(Minghui.org) در سال 1994 برای درمان بیماریها و حفظ سلامتیام تمرین فالون دافا را شروع کردم. در آن موقع دچار بیماریهایی مانند روماتیسم، افزایش بافتها و مخاط رحم، ورم معده و بیخوابی بودم. اغلب قسمتهای مختلف بدنم درد میکرد و از مقدار زیادی داروهای چینی استفاده میکردم. پس از تمرین فالون دافا، استاد بدنم را پاک کردند و سلامتیام را بهدست آوردم!
متوقف کردن تزکیه بهدلیل ترس
در ماه ژوئیه 1999 پس از اینکه جیانگ زمین و حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، بهدلیل ترسم، بهتدریج تزکیه را کنار گذاشتم.
مطالعه فا و انجام تمرینها را ادامه ندادم. چون مانند یک تمرینکننده رفتار نمیکردم و برای شهرت و منافع شخصی میجنگیدم، بهتدریج بیماریهایم بازگشت. درد مفاصل غیرقابل تحملی ناشی از روماتیسم داشتم که نمیتوانستم آب سرد را تحمل کنم. برای مقابله با ورم معده، التهاب کیسه صفرا، بیماری قلبی، درد قفسه سینه و بیخوابی، از انواع داروها استفاده میکردم، اما کمکی نمیکرد. سرانجام، التهاب کیسه صفرایم بهقدری شدید شده بود که پزشک مرا تحت عمل جراحی قرار داد.
در ماه نوامبر 2012 استاد مرا از خواب غفلت بیدار کردند، درحالیکه خواهر تمرینکنندهای (که خودش تمرینکننده نبود) از من پرسید: «چرا تمرینها را انجام نمیدهی؟» وقتی آن را شنیدم، گویی که از رؤیایی بیدار شدم و بهتدریج نور را دیدم. همان روز، یک نسخه از جوآن فالون و سایر آموزههای استاد لی هنگجی بنیانگذار فالون دافا را پیدا کردم و مطالعه فا و انجام تمرینها را دوباره شروع کردم.
استاد بیان کردند:
«اینجا درباره شفا دادن صحبت نمیکنم. ما بیماریها را شفا نمیدهیم. اما اگر بخواهید تزکیه واقعی را انجام دهید و با بدن بیمار اینجا آمدهاید، هنوز نمیتوانید تزکیه کنید. پس باید بدنتان را پاک کنم. فقط بدن افرادی را پاک خواهم کرد که اینجا آمدهاند تا بهطور واقعی تمرین را یاد بگیرند، بهطور واقعی فا را یاد بگیرند.» (جوآن فالون)
وقتی این سخنان را مطالعه کردم، گفتم: «میخواهم یک تمرینکننده واقعی شوم و به تعالیم استاد گوش دهم.»
بازگشت به تزکیه
چون هر روز در خانه بودم، علاوه بر خوردن و خوابیدن، فقط فا را مطالعه میکردم و تمرینها را انجام میدادم. طی 3 روز، درد کیسه صفرا ناپدید شد. فقط آنگاه دریافتم که 13 سال دوری از دافا، تا چه حد مرا در تزکیه عقب انداخته است.
بعد از اینکه دریافتم تمرینکنندگان باید سه کار را بهخوبی انجام دهند، اشتیاق داشتم که کاری انجام دهم، اما ایدهای نداشتم که چگونه یا چطور آن را انجام دهم. هنوز آنقدر فا را مطالعه نکرده بودم و واقعاً نمیدانستم که چگونه خودم را تزکیه کنم، بنابراین بهمحض اینکه به من گفتند میتوانم با رفتن به پکن برای درخواست تجدیدنظر برای فالون دافا، در تزکیه موفق شوم، به آنجا رفتم. قبل از ترک محل زندگیام، نامهای به پسرم نوشتم، به او گفتم که در جستجوی من نباشند و موارد دیگری را هم نوشتم.
نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود، خانوادهام گزارش مرا دادند و سفرم به پکن، با همراهی یک مأمور پلیس محلی به زادگاهم به پایان رسید. گرچه، فقط 3 هفته بود که دوباره تزکیه را شروع کرده بودم، اما نترسیدم. درحالیکه این مأمور مرا به اداره پلیس میبرد، حقیقت را برایش روشن کردم. مأمورین در اداره پلیس لیست سیاه را کنترل کردند و گفتند: «نامت در این لیست دیده نمیشود. چه موقع تمرین را شروع کردی؟» پاسخ دادم: «ماه گذشته.» مأمور سؤلات دیگری از من پرسید، اما از دادن پاسخ خودداری کردم. سرانجام، او به خانوادهام اطلاع داد که بیایند و مرا به خانه ببرند. خانوادهام به من خبر دادند که نمیدانستند چه اتفاقی برایم افتاده است.
اخیراً، هنگامیکه در نزدیکی دادگاهی افکار درست میفرستادم، با همان مأمور پلیس مواجه شدم. پس از کنترل کارت شناساییام، به من اجازه ورود به دادگاه را نداد، بنابراین، یک بار دیگر حقیقت را برایش روشن کردم.
