(Minghui.org) در سال 1997 تمرین فالون دافا را شروع کردم. در 20 سال گذشته، استاد کارهای بسیاری را برایم انجام دادهاند و سختیهای بسیاری را برایم تحمل کردهاند. نمیتوانم هیچ کلمهای را برای ابراز قدردانیام پیدا کنم. فقط میتوانم بهطور کوشایی خودم را تزکیه کنم و سه کار را بهخوبی انجام دهم تا بتوانم نجات نیکخواهانه استاد را قدری جبران کنم.
زندگی سخت
در خانوادهای که مورد ستم و سرکوب حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) قرار گرفته بود متولد شدم. در مدرسه دانشآموزی برجسته بودم، اما هیچ امتیازی دریافت نمیکردم.
من در مدرسه راهنماییام، یکی از دو دانشآموزی بودم که عضو لیگ جوانان کمونیست نبودم. بهدلیل پیشینه خانوادگیام از امکاناتی محروم بودم. طی آن سالها، تحقیر میشدم و از غم و اندوه بسیاری رنج میبردم.
سرانجام از دبیرستان فارغالتحصیل شدم، کاری را پیدا کردم که دوست داشتم و معلم زبان انگلیسی در سال اول دبیرستان شدم. بهسختی کار میکردم.
پس از انقلاب فرهنگی، رژیم کمتر به پیشینه خانوادگی حساسیت نشان میداد و احساس کردم میتوانم یک زندگی عادی را بدون اینکه تبعیضی علیه من قائل شوند اداره کنم. کارمند پرکاری بودم و توجه زیادی به زندگی شخصیام نداشتم. هنگامی که به 30 سالگی رسیدم، به یک همکار مرد معرفی شدم و خیلی زود ازدواج کردم.
طولی نکشید که دریافتم همسرم از نظر روانی بیمار است، اما خیلی دیر شده بود. هر روز در ترس و وحشت زندگی میکردم. پس از تولد دخترم، بیماری همسرم بدتر شد. او اغلب با چاقویی در دستش آن اطراف راه میرفت، در حالیکه تهدید میکرد ما را میکشد. برایم غیرممکن بود که به آن صورت زندگی کنم.
بنابراین، کارم را ترک کردم، از او طلاق گرفتم و به شهری دیگر گریختم، 100 کیلومتر دورتر با همسر کنونیام ازدواج کردم که یک پسر داشت 2 سال بزرگتر از دخترم بود. باید از هر دو بچه مراقبت میکردم و خسته میشدم. همسرم بهعنوان یک کارگر کار میکرد و درآمدش بهسختی کفاف خرج خانواده را میداد.
در نتیجه، مجبور بودم کسب و کار کوچکی را راه بیندازم تا درآمد بیشتری بهدست آورم. سعی میکردم تخم مرغ و نان بخارپز بفروشم، اما بهسختی میتوانستم که سود بهدست آورم. نمیدانستم به چه کسی پناه ببرم. رو به آسمان گریستم: «چه موقع این زندگی پر از بدبختی بهپایان خواهد رسید؟»
پس از مدتی کوتاه، بیماریام بدتر شد. همسرم روز و شب کار میکرد تا پول برای درمانم پسانداز کند، اما هرگز پول کافی بهدست نمیآورد.
آشنایی با فالون دافا
فقط وقتی احساس کردم که زندگیام به پایانش نزدیک میشود، فالون دافا را پیدا کردم. از آن به بعد، دیگر به گذشته فکر نکردم.
در زمستان سال 1997 هنگامیکه به دیدار مادرم رفته بودم، تمرینکننده فالون دافایی را ملاقات کردم. بهمحض اینکه درباره بیماریام چیزهایی شنید، به من توصیه کرد فالون دافا را تمرین کنم. او گفت: «این روش معجزهآسا است. تا زمانی که بهطور واقعی دافا را دنبال کنید، تمام بیماریهایتان درمان خواهد شد.»
