(Minghui.org) تمرینکنندهای غربی از ونزوئلا هستم که بیش از 16 سال است فالون دافا را تمرین میکنم. زمانی که نوجوانی 16 ساله بودم با فالون دافا آشنا شدم. در آن زمان دوستی اینترنتی داشتم که انگلیسی بود و او اولین بار لینک وبسایت این تمرین را برایم فرستاد. (www.falundafa.org)
او به من گفت که میتوانم این تمرین را رایگان بیاموزم. وبسایت را دیدم و احساس کردم که این تمرین را دوست دارم. فوراً تمرینات را یاد گرفتم و از انجام آنها احساس بسیار خوبی داشتم.
کمی بعد کتاب فالون گونگ را در عرض چند روز خواندم. آن زمان تعطیلات تابستانی بود و میتوانستم سراسر روز را به خواندن کتاب اختصاص دهم. پس از آن جوآن فالون را شروع کردم و آن را هم در عرض چند روز خواندم. از صمیم قلب میتوانستم احساس کنم که این تمرین همان چیزی بود که به دنبالش میگشتم و زمانی که تمرینات را انجام میدادم، کاملاً احساس آرامش داشتم. موارد فوقالعاده و بینظیری را هم در طول تمرین تجربه کردم.
خانوادهام اصلاً چیگونگ را درک نمیکردند چراکه قسمتی از فرهنگ ونزوئلایی نبود. به همین خاطر تا مدتی، وقتی من تمرین میکردم آنها گله و شکایت میکردند و از من میخواستند که تمرین را متوقف کنم. اما من پنهانی ادامه دادم. آنها بهتدریج درک کردند که تمرین فالون دافا برایم خوب است و دیگر نگران نبودند.
پس از گذشت مدتی خانوادهام تغییراتی را در من مشاهده کردند. دیگر با برادرم مشاجره نمیکردم. وقتی مادرم مرا سرزنش میکرد یا از من عصبانی میشد، مقابله به مثل نمیکردم. خانوادهام پیش از تمرین فالون دافا مرا «ببر» صدا میکردند چون همیشه به هر دلیلی با همه مشاجره میکردم و دشنام میدادم. سابقاً در مدرسه با دیگران شروع به دعوا میکردم. حتی با دوستهای برادرم که از من بزرگتر بودند هم این کار را میکردم و او مجبور میشد دخالت و آن را متوقف کند. به اینترتیب برایش مشکل ایجاد میشد.
پس از شروع تمرین فالون دافا، دعوا با دیگران را متوقف کردم و مادرم میگفت درک نمیکند که من چطور با برادرم مشاجره نمیکنم درحالیکه آشکارا نسبت به من بیانصاف است. به همین خاطر او از من دفاع میکرد و بهخاطر رفتار آرام و صبورانهام مرا «گاندی» صدا میزد.
در کشور من نوجوانان در مدرسه الکل و سیگار را شروع و با جنس مخالف ارتباط برقرار میکنند. بارها در مدرسه یا مهمانیهای خانوادگی برای نوشیدن الکل تحت فشار قرار گرفتم. افراد بیوقفه به من اصرار میکردند که الکل بنوشم اما من در اعتقادم راسخ ماندم و این کار را نکردم.
در آن سن و سال کم، بهخاطر آموزههای فالون دافا تصمیم گرفتم مشروب ننوشم چراکه میتواند مردم را گمراه کند و باعث شود آگاهیشان را از دست بدهند. بهعلاوه اینکه از بوی الکل متنفر بودم و آن را گناهی غیرضروری در نظر میگرفتم. احساس میکردم بدون الکل میتوانم ساعات خوشی را با دوستانم داشته باشم. وقتی با دوستانم به مهمانی میرفتم، ضرر ناشی از مصرف الکل را مشاهده میکردم. دوستانم در نوشیدن مشروب با هم رقابت میکردند و مست میشدند و کارهای خطرناک میکردند یا با مصرف بیش از حد الکل به سلامتیشان آسیب میزدند.
