(Minghui.org) تمرینکنندهای 56 ساله ساکن شهر چینگهوانگدائو هستم. از دوران جوانی فرد لجبازی بودم که وقتی تصمیمی میگرفتم دیگر هیچ چیزی نمیتوانست آن را تغییر دهد. انتقامجو بودم و اغلب میجنگیدم و احساس میکردم که قدرتمندترین فرد دنیا هستم. هیچ کسی جرأت مخالفت با مرا نداشت. سیگار میکشیدم، مشروب میخورم و مایونگ (قمار چینی) بازی میکردم. در زندگی هرگز به درستی کار نکردم و فقط تفریح میکردم.
والدین و همسرم نتوانستند مرا تغییر دهند اما فالون دافا مرا تغییر داد. با اصول فالون دافا همراه شدم و مسیر زندگیام را پیدا کردم.
فریب خورده ح.ک.چ
26 سال قبل وضعیت سلامتی همسرم پس از به دنیا آوردن دختر دوممان به شدت رو به وخامت گذاشت. هیچ دارو و درمانی باعث بهبودی سلامتیاش نشد. در تابستان چکمه میپوشید تا پاهایش گرم بماند و در زمستان نمیتوانست از تخت بیرون بیاید. من باید همه کارهای خانه را انجام میدادم و از فرزندانمان مراقبت میکردم.
همسرم در سال 1998 تمرین فالون دافا را شروع کرد. دست و پاهایش گرم شد و در عرض 10 روز طوری حالش خوب شد که انجام کارهای خانه را به عهده گرفت و پس از یک ماه سلامتیاش را بازیافت.
من از تمرین همسرم حمایت میکردم اما فقط فکر میکردم که این تمرین برای سلامتی خوب است. هیچ درکی از تزکیه نداشتم.
پس از شروع آزار و شکنجه فالون دافا در ژوئیه 1999، به دلیل درک سطحیام درباره این تمرین تزکیه، فریب برنامههای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را خوردم. چون ترسیدم که همسرم صدمهای ببیند، تمام کتابهای فالون دافا را سوزاندم.
همه اعضای خانواده از مزایای تمرین یک تمرینکننده بهرهمند میشوند
یک بار انعکاسی سبزرنگ از درخت کاجی دیدم. کمی جلوتر رفتم تا از نزدیک ببینم. کارتی با تصویر درخت کاج روی درخت آویزان بود. آن را برداشتم و به خانه بردم. اتفاق عجیبی افتاد تصویر درخت کاج ناپدید شد. روی کارت نوشته شده بود «تکرار عبارت فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است. شما را نجات خواهد داد.» این فوقالعاده بود. آن را نگه داشتم و باور داشتم که یک نشان یادبود است.
در سال 2000 سوار بر موتورم در مسیر بازگشت به خانه بودم و 5 سانتیمتر برف روی زمین نشسته بود. یک تاکسی از فاصله بسیار نزدیکی از کنار من گذشت. فکر کردم اگر ترمز کنم به سمت تاکسی لیز میخورم. چشمانم را بستم و دعا کردم.
پس از صدای بنگ بلندی، موتور افتاد. فرورفتگی بزرگی روی در تاکسی ایجاد شده بود اما من خوب بودم و هیچ آسیبی ندیدم. در آن زمان به یاد نشان یادبود افتادم و میدانستم که دافا مرا حفاظت کرده است.
در سال 2007 برای کاری مقداری سیمان نیاز داشتم. همراه یکی از همکارانم سوار بر موتور من شدیم. در پیچی چند درخت کاج دیدم را مختل کردند. ناگهان اتوموبیلی از سمت راستم پیچید. راننده که با تلفن همراهش صحبت میکرد، ما را ندید و با هم برخورد کردیم. من بیهوش شدم و زمانی که بههوش آمدم دیدم کلاهم ایمنیام به فاصله دوری پرتاب شده بود. موتور به شدت خسارت دیده بود. اما من هیچ آسیبی ندیده بودم و فقط خراشی روی سرم ایجاد شده بود.
دافا دوباره از من محافظت کرد. در واقع همه اعضای خانوادهمان از مزایای تزکیه همسرم بهرهمند شده بودیم. به شدت حیرتزده و کاملاً متقاعد شده بودم که فالون دافا خوب است.
شروع تمرین تزکیه
وابستگیهای قدرتمندی داشت. مایونگ بازی میکردم و به ماهیگیری و صیدخرچنگ میرفتم. روزی 4 الی 5 پاکت سیگار میکشیدم. مقدار زیادی مشروب میخوردم و دوست داشتم گوشت بخورم.