دلگرم شدم و گفتم: «تا زمانی که این روش بتواند به من کمک کند، آن را یاد خواهم گرفت.» در همان روز 5 تمرین را یاد گرفتم. او همچنین یک نسخه از جوآن فالون را به من داد. به خانه رفتم و مطالعه فا را شروع کردم و هر روز تمرینها را انجام دادم. طی مدت کوتاهی، بیماریهای اصلیام ناپدید شدند.
در مورد این موضوع بسیار خوشحال بودم. همسرم بسیار سپاسگزار بود و از تمرین فالون دافایم حمایت میکرد. این تمرین خوششانسیهای دیگری نیز برایم بهارمغان آورد. با کمک یک دوست، تدریس خصوصی را شروع کردم و بسیاری از دانشآموزان برای کمک به نزدم آمدند.
من به آنها بهخوبی آموزش دادم و بهسرعت پیشرفت کردند. والدینشان برایم هدایایی آوردند، اما نپذیرفتم. برای آنها توضیح دادم که از تعالیم فالون دافا پیروی و تا حد توانم به آنها کمک میکنم بدون اینکه چشمداشتی به هدایای آنها داشته باشم. همگی تمام مطالبی را که درباره دافا به آنها میگفتم پذیرا بودند.
کارم از یک کلاس به 3 کلاس گسترش پیداکرد و یک معلم ریاضی استخدام کردم که به من کمک کند. اگر کار تدریس قبلیام را ادامه میدادم، بیش از آنچه که باید درآمد کسب کنم هزینه میکردم. از استاد لی هنگجی بنیانگذار فالون دافا، برای نجاتم از پرتگاه بدبختی و اعطای چنین بخت خوبی بسیار سپاسگزارم.
مقاوم و پایدار حتی هنگام شکنجه
از 20 ژوئیه 1999 هنگامیکه رژیم کمونیست آزار و شکنجه تمرینکنندگان فالون دافا را آغاز کرد، فضای مناسبی که در آن فا را مطالعه و تمرینها را انجام دهم نداشتم. اما هنوز فا را مطالعه میکردم و تمرینها را در خانه انجام میدادم و اگر میخواستم در خانه انجام ندهم گزینه دیگری نداشتم.
اما، سستی و تنبلی کردم. فقط با مردمی که میشناختم درباره آزار و شکنجه صحبت کردم.
از خودم پرسیدم دوباره وقت دارم: «آیا این درست است؟ آیا حداکثر تلاشم را برای کمک به استاد که مرا نجات دادند و برای قانون بزرگ انجام میدهم؟ نه، نمیتوانم به این ترتیب ادامه دهم.»
تصمیم گرفتم بهدنبال تمرینکنندگان دیگر باشم. با راهنمایی استاد، کسی را پیدا کردم که او نیز خودش در خانه تمرین میکرد. دونفرمان هر هفته، نیمی از روز فا را مطالعه میکردیم و درکهایمان را بهاشتراک میگذاشتیم. بعدها تمرینکننده دیگری نیز به ما پیوست.
تا بحال، فا را مطالعه کرده، تمرینها را انجام داده و با یکدیگر بهطور کوشایی روشنگری حقیقت کردهایم!
از طریق مطالعه فا، به این درک رسیدم که مأموریتم در این جهان کمک به نجات مردم است. بنابراین، از دانشآموزانی که درس خصوصی میدادم، شروع کردم. درباره منافع فالون دافا با آنها صحبت کردم و به آنها گفتم اگر به آن باور داشته باشند، به پیشرفت تحصیلیشان کمک خواهد کرد.
از آنها خواستم این عبارات را بهخاطر داشته باشند: «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» آنگاه به آنها کمک کردم از سازمانهای حزب کمونیست چین که به آنها ملحق شده بودند خارج شوند. به مرور زمان، دانشآموزان از پیشرفت خودشان و از قدرت دافا آگاه شدند.
در طول این فرایند، بسیاری از وابستگیهایم را مانند ترس، حسادت و خودخواهی رها کردم. این روزها، هنگامیکه دانشآموزان برای تدریس خصوصی مراجعه میکنند، اولین کاری که انجام میدهم این است که به آنها کمک کنم از ح.ک.چ خارج شوند.
