(Minghui.org) وقتی 20 سال گذشته و تمرین تزکیه فالون دافا را مرور میکنم میبینم هیچ چیز خارقالعادهای نبوده است. بلکه صرفاً بهدلیل تمرین فالون دافا در زندگی روزانهام صادق و مهربان بودهام.
من معلم ریاضی دبیرستان هستم و تزکیه را در سال 1997 شروع کردم. از آن زمان در کارم بسیار کوشا بودهام و اهمیتی ندادهام که در کدام کلاس یا مقطع باید آموزش دهم. فقط نهایت تلاشم را کردهام.
استاد لی هنگجی بیان کردند:
«آنها با پشتکار زیادی کار میکنند و بدون توجه به اینکه مسئول آنها چه کاری را برای آنان معین میکند ایراد نمیگیرند.» (جوآن فالون)
اغلب برای رفتن به کلاس بعدی مجبور به عبور از یک زمین فوتبال بودم چراکه در مقاطع مختلف تدریس میکردم و این اتفاق معمولاً تکرار میشد. حتی زمانی که فقط در یک مقطع تدریس میکردم، نهایتاً بهخاطر تدریس دروس مختلف باید به کلاسهایی میرفتم که از هم فاصله داشتند. این نیز به برنامه کاریام اضافه شد.
یک بار درست پس از پایان امتحانات، آماده رفتن به تعطیلات بودم که ناگهان مدیر وظیفه جدیدی به عهدهام گذاشت. من هرگز درخواست مدیر را رد نکردهام. میدانم که فقط با پیروی از آموزههای استاد و در نظر گرفتن دیگران میتوانم یک تمرینکننده حقیقی باشم.
تعدادی از معلمین برای کلاسهای صبح درخواست کردند و برخی دیگر آخرین کلاس صبح را نمیخواستند. عدهای هم میخواستند فاصلهای میان کلاسهایشان نباشد. من معمولاً باید کلاسهایی را برمیداشتم که دیگران نمیخواستند. بنابراین آنها با فاصله بودند یا آخرین کلاس صبح بودند. بهعلاوه اینکه معمولاً کلاسهای بعدازظهر من، جمعه شبها شروع میشد. درست زمانی که سایرین تعطیلات آخر هفته را شروع میکردند.
به رغم همه این مسائل، هرگز بهخاطر راحتی خودم از مدیر نخواستم که کلاسهایم را تغییر دهد. استاد به ما گفتهاند که به دیگران فکر کنیم و هر کاری را بهخوبی انجام دهیم.
در بیش از 20 سال گذشته، هرگز درخواست مرخصی نکردهام و هر روز سر ساعت به محل کارم آمدهام و چون طبق قوانین عمل میکنم، هنگامی که سایر معلمها غیبت میکنند، من باید کلاس آنها را به عهده بگیرم.
به یاد دارم که یک سال درباره جایزه «معلم نمونه» صحبت میکردیم. همه غیر از من بر سر آن میجنگیدند و میخواستند این جایزه را بگیرند. با این حال مدیر گفت: «جایزه معلم نمونه امسال باید به او [من] داده شود. همه میدانیم که چقدر کار کرده است.»
به او گفتم که به جایزه اهمیتی نمیدهم و میتواند آن را به فرد دیگری بدهد. مدیر گفت: «نه نمیتوانیم. میدانیم که این برای تو اهمیتی ندارد اما تو حقیقتاً لایق کسب آن هستی!»
همیشه دانستههایم را با سایر معلمها به شتراک گذاشتهام. یک بار چند نفر از همکارانم طی جلسهای نتوانستند مسئلهای را حل کنند و در نهایت یکی از آنها توصیه کرد که مرا پیدا کنند.
بهمحض اینکه سؤالش را نشانم داد، آن را حل کردم. دلیلش این نبود که از آنها بهتر بودم، بلکه از زمانی که دافا را یاد گرفتم، استاد خردی به من عطا کردهاند.
بسیاری از همکارانم حقیقت فالون دافا و آزار و شکنجه را فهمیدند. روزی معلمی مرا پیدا کرد و با حالت نگرانی گفت: «مدیر از من خواسته است به تو بگویم پنهان شوی. دو غریبه آمدهاند و به دنبالت میگردند. آیا این مسئله به اعتقاداتت ربطی دارد؟»
از او تشکر کردم اما اصلاً نمیدانستم چرا آنها به دنبالم میگردند. من نترسیدم بنابراین رفتم آنها را ببینم. کارمند بانک بودند و میخواستند تراکنشی که شوهرم به نام من انجام داده بود را تأیید کنم.
با اینکه سوءتفاهم بود اما از اینکه همکارانم سعی در حمایت من داشتند خوشحال شدم. از اعمال درستشان پس از درک حقیقت خوشحال بودم که در نتیجه آینده درخشانی برای خودشان رقم زدهاند.
شاگردانم نیز از حقیقت درباره فالون دافا و آزار و شکنجه آگاه شدند و بسیاری از آنها ابراز حمایت کردند. برای نمونه، زمانی که خسته بودند نزدم میآمدند تا درباره دافا با آنها صحبت کنم. به دلیل رفتار مثبتشان، برخی از آنها در آزمونهای ورودی دانشگاه نمرات خوبی کسب کردند.
برای مثال یکی از دانشآموزان معمولاً در ریاضی از 100 ، نمره 40 یا 50 میگرفت. در طول امتحانات عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را تکرار کرد و اعتقاد راسخ داشت که کمکش خواهد کرد. در آزمون نهایی نمره 80 گرفت!
او گفت: «زمانی که نمیدانستم کدام پاسخ را انتخاب کنم، پیش از تصمیم نهایی چند بار عبارات را تکرار میکردم. به همه سؤالاتی که تردید داشتم نیز پاسخ درست دادم. به همین خاطر حقیقتاً از دافا سپاسگزارم!»
بسیار خوشاقبالم که دافا را کسب کردهام و در طول زندگیام به حقیقت آگاه شدهام. این دلیل آن است که چرا سرشار از قدردانی و شادی هستم. واقعاً امیدوارم مردم بتوانند حقیقت درباره دافا را درک کنند و متبرک شوند.