همسرم بارها از من خواسته بود فالون دافا را تمرین کنم و اما من گوش نمیدادم. در سال 2001 یکی از همکارانم گفت: «فالون دافا برای سلامتیات خوب است و بیماریهای را درمان میکند. این تزکیه است. چرا کتاب جوآن فالون را نمیخوانی؟»
کتاب جوآن فالون را شروع کردم اما هر بار که کتاب را میخواندم آرامش نداشتم و منقلب میشدم. 10 روز طول کشید تا سخنرانی اول را بخوانم و 2 ماه نیز طول کشید تا کتاب را تمام کنم.
سومین باری که کتاب را خواندم، همسرم از من خواست مشروب و سیگار را ترک کنم. اما گفتم که نمیتوانم. سپس سخنرانی هفتم را خواندم:
«بهعنوان یک تزکیهکننده، چرا آنرا بهعنوان یک وابستگی که باید رها شود درنظر نمیگیرید و ببینید آیا میتوانید آنرا ترک کنید. اگر واقعاً بخواهید تزکیه کنید، شدیداً توصیه میکنم که از همین امروز سیگار کشیدن را ترک کنید و تضمین میکنم که بتوانید این کار را انجام دهید. در میدان این کلاس، هیچ کسی فکری برای سیگار کشیدن ندارد. اگر بخواهید آنرا ترک کنید، تضمین میکنم که بتوانید آنرا انجام دهید و اگر دوباره سیگار بکشید، مزهی درستی نخواهد داشت.» (جوآن فالون)
پس از خواندن جوآن فالون، نیمی از روز سیگار را فراموش کردم. همکارانم توصیه کردند که بقیه روز را نیز سیگار نکشم. از آن به بعد سیگار را ترک کردم و از بوی سیگار دیگران دچار حالت تهوع میشدم. تواناییام برای ترک سیگار را مدیون دافا هستم.
پیش از سال نوی چینی همسرم قدریگوشت خوک خرید و من در کمتر از یک ماه آن را خوردم اما ناگهان روز سال نو دیگر نتوانستم گوشت بخورم. از آن زمان دیگر به گوشت وابسته نیستم.
من تغییر کردم و شخص کاملاً جدیدی شدم. دیگر مایونگ بازی نکردم و به ماهیگیری نرفتم.
اصولی که استاد آموختند، در من مصداق یافت و دیدگاهم به زندگی عوض شد. تحت تأثیر دافا دیگر رقابت نمیکردم و صبور و مؤدب شدم. زمانی که کسی با من دعوا میکرد، فقط میخندیدم. زمانی که رئیسم چند صدیوآنکمتر از مبلغ واقعی به من تحویل داد، دیگر برایم مهم نبود.
پس از شروع تزکیه به والدینم احترام گذاشتم و مخارج مادرم را به عهده گرفتم. به همه گفتم که سهم ارث از خانه والدینم را نمیخواهم. اما دولت به دلایل امنیتی آن را پاره کرد و به ما 18 هزار یوآن داد. به برادرانم گفتم که حتی یک سکه از آن پول را نمیخواهم.
خانوادهام هماهنگ شد. سابقاً هر 2 یا 3 روز یک بار با همسرم مشاجره میکردم که باعث آشفتگی همسایگانمان میشد. لباسها را میشستم و کارهای خانه را انجام میدادم. به شدت کار میکردم و رشوه قبول نمیکردم.
تمام عادات بدم از بین رفته است. متوجه شدم که چرا مردم به این دنیا میآیند. هر چه بیشتر فا را مطالعه میکنم، بیشتر به آن علاقهمند میشوم. لایه به لایه اصول فا ذهنم را پر کرده است.
نصب بنر
مردم میبایست با حقایق دافا آشنا میشدند. به همین دلیل با استفاده از برزنت، بنر تهیه میکردم. در هر دو سمت آن درباره دافا مینوشتم و شب بیرون میرفتم تا آنها را نصب کنم.
هر بار پیش از بیرون رفتن فا را مطالعه میکردم. همسرم در خانه میماند و افکار درست میفرستاد. وقتی پلیس را میدیدم میترسیدم اما به سلامت به خانه بازمیگشتم.
کارم فرصتی را فراهم کرد تا با مردم از جمله کارمندان دادستانی و اداره 610 درباره دافا صحبت کنم.
هر چه که دارم از فالون دافا است و از مطالعه فا بهطور وسیعی اصول آن را درک و خردی کسب کردم که به این شخصی که در حال حاضر هستم تبدیل شدم.