بهعلاوه، از دامادم خواستم که مرا به زادگاهم در مناطق روستایی برای توزیع یا نصب مطالب روشنگری حقیقت درباره دافا و آزار و شکنجه ببرد. او همچنین در انجام کارهایی که در توانم نبود، به من کمک میکرد.
همچنین به مجتمعهای آپارتمانی رفتم و خودم بهتنهایی مطالب را توزیع کردم و روی دیوار نصب کردم.
یک شب زمستانی، توانستم پوسترهای بزرگ و چشمگیر را روی دیوارهای چند ساختمان در اطراف یک سوپرمارکت شلوغ نصب کنم. صبح روز بعد، افراد بسیاری آنها را تماشا میکردند.
در پاییز سال 2014 کمی مشکل بیماری داشتم. در ابتدا، فقط آن را نادیده گرفتم و آن طور که انتظار میرفت کارم را ادامه دادم: فا را مطالعه و تمرینها را انجام دادم. حتی برای زمانی طولانی افکار درست فرستادم، اما تمام اینها تأثیر زیادی نداشت.
چند روز بعد، تعدادی تاول در اطراف کمرم دیدم. در گروه مطالعهام به من گفتند این چیزی است که مردم به آن «زونا» میگویند. آنها افکار درست فرستادند، اما نتیجهای نداشت. تاولها پخش میشدند و دو سوم از کمرم را پوشانده بود. به من گفتند اگر بهتدریج گسترش یابد، خطرناک خواهد شد.
با خودم فکر کردم: «من تمرینکننده فالون دافا هستم و لازم است مطابق معیارهای دافا زندگی کنم.» هنگامیکه درد غیرقابل تحمل میشد، بیرون میرفتم تا مطالب روشنگری حقیقت را روی دیوار نصب کنم، درحالیکه، هر شب، این فرمول را برای فرستادن افکار درست تکرار میکردم: «این فا کیهان را اصلاح میکند؛ اهریمن کاملاً نابود خواهد شد.»
بهخاطر نمیآورم که چه تعداد پوستر را نصب کردم، اما درد ازبین رفت. وقتی صبح زود به خانه رسیدم، دیدم که تاولها محو شدند و درد نیز ناپدید شده است. متشکرم، استاد!
تمام افراد خانواده از مزایای آن بهرهمند شدند
در طول 20 سال تزکیهام، گرچه همه الزاماتی را که استاد تعیین کردهاند انجام ندادهام، اما ایشان به من چیزهای بسیاری دادهاند. افرادی را که میشناسم اظهار نظر کردهاند: «تو تغییر کردهای. تو واقعاً خوب بهنظر میرسی.»
بله. به این دلیل است که یک تمرینکننده فالون دافا هستم. چگونه میتوانم مانند یک فرد عادی باشم؟ همیشه به آنها میگویم چگونه به این راهی که در آن هستم، قدم گذاشتم و به آنها کمک میکنم از حزب کمونیست چین خارج شوند.
فرزندان بالغم همگی به دافا باور دارند و از مزایای آن بهرهمند شدهاند. هردو دختر و دامادم کارهای خوبی دارند و صاحب خانه و ماشین هستند. پسر و عروسم نیز همان برکات نصیبشان شده است.
همسرم نیز بهخاطر حمایت از من، از سلامتی خوبی برخوردار است. این روزها، او تمرینها را با من انجام میدهد. استاد، کارهای بسیار زیادی برای من و خانوادهام انجام داده و به ما خوشبختی عطا کردهاند. ما از اعماق قلبمان از استاد سپاسگزاریم.
نمیتوانستم این راه دور را بدون حمایت مهربانانه استادمان طی کنم که مشکلات بزرگ و حتی مصیبتهایی را برایم حل و فصل کردند.
نمیتوانم بهاندازه کافی قدردانی خود را به استاد ابراز کنم. برای جبران آن باید کوشاتر شوم و برای کمک به افراد بیشتر سه کار را انجام دهم.