ازبین بردن وابستگی به ترس
از زمانی که با کمک همتمرینکنندگانم، تزکیه را از سر گرفتم، از وقتم بهطور کامل برای مطالعه و ازبر کردن فا، فرستادن افکار درست، نجات موجودات ذیشعور با روشنگری حقیقت بهطور رودررو استفاده کرده و در ضمن بهتدریج خودم را اصلاح کردهام. هر روز، برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت و صحبت با مردم، از جمله آشنایانم بیرون میرفتم.
بعضی از آنها به من گوش میکردند، بعضی توجهی نمیکردند و برخی حتی مرا از خانهشان بیرون میکردند: «گمشو؛ نمیخواهم به صحبتهایت گوش دهم. با من درباره آن صحبت نکن.» با قلبی که برای نجات مردم میتپید، در جشنهای ازدواج بستگانم در مناطق روستایی شرکت میکردم. هرموقع به آنجا میرفتم، دهها فرد با حقیقت فالون دافا آشنا میشدند.
وقتی با مردم رودررو صحبت میکردم ترسی نداشتم، اما هنگامیکه پوسترها را نصب و روزنامههای اطلاعرسانی را توزیع میکردم دچار وحشت میشدم. میدانستم که مجبورم این وابستگی به ترس را ازبین ببرم. روزی، یک نسخه از روزنامهای را مقابل در هر آپارتمان در مجتمعمان گذاشتم. از طبقه بالا شروع کردم، از ترس دستم میلرزید. در طبقه سوم، درحالیکه از پلهها پایین میرفتم افتادم. با خودم گفتم: «همه چیز خوب خواهد شد» و متوجه شدم که هنوز میتوانم راه بروم.
اما زمانی که به خانه رسیدم، دیگر نمیتوانستم راه بروم. پشت ساق پا و مچ پایم سیاه و کبود شده و واقعاً آسیب دیده بود. با نگاه بهدرون دیدم که وابستگی به ترس باعث این حادثه شده است. گرچه پایم آسیب دیده بود، هنوز تمرینها را انجام میدادم. روزی که افتاده بودم، مدت یک ساعت، با قرار دادن یک پا روی پای دیگر (نیمه لوتوس) مدیتیشن را انجام دادم. روز بعد، مدت یک ساعت به حالت پاهای ضربدری (لوتوس کامل) مدیتیشن را انجام دادم. در سومین روز، ورم کمتر شد. در طول سالهای گذشته، طی آزمونها یاد گرفتهام که چگونه به درون نگاه کنم.
موجودی الهی از او خواست منتظر کسی شود تا نجاتش دهد
در پائیز سال 2016 خانمی که حدوداً 59 ساله بود سر صحبت را با من گشود، او میگفت: «لباسهایتان بسیار زیبا بهنظر میرسند!» مطمئن نبودم که آیا او رابطه تقدیری با من دارد یا نه. او ادامه داد: «هر روز از طرف دیگر جاده میرفتم که فرزندم را از مدرسه بردارم. امروز موجودی الهی به من گفت که از این راه بروم. او گفت که کسی را خواهم دید که میتواند مرا نجات دهد.»
شگفتزده شده بودم، اما بازهم خوشحال بودم ــ او فردی با رابطه تقدیری بود که استاد نظم و ترتیب داده بودند! گفتم: «پس به شما میگویم که چگونه با خارج شدن از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن، میتوانید در امان بمانید! هنگامی که کودکی بیش نبودید، کراواتی قرمز میبستید؟ آیا هرگز عضو لیگ جوانان یا عضو حزب بودهاید؟» او پاسخ داد: «بله، به هردوی آنها ملحق شدم.»
در ادامه گفتم: «به یاد داری که چگونه دست راست خود را بالا میبردیم و عهد میبستیم که در زندگی برای آن سازمان مبارزه کنیم؟ ما مجبور بودیم زندگیمان را برای آن بدهیم. طولی نخواهد کشید که ح.ک.چ و مسئولین فاسدش توسط آسمان نابود خواهند شد. در چین، تاکنون 260 میلیون نفر ازجمله مسئولین ارشد و مردم عادی، حزب را ترک کردهاند. اگر شما نیز این کار را بکنید، وقتی فاجعه اتفاق میافتد، آسمان از شما حمایت خواهد کرد. آنهایی میتوانند نجات یابند که برکت بسیاری نصیبشان شده است.»
همچنین درباره 80 میلیون چینی صحبت کردم که در دوران جنبشهای سیاسی ح.ک.چ تا حد مرگ آزار و شکنجه شدند، اینکه فالون دافا در بیش از 100 کشور در سراسر جهان گسترش یافته و اینکه فالون دافا به شاگردانش میآموزد که براساس حقیقت، نیکخواهی، بردباری افراد خوبی باشند و همیشه وقتی با مشکلات مواجه میشوند، ابتدا دیگران را درنظر بگیرند. به این خانم نیز گفتم که پس از انجام این تمرین، تمام بیماریهایم ناپدید شدند.