متأسفانه به تنهایی تزکیه میکردم و با نزدیک شدن فصل آزمون ورودی دانشگاه، به دنبال کسب موفقیت تحصیلی و نمرات خوب، سرم شلوغ شد. در طول دوران دانشگاه چنان دچار وسواس کسب موفقیت شدم که تمرین را متوقف کردم. بهندرت تمرین میکردم و فا را مرتب مطالعه نمیکردم چراکه احساس میکردم خیلی مشغله دارم.
از آنجا که بهخاطر وسواسم به موفقیت، بهتدریج از تمرین فالون دافا فاصله گرفتم، دچار خستگی مفرط شدم چراکه بیش از حد نگران نمراتم بودم. طولی نکشید که عملکردم ضعیف شد. چنان مضطرب بودم که نمیتوانستم کتاب درسی را باز کنم و حتی گاهی رفتن به کلاس برایم سخت بود.
خانوادهام با مشاهده این وضعیت از من خواهش کردند که فالون دافا را تمرین کنم چون در گذشته برای مدتها شاهد آرامش درونیام بودند، میدانستند که تمرین فالون دافا اضطرابم را از بین میبرد.
یک بار که یکی از اعضای خانوادهام به شدت ناراحت شد، برادرم گفت: «او (این عضو خانواده) باید فالون دافا را تمرین کند تا دچار استرس نشود و مشاجره نکند تا به همان آرامش تو برسد.»
روزی متوجه شدم که تقریباً همه همکلاسیهایم تقلب میکنند تا نمره خوبی بگیرند. وقتی به این موضوع پی بردم احساس کردم مورد بیانصافی واقع شدهام. اما تصمیم گرفتم هر اندازه هم که عملکردم ضعیف باشد، مانند آنها تقلب نکنم. زیرا برخلاف اصولی بود که از فالون دافا آموخته بودم. یک فرد خوب درستکار که حقیقت را تزکیه میکند و با دیگران مهربان است.
در سال آخر دانشگاه فرصتی پیدا کردم تا یک پروژه بسیار ممتاز تحقیقاتی در یک شرکت اروپایی انجام دهم که پروژهام بالاترین نمره را گرفت. همچنین جایزهای برای تحقیقاتم و یک معرفینامه با بهترین نظرات از سرپرستم در محل کار را دریافت کردم.
او در نامهاش شرح داد که من با اشتیاق و تعهد فراوان کار کردم و به همه وظایفم با سعی و کوشش زیاد عمل کردم. میدانستم تنها دلیل این اتفاق این بود که فالون دافا را تمرین میکردم که به من آموزش داد درستکار و سختکوش باشم. زود به سر کار میرفتم و دیرتر هم آنجا را ترک میکردم و به شدت کار میکردم.
بعداً با خانومی آشنا شدم و با او ازدواج کردم. او نسبت به اصول اخلاقی بسیار سختگیر و محافظهکارتر بود. به من گفت با اینکه من در کشور و فرهنگ او متولد نشدم، به شدت مرا تحسین میکرد چراکه نمیتوانست درک کند چطور ممکن است شخصی متولد کشوری با چنین فرهنگ آزادی، حتی بهرغم نظرات همه اطرافیانش، با اینکه به او اصرار میکردند یا برای مصرف الکل، سیگار، تقلب در دانشگاه و معاشرت با زنان به او فشار میآوردند به اراده خودش ارزشهای اخلاقی را حفظ کند. به او گفتم که فقط به لطف آموزههای فالون دافا توانستم رفتار و ارزشهای اخلاقی را حفظ کنم و بدون تأثیر از گناه و رفتار بد، در مسیر درست بمانم.
