(Minghui.org) از هنگام تولد زندگی سختی داشتم و در بزرگسالی دچار مشکلات جسمی بسیاری شدم. زمانی که دیگر امیدی نداشتم، فالون دافا مرا نجات داد و بهطور مدوام من و خانوادهام را متبرک ساخت.
سختی در کودکی
سال 1956 در حومه کوهستانی فقیرنشینی در استان سیچوآن به دنیا آمدم. هشت ماهه بودم که مادرم دوباره باردار شد و در نتیجه شیر دادن به مرا متوقف کرد. والدینم به دلیل مشغولیت شدید در کار کشاورزی، زمان چندانی برای من نداشتند.
من کودکی بیمار و همیشه گرسنه بودم. در یک سالگی در آستانه مرگ بودم. کوچکترین خالهام مرا به خانه مادربزرگم برد و او مرا نزد یک پزشک طب چینی برد. او در یک کاسه چینی پودر برنج و مقداری گیاه و آب را با هم مخلوط کرد. من آن را خوردم و طولی نکشید که بهبود یافتم.
در طول قحطی بزرگ چین، ریشههای فاسد سیبزمینی زیادی خوردم و مسموم شدم اما به من کمک شد تا سلامتم را باز یابم.
مدرسه ابتدایی که در آن نامنویسی کرده بودم، حدود 5 کیلومتر از خانهمان فاصله داشت و هر روز باید از چند کوه میگذشتم. 7 ساله و در حال عبور از لبه پرتگاه کنار جاده بودم که از صخره پرت شدم.
بهطور معجزهآسایی مادرم صدای گریهام را شنید و با پدرم به جستجویم آمدند. مرا بیهوش لابهلای علف و شاخه آویزان از یک درخت تاک وحشی پیدا کردند و پیش از پرتاب شدن به روی سنگهای تیز زیرپایم مرا نجات دادند.
در بزرگسالی دچار سردردهای شدید، بیماریهای زنان، زخمهای فرسایشی و ترومبوز مغزی شدم. در 40 سالگی مانند یک فرد 60 ساله بهنظر میرسیدم.
در سپتامبر 1998، در 42 سالگی یک ماه مرخصی از محل کارم گرفتم و برای معاینه به یک بیمارستان بزرگ در چانگچینگ رفتم. 10 هزار یوآن هزینۀ سه روز درمانم در آن بیمارستان شد، اما وضعیتم بهبود نیافت. هنگام مرخصی از بیمارستان پزشک نسخهای به من داد که 3 هزار یوآن هزینه داشت.
یافتن فالون دافا
امیدم را از دست داده بودم که یکی از همکاران که همسایهام نیز بود و بهخاطر مشکلات جسمی زودتر از موعد بازنشسته شده بود، توصیه کرد فالون دافا را تمرین کنم و کتاب جوآن فالون 2 را به من داد. کتاب را گرفتم و او رفت که تمرینات را با سایر تمرینکنندگان فالون دافا انجام دهد. من نرفتم چراکه فکر میکردم در مرخصی بیماری هستم و درست نیست که به او ملحق شوم. به شوهرش گفتم که تا پایان مرخصیام همراه او نمیروم.
سپس خون دماغ شدم که پیش از این هرگز رخ نداده بود. فکر کردم شاید این نشانهای است که روز بعد تمرینات را یاد بگیرم.
سپس کتاب جوان فالون2 را با دو دستم گرفتم و گفتم: «خدایا از من میخواهی که این تمرین را فردا شروع کنم؟ من این کار را میکنم» و خونریزی بینیام متوقف شد. بنابراین تصمیم گرفتم روز بعد تمرینات فالون دافا را یاد بگیرم.
یاد گرفتن فا
همسایهام به جای اینکه مرا به مکان تمرین ببرد، به مطالعه گروهی منزل یکی از تمرینکنندگان برد و من به 9 سخنرانی فای استاد لی در گوانگژو گوش دادم. زمانی که حالم را پرسیدند، گفتم از شروع سخنرانیها حالم بهتر و بهتر میشود.
پس از سخنرانیها میزبان گفت: «دیشب در رؤیایی دیدم سه خانم در رودخانه شناور و به سمت پایین میروند. مضطرب بودم که آنها را نجات دهم اما فقط میتوانستم یکی از آنها را نجات دهم. من شما را نجات دادم!»
