(Minghui.org) تقریباً 20 سال است که حزب کمونیست چین فالون دافا را ممنوع کرده است. طی این زمان، هرگز دست از بدنام کردن دافا برنداشته است. در ژانویه امسال سه تابلوی اعلانات در خیابان- رو به دیوارهای یک محله مسکونی در نزدیکی خانهام- یافتم که پوسترهایی افتراءآمیز علیه فالون دافا روی آنها نصب شده بود.
بهعنوان یک تمرینکننده فالون دافا میدانستم که این دروغها میتوانند ذهن مردم را مسموم کنند، بنابراین باید آنها را از روی تابلوها برمیداشتم.
اولین باری بود که چنین تابلوهای تبلیغاتیای را میدیدم. سؤالات متعددی به ذهنم آمده بود: «چگونه میتوانم آنها را ازبین ببرم؟ چه ابزارهایی نیاز دارم؟ آیا دوربین نظارتی در این اطراف وجود دارد؟ پس از پایین آوردن پوسترها، آنها را کجا بگذارم؟ اگر کسی مرا ببیند و گزارشم را به پلیس بدهد، ممکن است دستگیر شوم.»
متوجه نبودم که این سؤالات ناشی از ترسم هستند. از چند تمرینکننده درباره این موضوع نظرخواهی کردم. همه آنها پیشنهاد کردند افکار درست بفرستم و به دنبال فرصتی باشم تا آنها را بردارم.
آن بعدازظهر یک تمرینکننده سالخورده همراهم آمد تا تابلوها را ببیند. او مستقیم به سمت آنها رفت و نگاه کرد تا ببیند جنسشان چیست و چگونه محافظت شدهاند. دورتر ایستادم و افکار درست فرستادم، اما میتوانستم شکاف بین او و خودم را ببینم. او اصلاً نمیترسید.
او گفت که برداشتن پوسترها سخت است و پیشنهاد کرد از یک تمرینکننده مرد بخواهم این کار را انجام دهد. به یک تمرینکننده مرد مکان پوسترها را گفتم.
او گفت: «نگران نباش. کار آسانی است. به آن رسیدگی خواهم کرد.»
او مطمئن و بیپروا بهنظر میرسید.
صبح روز بعد بررسی کردم و دیدم که پوسترها هنوز آنجا هستند. شاید آن تمرینکننده سرش شلوغ بود یا شاید آمده بود و آنها را ندیده بود. مردم از کنار پوسترها میگذشتند و بعضی از آنها برای خواندن پوسترها توقف میکردند.
به خودم گفتم: «نمیتوانیم بگذاریم این چیزها در خیابان باقی بمانند. ازآنجا که آنها نزدیک خانه من نصب شدهاند، مسئولیت من است که آنها را بردارم. خودم باید آنها را بردارم و نباید به دنبال کمک از بیرون باشم.»
افکار درست فرستادم و به درون نگاه کردم. چرا هنوز خیلی میترسم؟ متوجه شدم که به عوامل شیطانی بیشازحد اهمیت میدهم و قدرت افکار درست و حفاظت استاد را بهطور کامل تصدیق نمیکنم. همچنین متوجه شدم که خودخواه و وابسته به راحتی و درگیر احساسات بشری هستم.
تمرینکنندگان پیش از این به من گفته بودند: «از چه چیزی میترسی؟ فاشن استاد همواره با ما است. ایشان اشاراتی به ما میدهند و به هنگام خطر ما را راهنمایی میکنند.»
استاد بیان کردند:
«تمام شما درحال حاضر از اصل ايجاد متقابل و بازداري متقابل آگاه هستيد. اگر شما نترسيد، عاملي كه باعث ميشود بترسيد از هستي باز خواهد ايستاد. اينطور نيست كه اين [حالت] برخودتحميلشده [يا خودخواسته] باشد، بلكه با واقعاً و به آرامي رها كردن آن بهدست ميآيد.» («آخرين وابستگي(هاي)تان را از بين ببريد» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)
«ترس ميتواند باعث شود شخص مرتکب اشتباهات شود و ترس ميتواند باعث شود که فرد فرصتي تقديري را از دست بدهد. ترس، يک تله مرگ در مسير يک موجود بشري بهسمت خداييبودن است.» («آزمایش مهلک را بگذرانید» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)
آن روز، شعر استاد تحت عنوان «ترس از چه» از هنگ یین 2 را مرتب ازبرخواندم:
«اگر ترس داشته باشید
آن شما را گیر میاندازد
وقتی افکار درست است
شیطان متلاشی میشود
[ذهن] تزکیهکنندگان
با فا پر شده است
افکار درست بفرستید
[و] ارواح پوسیده منفجر میشوند
خدایان در دنیا هستند
به فا اعتبار میبخشند»
به سمت آن تابلوها نیز مدام افکار درست فرستادم. احساس میکردم ترسم کمتر و کمتر میشود.
پس از ساعت 10 شب، مغازههای آن اطراف بستند و تعداد کمی از مردم در خیابان بودند. نور خیابان کم بود. به خودم گفتم: «حالا برای برداشتن پوسترها زمان مناسبی است.»
تابلوها را چک کردم. سیم مورد استفاده برای محافظت آنها نازک بود و واقعاً توانستم با پیچاندنشان آنها را شل کنم. اولین پوستر را برداشتم، آن را شکستم و چند تکه کردم و در سطل زبالهای در آن نزدیکی انداختم. اصلاً سخت نبود.
سپس دو پوستر دیگر را برداشتم. آنها را زیر کتم پنهان کردم و به درون سطل زباله دیگری انداختم.
بعد از رسیدن به خانه، به سمت آن مکان افکار درست فرستادم. ترسی نداشتم و احساس میکردم افکار درستم بسیار قدرتمند است.
در روزهای بعد، تابلوهای افتراءآمیز در مکانهای دیگر را نیز نابود کردیم. پلیس ما را دستگیر نکرد. احساس میکردیم استاد از ما محافظت میکنند، دقیقاً همانطور که بیان کردهاند: «تزکیه به تلاش خود شخص بستگی دارد، درحالی که گونگ به استاد شخص مربوط است.» (جوآن فالون)