پس از فارغالتحصیلی در یک شرکت آمریکایی مشغول به کار شدم. رئيسم چون تحت تأثیر روزمهام قرار گرفته در بخش حرفهای خوبی دربارهام به همه گفته و از شروع کارمان هیجانزده بود. پس از ورود متوجه شدم که همکارم که سالها در آنجا مشغول به کار بود، رفتار عجیبی با من دارد. زمانی که از او سؤالی میپرسیدم، پاسخ نمیداد و مرا نادیده میگرفت. سعی میکرد کار مرا نیز به پایان برساند درحالیکه خودم در حد یک فرد تازهوارد با سعی و کوشش بسیار وظیفهام را انجام میدادم و پیشرفت خوبی داشتم. زمانی که شرکت دانشجویی را به عنوان کارآموز استخدام کرد تا به گروه ما ملحق شود، همکارم همیشه از من میخواست با آن دانشجو کار کنم و هرگاه دچار اختلاف نظری میشدیم، حتی اگر نظر کارآموز به ضرر پروژه بود از من میخواست که به نظر او عمل کنم.
همان سال وقتی ارزیابی عملکرد سالانهام را دریافت کردم دیدم که رئیسم نمره کمی به من داده و گفته است که بهرغم مهندس بودن، به یک کارآموز وابسته هستم و به اندازه کافی با پروژه همکاری نکردهام. سعی کردم با مهربانی برای رئیسم شرح دهم که این موضوع حقیقت ندارد و در واقع این همکارم بود که با درجه بالاتر مرا وادار به کار کردن با آن کارآموز کرد. اما رئیسم حاضر نشد به حرفم گوش دهد چرا که همکارم سالها آنجا کار کرده و حرفش باارزشتر از من بود.
برای مدتی بهشدت احساس میکردم مورد بیانصافی قرار گرفتهام و مأیوس بودم چون میدانستم که اعتبارم رو به نابودی بود. اما میدانستم که باید رنجشم را رها کنم و طبق آموزههای فالون دافا مقابله به مثل نکنم و هنگامی که مورد توهین واقع شدم جواب ندهم. این موضوع را رها کردم و تصمیم گرفتم به بهترین نحو به کارم ادامه دهم. با همکارم مشاجره نکردم و برایش مشکلی هم ایجاد نکردم.
پس از مدتی به گروه دیگری منتقل شدم. آنجا بود که متوجه شدم در محیطهای کاری آمریکا رقابتطلبی به شدت در جریان است و افراد بسیاری هم سن و سال من با استفاده از داروهای غیرقانونی سعی میکنند بهرهوریشان را افزایش دهند تا ارتقاء رتبه یابند و بهسرعت پول بیشتری بهدست آورند. همکار جدیدم در گروه جدید توصیه کرد که من هم دارو مصرف کنم تا بتوانم بهتر کار کنم. وقتی دیدم همکارانم با استفاده از دارو، عملکرد بسیار بهتری از من دارند که باعث میشود من در مقابل رئیسم بد جلوه کنم، احساس کردم مورد بیانصافی قرار گرفتهام. اما تصیمم گرفتم بدون در نظر گرفتن نتیجه و بدون استفاده از دارو با نهایت تلاش کار کنم. زیرا فالون دافا به من یاد داده بود که صادق باشم. بدون تقلب و با پیروی از روند طبیعی مسائل، با ذهنی درست کار کنم.
یکی از عوارض جانبی داروها اضطراب بود. یکی از همکارانم بسیار مضطرب میشد و هربار با هم صحبت میکردیم، از عصبانیت منفجر میشد. او دائمأ با من بدرفتاری و در مقابل سایر همکاران و مدیرانم مرا تحقیر میکرد. اما چون فالون دافا به من یاد داده بود که با دیگران مشاجره نکنم، همیشه او را در قلبم میبخشیدم و جواب بدرفتاریهایش را نمیدادم. تصمیم گرفتم هرچقدر مورد بدرفتاری قرار گرفتم، صبور و مانند شخصیت هن شین که استاد لی در جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، اشاره کرده بودند باشم. او توسط فردی در خیابان به شدت تحقیر شد و به جای مبارزه با او، تحمل کرد.
وقتی متوجه شدم تنها کارمند گروهم هستم که ارتقاء رتبه نیافتهام، احساس بدی پیدا کردم. اما تصمیم گرفتم همانطور که استاد در جوآن فالون به ما آموزش دادند که زندگی فرد از پیش تعیین شده است و من باید با تعهد به کارم ادامه دهم و اجازه ندهم این مسائل تأثیری بر من بگذارد. اما حتی در آن زمان هم گاهی مأیوس میشدم و نمیتوانستم دلیل این اتفاقات را درک کنم.