در تمام طول سال تحت هر شرایط آب و هوایی هرگز تمرینات و مطالعه فا را متوقف نکردم. همراه همسایهام ساعت 6 صبح به مکان تمرین میرفتیم تا 4 تمرین ایستاده را انجام دهیم. سپس 2 ساعت جوآن فالون را مطالعه میکردیم و پس از آن مدیتیشن میکردیم. در طول روز فیلم سخنرانیهای فای استاد را نگاه میکردم و جوآن فالونو نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر را میخواندم و به سرعت پیشرفت کردم.
در 2 هفته اول مسیر تزکیهام، بدنم دچار تغییرات شگرفی شد. همه بیماریهایم بهبود یافت و پرانرژی شدم.
همه در محل کارم میدانستند که من بهخاطر فالون دافا سلامتیام را بازیافته بودم. همکارانم موافق بودند که فالون دافا قوی و یک تمرین تزکیه خوب است. حتی رئیس بخشم جوآن فالون را تهیه کرد.
اشاعه دافا در زادگاهم
در زمستان 1998 همراه مادر و سایر اعضای خانواده برای جشن سال نوی چینی به زادگاهم رفتم تا دافا را اشاعه دهم.
همسایهها و خویشاوندانم که بهبودیام را مشاهده کرده بودند، میخواستند به سخنرانیهای فای استاد گوش دهند. اما بهنظر میرسید دستگاه پخش خراب شده است. گفتم عود روشن میکنم و از استاد کمک میخواهم.
سه عدد عود روشن کردم و گفتم: «استاد! مردم زیادی هستند که میخواهند شما را ببینند و به فای شما گوش دهند اما دستگاه پخش کار نمیکند. لطفاً مواد بد این محیط را پاک کنید تا دستگاه درست کار کند؟» سپس دستگاه روشن شد.
از زمانی که خانواده پر جمعیت مادرم و اطرافیانمان تمرین فالون دافا را شروع کردند، وضعیت سلامتی و خصوصیات اخلاقی و وضعیت مالیشان نیز بهبود یافت. مردمِ آن منطقه با شنیدن این خبر برای یاد گرفتن فا آمدند.
هر روز صبح بیش از 10 نفر در ساختمان مادرم جمع میشدند تا تمرینات ایستاده را انجام دهند. یک روز صبح باران شدیدی بارید اما حتی یک تمرینکننده هم پیش از اتمام تمرینات آنجا را ترک نکرد. با اینکه باران متوقف نشد، لباسهایشان خیس نشد و زمینی که ایستاده بودند نیز خشک بود. این اتفاق ایمانشان را به تزکیه افزایش داد.
بهرهمندی اعضای خانواده از دافا
مادر بیسواد جوآن فالون را میخواند
مادرم زندگی سختی داشت و به بیماریهای زیادی از جمله عفونت مکرر گوش و التهاب کیسه صفرا مبتلا بود. حتی در طول تابستان نیز باید لباس گرم میپوشید. پس از تمرین فالون دافا همه بیماریهایش درمان شد.
او اکنون بیش از 80 سال دارد و هرگز به مدرسه نرفته است. اما میتواند سخنرانیهای فای استاد را درک کند و میتواند جوآنفالون را بخواند.
مردم شگفتزده میشدند و از او میپرسیدند: «شما هرگز به مدرسه نرفتهاید. با این سن عینک نمیزنید اما میتوانید چنین کتاب ضخیمی را بخوانید. چطور ممکن است؟» او همیشه پاسخ میدهد: «استادم خواندن را به من آموختند.»
پدر و برادرم قدرت دافا را مشاهده کردند
پدر و برادر کوچکترم به شدت سیگار میکشیدند. پدرم میگفت فقط مرگ میتواند سیگار کشیدن او را متوقف کند. اما وقتی او و برادرم سخنرانیهای استاد درباره سیگار را شنیدند، آن را ترک کردند. البته برای برادرم کمی بیشتر از پدرم طول کشید.
برادرم شغلش در یک کارخانه خصوصی را ترک کرد تا کسب و کار خودش را شروع کند اما ورشکست شد. بعداً یک مرکز بازی مایونگ باز کرد و باز هم ورشکست شد. بدون هیچ درآمدی در تمام روز منفعل و افسرده بود.
