(Minghui.org) من اهل شمال شرق چین هستم. قبل از شروع تمرین فالون دافا، به بیش از 10 بیماری، شامل نورالژی (دردی که در طول یک عصب یا مسیر عصبی خاص گسترش مییابد)، بیماریهای قلبی و التهاب گلو، مبتلا بودم و هیچ یک از درمانهای پزشکی نمیتوانست به من کمک کند.
خواهر بزرگم که در استان شاندونگ زندگی میکند، مرا برای استراحت در آب و هوایی گرمتر به منزلش دعوت کرد. به آنجا رفتم، اما علائم بیماریهایم تشدید شدند و با ناامیدی، به شمال شرق بازگشتم.
یک روز در دسامبر 2014 به خواهر دومم فکر میکردم. او از کودکی بسیار مریض بود و مشکلات شدید معده، بیماری قلبی و روماتیسم داشت.
مجبور بود روی پایش چسب درد بچسباند و در نتیجه پاهایش زخمی میشدند، اما پس از شروع تمرین فالون دافا، تمام بیماریهایش درمان شدند.
به خانهاش رفتم و به او گفتم که میخواهم دافا را تمرین کنم. او بسیار شگفتزده شد، زیرا میدانست به معنویات اعتقادی ندارم.
در مرحلهای حتی کاری انجام داده بودم که به شهرت فالون دافا آسیب رسانده بودم. خواهرم گفت بهتر است قبل از اینکه مطالعه این تمرین را شروع کنم، با نوشتن اظهاریهای رسمی اعمال گذشتهام را باطل و بیاعتبار اعلام کنم.
در اظهاریهام نوشتم: «همه چیزهایی که برخلاف اصول فالون دافا گفتهام و انجام دادهام را باطل و بیاعتبار اعلام میکنم. معتقدم دافا خوب است و بهطور کوشا آن را تمرین خواهم کرد.»
خواهرم جوآن فالون را در دو دستش داشت و گفت: «طبق اصول فالون دافا "حقیقت، نیکخواهی و بردباری" رفتار کن و تمام تلاشت را بهکار بگیر تا فرد خوبی باشی.»
به او اطمینان دادم که این کار را خواهم کرد و وقتی به خانه بازگشتم، بلافاصله خواندن کتاب را شروع کردم، اما ازآنجا که بیناییام تیره و تار بود، نمیتوانستم ادامه دهم و نگران بودم که چگونه فالون دافا را مطالعه کنم، با این حال فکر کردم اگر بتوانم آن را میخوانم، در غیر اینصورت دوباره سعی خواهم کرد.
حدود یک هفته طول کشید تا وضعیت چشمانم بهتدریج خوب شد. سپس بعد از گذشت یک هفته دیگر، تمام بیماریهایم ناپدید شدند. آنقدر سپاسگزار بودم که نمیدانستم چگونه قدردانیام را ابراز کنم.
بهبودی معجزهآسا
یک روز در دسامبر 2016، ساعت 8 صبح در ماهیتابه روغن سویا ریختم و آن را روی اجاق گذاشتم. سپس برای انجام کار دیگری رفتم. پس از مدتی دیدم اتاق پر از دود شده و به سوی اجاق دویدم.
آتش بزرگی را دیدم و بلافاصله گاز را خاموش کردم، اما آتش هنوز بهشدت شعلهور بود.
ماهیتابه را به توالت بردم و آتش به سمت صورت، گردن و دو دستم پرید. بهقدری شوکه شده بودم که ماهیتابه از دستم به زمین افتاد.
بلافاصله آن به دریایی از آتش تبدیل شد. پرده پلاستیکی نیز آتش گرفت و ساق و مچ پایم سوخت.
در همان حین درباره اشتباهم و آسیبی که به همسرم رسانده بودم، فکر میکردم؛ همسرم صاحب آپارتمان بود و ما تازه با هم ازدواج کرده بودیم. ناگهان احساس کردم نیرویی مرا در کمال سلامت از آتش بیرون کشید.
خیلی شگفتزده شده بودم، چراکه حتی پاهایم را حرکت نداده بودم. سپس از استاد لی (بنیانگذار فالون دافا) کمک خواستم و ظرف پنج ثانیه آتش خاموش شد. نمیتوانستم آنچه را میبینم، باور کنم و میدانستم که آن یک معجزه است!
از استاد تشکر کردم و با پارچه کهنهای کف توالت را تمیز کردم. احساس کردم که روغن روی کف زمین خنک است، حتی اگرچه باید خیلی داغ میبود. متوجه شدم استاد هستند که از دستانم محافظت میکنند و بسیار سپاسگزار بودم.
اما وقتی در آینه نگاه کردم، کل صورت و گردنم سیاه بود. تکهای از پوست گردنم نیز کنده و آویزان شده بود که بسیار ترسناک بهنظر میرسید.
اما اصلاً نترسیدم؛ میدانستم که بهسرعت بهبود مییابم.
وقتی شوهرم به خانه برگشت، با دیدن آن صحنه بسیار نگران شد. اصرار داشت که مرا به بیمارستان ببرد، اما نپذیرفتم.
سپس پیشنهاد داد مقداری دارو بخریم. گفتم حتی اگر دارو بخرد، از آن استفاده نمیکنم. به او اطمینان دادم که به چیزی نیاز ندارم.
صبح روز بعد، صورتم متورم شده و تغییر شکل داده بود. دو دستم به بزرگی دو نان بخارپز شده بود و مایع زردرنگی از دستانم تراوش میکرد.
وقتی شوهرم به سر کار رفت، هنوز نگران بود و از شوهرخواهرم خواست مقداری دارو برایم بیاورد. بهخاطر مهربانیاش از او تشکر کردم، اما هیچ یک از آنها را استفاده نکردم.
به مطالعه فا، انجام تمرینات و فرستادن افکار درست ادامه دادم. حتی اگرچه برای مدت دو روز نخوابیده بودم، احساس خوابآلودگی نداشتم. واقعاً خیلی احساس راحتی داشتم.
بعدازظهر روز چهارم، قسمتهایی از فا را حفظ کردم و احساس بسیار خوبی داشتم.
در روز دهم، فردی که برایمان آب میآورد، از اینکه اینقدر سریع بهبود یافته بودم، بسیار شگفتزده شد. اصلاً هیچ زخمی نداشتم!
به او گفتم که فالون دافا را تمرین کردم و همه کارهایم را مطابق اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری انجام دادم.
بعضی از بستگانم به خدا باور نداشتند، اما با مشاهده بهبودیام به فالون دافا باور آوردند. شوهرخواهرم بیشتر از همه مخالف فالون دافا بود و بعداً به برادرم گفت: «این واقعاً یک معجزه است!»
از آن زمان، تعدادی از بستگانم تمرین فالون دافا را شروع کردهاند و برای آنها نیز معجزاتی اتفاق افتاده است. آنها با هیجان میگویند: «انتظار نداشتیم فالون دافا اینقدر خوب باشد.»