سابقاً از زمانی که کار در شرکت را شروع کردم، زمان زیادی را صرف مطالعه روی مصاحبههای کارهای فنی کردم. اما درک نمیکردم که چطور پس از آمادهسازی بسیار، با اینکه در فهرست انتخابهای درجه یک بودم، پیشنهاد کاری دریافت نمیکردم. روند مصاحبه بسیار مرا مضطرب میکرد و روی سلامتیام تأثیر میگذاشت چون همه چیزی را قربانی میکردم تا روی مصاحبه مطالعه کنم و از نگرانی استخدام، بهخوبی نمیتوانستم غذا بخورم و بخوابم.
سپس متوجه شدم که در تمام این مدت در دانشگاه، محل کارم و مصاحبههای کاری دچار این درگیریها شدم زیرا وابستگی به شهرت و منفعتطلبی را رها نکرده بود. تصمیم گرفتم این وابستگی را رها و یک زندگی معمولی و متعادل داشته باشم. تصمیم گرفتم در زندگیام به کارم به میزانی اهمیت بدهم که به نگهداری از خانواده، روشنگری حقیقت درباره آزار و شکنجه فالون دافا، کمک به دیگران، تزکیه در فالون دافا و انجام تمرینات و خواندن مرتب کتاب اهمیت میدهم.
بعد از آن رهایی غیرقابل وصفی را تجربه کردم. سرانجام اضطرابم از بین رفت و هرگز بازنگشت. از آن زمان زندگی آرام و فارغ از دغدغه شهرت و منفعت دارم و میدانم کافی است که هر روز با نهایت تلاش همه مسئولیتهایم را انجام دهم و تعادل را برقرار کنم و دیگران را در اولویت قرار دهم. این باعث شد هرچیزی که در زندگی لازم دارم را داشته باشم و راحت باشم.
پس از آن طولی نکشید که فرصتی یافتم تا وارد گروه جدیدی در شرکت شوم. تصمیم گرفتم منتقل شوم زیرا شخص دیگری قابلیت آن نقش جدید را نداشت و گروه ما باید چهار نفر را شناسایی و منتقل میکرد زیرا همه پروژههایی که به گروه محول شده بود از آنها گرفته شد و مانند گذشته بودجۀ کافی برای نگهداری همه اعضای گروه را نداشتند.
به محض شروع کار در گروه جدید، همکارانم متوجه عملکرد بسیار خوبم شدند. آنها از فداکاری من تحت تأثیر قرار گرفتند و درک نمیکردند چطور کسی با چنین اطلاعات فنی و تعهد کاری هنوز ارتقاء رتبه نیافته است. هر دوی آنها از من خواستند تا از رئیس جدید بخواهم مرا ارتقاء دهد چراکه لایقش بودم. تصمیم گرفتم چنین کاری نکنم زیرا میخواستم هر چیزی روند طبیعی خود را سیر کند. درست همانطور که استاد در جوآن فالون درباره انجام وظایف بیان کردند، به دیگران اهمیت میدادم و اگر میتوانستم وظایف بیشتری به عهده میگرفتم تا از موفقیت گروه مطمئن شوم و کاری کنم که همکارانم نگران آینده پروژه نباشند.
همکارانم از کارم تعریف میکردند و میگفتند که از اینکه من مشکلاتی را حل میکنم که از نظر مهندسان باسابقه دیگر سخت بود و حاضر نبودند آن را حل کنند، تحت تأثیر قرار میگرفتند. وقتی نظراتشان را شنیدم متوجه شدم که این آزمونی بود تا وابستگیام به خودنمایی و خودپسندی را رها کنم. بنابراین سعی کردم دقت کنم و متواضع باقی بمانم. میدانم که فقط به لطف فالون دافا قادر بودم بر همه چالشها غلبه کنم و هر روز با صداقت و تعهد کار کنم.