او در پایان سال 1998 تمرین فالون دافا را شروع کرد. خانهاش مکانی برای مطالعه گروهی فا و انجام تمرینات شد. از آن پس پرانرژی و سالم شد.
هنگام شروع آزار و شکنجه فالون دافا، برادرم بهخاطر ایمانش مورد هدف قرار گرفت و 12 ساعت او را در اداره پلیس محلی نگه داشتند و از او خواستند گزارش کسانی را بدهد که تمرین میکنند و دافا را اشاعه میدهند. اما او حاضر نشد حرفی بزند. او دیگر محیط تزکیه آرامی نداشت.
در پایان سال 1999 برادرم 40 ساله بود. شغلی نیمه وقت در شهرستان به او پیشنهاد دادند که ظرف کمتر از شش ماه به کار تمام وقت تبدیل شد. کارش بهصورت رسمی و طولانی مدت بود.
بهبودی پسرخاله از یک بیماری خطرناک
سال 2008 پسر خالهام به یک بیماری مقاربتی مبتلا شد. هیچ توانی نداشت و نمیتوانست کار کند و افسرده شد. به بیمارستانهای معروف رفت، دارو و درمانهای سنتی را امتحان کرد، از بوداها طلب کمک کرد اما هیچ تأثیری نداشت. در این حین او تمام پساندازهای خانوادگیاش را خرج کرد. در اوج ناامیدی از برادرم کمک خواست.
برادرم یک نسخه کتاب جوآن فالون و دیویدیهای سخنرانی فای استاد را به او داد. او پس از 20 روز تماس گرفت و گفت که بهبود یافته بود. یک سال بعد صاحب دومین دخترش شد. حالا او سرپرست روستایش است.
حمایت شوهر از فالون دافا
شوهرم غده بزرگی روی پای چپش داشت. به او گفته شده بود که بهدلیل رشد غده روی تاندون مچ پا، بهتر است تحت جراحی قرار نگیرد. آنها میترسیدند که در طول عمل به تاندون آسیب برسانند. شوهرم نیز پس از کسب فا تمرینات را انجام داد و غدهاش ناپدید شد.
او دافا را تمرین نمیکرد اما به همه میگفت که «فالون دافا فوقالعاده است.» هرگز نظرش درباره دافا تغییر نکرد. او 18 سال بدون قید و شرط از من و همتمرینکنندگان حمایت کرد تا آزار و شکنجه را افشاء و حقایق را روشن کند.
بهرهمندی پسر و عروسم از دافا
سال 2008 مأموران اداره امنیت محلی و اداره 610 خانهام را زمانی که فقط پسرم حضور داشت غارت کردند. آنها همچنین دستگاه چاپگر، کامپیوتر، دستگاه مربوط به صحافی کتاب و سایر متعلقات شخصیام را ضبط کردند. پسرم بهطور هوشمندانهای کتابهای دافا و جوآن فالون2 را که سالها قبل با آن فا را کسب کرده بودم، پنهان کرد.
او روز بعد همراه من به اداره امنیت محلی آمد. پسرم در کنارم ایستاد و با اعتماد بهنفس به آنها گفت: «لطفاً جوآن فالون را به مادرم بازگردانید. زندگیاش با این کتاب نجات یافت.»
پسرم پس از گذراندن آزمون ورودی در بهترین دانشگاه پذیرفته شد و پیش از فارغالتحصیلی یک پیشنهاد شغلی خوب دریافت کرد.
عروسم به من و همتمرینکنندگان کمک کرد نامههای شکایت از جیانگ زمین رهبر پیشین رژیم کمونیست را ویرایش و چاپ کنیم. او به استاد احترام میگذارد و باور دارد که فالون دافا خوب است. او نیز پیش از فارغالتحصیلی از دانشگاه، استخدام شد. بعداً استعفاء داد و شرکت خودش را به راه انداخت که بسیار هم سودمند است.
هر سال نوی چینی، شوهر، عروس، نوه و سایر اعضای خانوادهام در مقابل عکس استاد ادای احترام میکنیم.
(ارائه شده برای «جشن روز جهانی فالون دافا» در سال 2018 به وبسایت مینگهویی)