بیش از یک ساعت با او صحبت کردم و او مایل بود به صحبتهایم گوش دهد. سرانجام، حرفهایم را درک کرد و از حزب خارج شد. علاوه بر آن گفتم: «لطفاً به من اجازه بده به خانوادهات نیز کمک کنم.» او گفت قبلاً تمام اعضای خانوادهام از حزب خارج شدهاند. شاید چون من تنها کسی بودم که از حزب خارج نشده بودم، این موجود الهی هدایتم کرد که تو را پیدا کنم تا بتوانی مرا نجات دهی!»
پس از اینکه با هم خداحافظی کردیم، چشمانم پر از اشک شده بود، گفتم: «متشکرم استاد!»
روشنگری حقیقت برای معاون اداره پلیس
در ماه اوت 2017 با دو همتمرینکننده 82 ساله برای روشنگری حقیقت بیرون رفتیم. باران بهقدری شدید میبارید که ترافیک شده بود و اتوبوس حرکت نمیکرد، بنابراین مجبور شدیم سوار متروی پرجمعیت شویم. بهمحض اینکه سوار مترو شدیم، مأمور پلیسی صندلیاش را به تمرینکنندگان مسنتر داد. 3 نفرمان به یکدیگر نگاه کردیم و افکار درست فرستادیم تا او نجات پیدا کند.
قطار مترو بهقدری شلوغ بود که هیچکس نمیتوانست حرکت کند. بهعنوان نزدیکترین فرد به مأمور پلیس، سر صحبت را باز کردم، گفتم: «شما واقعاً فرد خوبی هستید و شغل بسیار پردغدغهای دارید. مجبورید از والدین و فرزندان جوانتان مراقبت کنید. گرچه، خسته هستید، اما جای خود را به فردی که مسنتر است دادهاید. حقیقتاً مرد خوبی هستید. این روزها بهنظر میرسد که همه به فکر خودشان هستند. افراد کمی وجود دارند که مانند شما باشند.» او گفت: «من معاون رئیس اداره پلیس هستم.» او یک بیسیم در دست داشت. با خودم فکر میکردم که باید برای درک حقیقت به او کمک کنم، وگرنه این فرصت را از دست خواهد داد.
گفتم: «یک مرد خوب باید درمورد آیندهاش احساس امنیت کند، بنابراین لطفاً از ح.ک.چ خارج شوید، بدین ترتیب تحت حمایت قرار میگیرید!» او اعتراض کرد: «این کار انجام نخواهد شد!» اما من ادامه دادم: «جیانگ زمین بهدلیل حسادت تمرینکنندگان فالون دافا را آزار و شکنجه کرد. هرکسی که در سیستم قضایی کار میکند نیز فریب خورده و آزار و شکنجه میشود. فالون دافا در بیش از 100 کشور گسترش یافته و همه مردم دنیا میدانند که فالون دافا خوب است. سایر اعضای ح.ک.چ که حقیقت را دریافتهاند نیز قبلاً از ح.ک.چ خارج شدهاند. در حقیقت، 25 نفر از اعضای کارکنان مدرسه مرکزی حزب از حزب خارج شدند، درحالیکه 180 مأمور پلیس دارد. چرا هنوز تردید دارید؟ منظورم این نیست که در محل کارتان از حزب خارج شوید، اما طوری خارج شوید که آسمان بداند. آسمان کارهای مردم را نظاره میکند. مایلم یک نام مستعار به شما بدهم، «یونگ پینگ» (ایمن برای همیشه) از آن استفاده میکنم برای خروج از ح.ک.چ.» به او یادآوری کردم که درگیر آزار و شکنجه فالون دافا نشود و او نیز موافقت کرد.
سرانجام پرسید: «میتوانی جوآن فالون را از بر بخوانی؟ خجالتزده جواب دادم: «فقط کمی.» او ادامه داد: «من واقعاً شما تمرینکنندگان فالون دافا را تحسین میکنم. تعدادی از شما میتوانید تمام کتاب را ازبر بخوانید؛ تعدادی این تمرین را رها نمیکنند و از چیزی نیز نمیترسند!»
ما خیلی صحبت کردیم و افرادی که نزدیکمان بودند به صحبتهایمان گوش میدادند. سرانجام او گفت: «عمه، حالا میخواهم از قطار پیاده شوم.» گفتم: «آرزو میکنم موفق باشی و لطفاً نام جدیدت را به یاد داشته باش: "یونگ پینگ،" "ایمن برای همیشه."» او دستش را به علامت خداحافظی تکان داد و از من تشکر کرد.
صمیمانه میخواهم قدردانیام را به استاد بیان کنم! مریدان درحال روشنگری حقیقت و کمک برای نجات مردم هستند، اما همه چیز از طریق استاد انجام میشود. متشکرم، استاد