سایر مردم هنگام مطالعه و کار برای تمرکز با استفاده از هدفون موسیقی گوش میدهند یا دارو مصرف میکنند. اما چون من فالون دافا را تمرین میکنم میتوانم بهطور طبیعی روی وظایفم تمرکز کنم و بدون موسیقی یا دارو کارم را بهخوبی انجام دهم.
یک بار باید همسرم را نزد پزشکی در شهر دیگری میبردم که با اتوموبیل سه ساعت فاصله داشت. متأسفانه دیر رسیدیم و در تماس تلفنی به ما گفتند که اگر بیش از پانزده دقیقه دیرتر برسیم نمیتوانند همسرم را معاینه کنند. با گذر زمان فشار بیشتر شد و سرانجام که در مسیر رسیدن به بیمارستان گم شدیم، همسرم از عصبانیت منفجر شد. او شروع به جیغ زدن و توهین کرد و بعد مشتش را با تمام توان به بازویم کوبید. من آرام ماندم و مهربانانه از او خواستم که نگران نباشد چون هرکاری میکنم تا به موقع برسیم.
در تمام طول آن مدت بر خودم مسلط بودم و عصبانی نبودم و روی پیدا کردن مسیر تمرکز کرده بودم. سرانجام ما رسیدیم و پزشک همسرم را معاینه کرد. آن شب همسرم گریهکنان به من گفت که هرگز شخصی را با چنین رفتار آرامی ندیده است و فکر میکرد این فوقالعاده بود که من صدایم را بلند نکرده بودم یا حرف بدی نزده بودم و حتی بهرغم حرفهایی که او گفته یا کارهایی که انجام داده بود، حتی حالت چهرهام عوض نشده بود.
او عذرخواهی کرد و من گفتم که نگران نباشد و عذرخواهی لازم نیست و گفتم که به لطف فالون دافا توانستم اینطور عمل کنم و بدون هیچ احساس منفی نسبت به او، آرام باشم. اگر بهخاطر فالون دافا نبود، هرگز به این صورت عمل نمیکردم.
همه این سالها به تنهایی تزکیه کردم و در محیط تزکیه گروهی نبودم. به همین دلیل پیشرفتم در تزکیه بسیار آرام بود. بنابراین با اینکه در شهری زندگی میکردم که هیچ تمرینکنندهای نداشت، تصمیم گرفتم یک محیط تزکیه گروهی پیدا کنم. با چند تمرینکنندهای تماس گرفتم که وضعیتی مشابه من داشتند و تصمیم گرفتیم هر روز به صورت اینترنتی فا را مطالعه کنیم و تمرینات را انجام دهیم. به یکدیگر انگیزه میدهیم که هر روز فا را مطالعه و تمرین کنیم. تبادل تجربه هم میکنیم.
از زمانی که این محیط تزکیه را دارم متوجه پیشرفت چشمگیرم شدهام. رفتارم بسیار بیشتر تغییر کرده است و متوجه پیشرفت مداوم و تدریجیام شدهام. دیگر زمانم را صرف جستجو در اینرنت نمیکنم و سرشار از انرژی هستم. بدنم بسیار سبک است و احساس آرامش دارم. حالا که انرژی بیشتری دارم، علاوه بر کار، مطالعه فا، انجام تمرینات، فرستادن افکار درست و مطالعه برای بهبودی تواناییهای فنیام، میتوانم به همسرم هم در کارهای خانه و تحصیلاتش کمک کنم. از اینکه تمام این سالها در محیط گروهی نبودم متأسفم! میتوانستم به سرعت بیشتری در تزکیهام پیشرفت کنم!
فالون دافا کاملاً مرا تغییر داده و برکات زیادی برایم به همراه داشته است. به لطف فالون دافا من از نوجوانی ناآرام با مشکلات اخلاقی و نگران شهرت و منفعت تبدیل به شخصی آرام و مهربان و سرشار از انرژی شدم که نگران دیگران و صادق است. استاد با هیچ کلامی نمیتوانم قدردانیام را ابراز کنم که فالون دافا را به این دنیا آوردید. استاد بهخاطر برکات و نیکخواهی بینهایت شما سپاسگزارم!