(Minghui.org) بهعنوان یک کارمند اداری، دارای شغل بسیار سختی هستم و به همین دلیل، زمان محدودی دارم که بیرون بروم و درباره دافا با مردم صحبت کنم. با افراد پیرامونم صحبت کرده بودم، اما احساس میکردم که آن تعداد خیلی کم بودند.
در اکتبر 2016، با خودم فکر کردم، بهتر است در مسیر منزلم به محل کار درباره دافا به مردم بگویم. مدت کوتاهی پس از آن، شوهرم در ادارهاش شام میخورد. دیگر نیازی نبود منزل باشم تا برایش شام بپزم، بنابراین میتوانستم بیشتر بیرون بمانم.
روشنگری حقیقت در راه منزلم به محل کار
با تمرینکننده دیگری همکاری میکردم. بعد از کار، به دیدنش میرفتم و با همدیگر با افرادی که مواجه میشدیم، شروع به صحبت میکردیم. بهطور معمول هر روز یک ساعت و نیم آن کار را انجام میدادیم، آن تأثیر خوبی داشت.
قبلاً هنگام صحبت با افراد، مسائل زیادی داشتم، از نزدیک شدن با غریبهها واهمه داشتم و از ترس اینکه شناسایی شوم، نمیخواستم زیر نور چراغهای خیابان باشم. طولی نکشید که شروع به غلبه بر این مشکلات کردم و به پیشرفتهای سریعی دست یافتم. افکار درستم قویتر شدند. وقتی بهطور واقعی قلبِ تجات مردم را داشتم، ترسم ضعیفتر میشد.
به افرادی که عجله داشتند، فقط میتوانستیم فلایر بدهیم. اما وقتی افرادی را میدیدیم که آهسته راه میرفتند یا قدم میزدند، پس از دادن مطالب، با آنها صحبت میکردیم، گاهی اوقات حتی فلایر را برای بحث در مورد محتویاتش باز و آنها را متقاعد میکردیم تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن کنارهگیری کنند. افراد بسیاری به این رویکرد علاقهمند بودند.
گاهی اوقات که بیرون میرویم این کار را با همدیگر و گاهی جداگانه انجام میدهیم. اغلب در قلبم تکرار میکردم:
«رحمت میتواند زمین و آسمان را هماهنگ کند، بهار را بیاورد
افکار درست میتواند مردم دنیا را نجات دهد.»
(هنگ یین 2 "فا جهان را اصلاح میکند")
تا به من کمک کند خودم را در وضعیت نیکخواهی بیشتری نگه دارم. ما همچنین برای ازبین بردن هرگونه مداخلهای افکار درست میفرستادیم.
بهتدریج، بهتر و بهتر عمل کردم. باوجودیکه گاهی با افرادی برخورد میکردم که از قبول مطالب امتناع میکردند، یا حتی میخواستند گزارش مرا به مسئولین بدهند، با آنها جر و بحث نمیکردم. لبخند میزدم و با مهربانی به روشنگری حقیقت به آنها ادامه میدادم. اکثر آنها رفتارشان را تغییر میدادند و بعضی حتی مطالب را میپذیرفتند.
هروقت با ذهنی درست با افراد صحبت میکردم و بدون ترس در قلبم و بهطور واقعی میخواستم آنها را نجات دهم، استاد همیشه به من کمک میکردند. استاد بیان کردند:
«[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد استاد نیروی آسمانی را برمیگرداند.» (هنگ یین 2 "پیوند استاد و مرید")
بازداشت
در ماه مه 2017، یکی از روزهایی که بیرون میرفتیم، یک مأمور پلیس لباس شخصی هر دو نفرمان را دید و گزارش ما را داد. ما دستگیر و در اداره پلیس بازداشت شدیم.
یک مأمور پلیس از بخش امنیت داخلی محلی آمد که از ما بازجویی کند. به شیوهای مهربان با او صحبت کردم و حقایق دافا را به او گفتم. او به حرفهایم گوش داد. وقتی حاضر نشدم بیانیه تضمین را امضاء کنم، فقط آن را کنار گذاشت و ایرادی نگرفت.
آن شب در اداره پلیس بهسختی خوابیدم. درعوض، افکار درست فرستادم و فا را تکرار کردم. احساس میکردم که افکار درستم هرگز آنقدر خالص و قوی نبودهاند. قبلاً بهسختی میتوانستم مدت 30 دقیقه تمرکز کنم، این بار، افکارم بهطرز شگفتانگیزی متمرکز بودند.
روز بعد، پلیس مرا به منزلم برگرداند و خانهام را غارت کرد. بعداً، در اتاق بازجویی مرا به یک صندلی فلزی بستند. با هر مأمور پلیسی که وارد اتاق میشد، بدون ترس و با مهربانی صحبت میکردم. آموزه استاد را بهطور مداوم بهیاد میآوردم:
«تزكيه سخت است. آن سخت است زيرا حتي هنگامي که فاجعۀ وحشتناكي وارد ميشود، حتي وقتي كه شيطان با ديوانگي آزار و اذيت ميكند و حتي وقتي زندگيتان در معرض خطر است، هنوز مجبوريد بتوانيد مسير تزكيهتان را بهطور استوار ادامه دهيد بدون اينكه اجازه دهيد هر چيزي در اجتماع بشري با قدمهايي كه در مسير تزكيهتان بر ميداريد تداخل ايجاد كنند.» (نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر2 "مسیر")
«هنگاميکه افکار درست ميفرستيد دستپاچه و هراسان نشويد و تا هنگاميکه آن شخص شرور به خشونت خود ادامه ميدهد، به فرستادن افکار درست ادامه دهيد.» (نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3 "اعمال شیطان را با افکار درست متوقف کنید")
ناهار هیچ غذایی به من ندادند. اما با کمک و محافظت استاد، احساس گرسنگی یا خوابآلودگی نمیکردم. احساس میکردم که نبرد شدیدی در بُعدهای دیگر درجریان است و اهریمن پشت پلیس نابود میشود. وقتی گذاشتند به دستشویی بروم، به مأمور پلیس لبخند زدم و او هم به من لبخند زد، آنگاه به من گفت تا ساعت 8 عصر آزاد میشوم.
تمام مدتی که در اتاق بازجویی بودم، هیچ مأمور پلیسی نیامد که از من بازجویی کند. وقتی آزاد شدم، حتی پلیسی که در ابتدا مرا مورد تجسس قرار داده بود، قیافه خوشایند و شادی داشت. به صحبت با آنها درباره خوبیهای دافا ادامه دادم تا اینکه به منزل رفتم.
اگرچه این آزار و شکنجه را نفی میکردم، متوجه شدم که استاد از این فرصت استفاده کرده بودند تا وابستگیام به ترس را پاک کنند. وقتی کارها را مطابق با فا و افکار درست قوی انجام میدهیم، میتوانیم تمام آزمونها را بگذرانیم. به تزکیه خودم بهطور استوار ادامه و سه کار را بهخوبی انجام خواهم داد تا مأموریتم را بهانجام برسانم.