزم دیگر دچار فراموشی نشدم. ذهنم بسیار شفاف بود و از بر کردن برایم آسانتر بود.
احساس میکنم از زمانی که تمرین فالون دافا را شروع کردم، دوباره متولد شدم. با این تمرین همه بیماریهایم درمان شد و همه در روستایم حتی مسئولان ح.ک.چ از این موضوع مطلع هستند. دافا به من سلامتی بخشید و مرا به فرد مهربانی تبدیل کرد. از طریق روشنگری حقیقت، به افراد بسیاری کمک کردهام که تمرینکننده شوند.