فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

[گرامیداشت روز جهانی فالون دافا] فالون گونگ یک مقام مسئول در فرمانداری را از بیماری مهلک نجات می‌دهد

4 ژوئن 2018 |   لینگ یو، یک تمرین‌کننده فالون گونگ

(Minghui.org) به‌عنوان معاون در دفتر فرمانداری خدمت و خیلی خوب عمل می‌کردم، اما وضعیت سلامتی‌ام روبه‌وخامت گذاشت.

از سیروز شدید کبد رنج می‌بردم و پنج بار در بیمارستان بستری شده بودم. هر بار تا پای مرگ ‌می‌رفتم، اما به‌طور اسرارآمیزی از هرگونه سختی جان سالم به‌در می‌بردم، گویا سرنوشتم این بود که در انتظار چیزی باشم.

سرانجام با فالون گونگ آشنا شدم و تمرین آن را شروع کردم. پس از آن به‌طور کامل درمان شدم. از آن زمان به بعد هیچ دارویی مصرف نکرده‌ام.

پنج بار بستری‌شدن در بیمارستان

اولین بار در سال 1986 که بدون وقفه خون بالا می‌آوردم، مرا به اورژانس بردند. تشخیص داده شد که به سیروز مبتلا هستم و میزان هموگلوبین خونم فقط 3.5 گرم بود (میزان متوسط آن برای فردی عادی11 گرم است). 2800 میلی‌لیتر خون به من تزریق شد، اما همچنان خون بالا می‌آوردم.

در شرایط عادی، کسی در وضعیت من هیچ امیدی برای زنده ماندن ندارد. پزشکان وضعیتم را بحرانی اعلام کردند و به خانواده‌ام گفتند که خود را برای مراسم تشییع جنازه آماده کنند.

همسرم که خودش یک پزشک است، می‌دانست که هر لحظه ممکن است از دنیا بروم، زیرا آنها نمی‌توانستند خونریزی‌ام را متوقف کنند، اما زنده ماندم.

یک ماه بعد دوباره خون بالا آوردم، بنابراین برای دومین بار در بیمارستان بستری شدم. پزشکان می‌گفتند که علائمم بدتر شده است: سیاهرگ‌های دروازه‌ای‌ کبدم نازک شده بودند، بنابراین خون می‌توانست فقط به درون معده جاری شود که عروق معده را منبسط می‌کرد.

آنها به همسرم گفتند که نمی‌توانم غذای جامد بخورم، زیرا رگ‌های خونی نازک در معده می‌توانند به راحتی پاره و منجر به خونریزی شدیدی شوند.

شکمم آب آورده بود و معده‌ام پر از مایعات بود. ظاهرم مانند فردی باردار شده بود.

پزشکان برای تغییر مسیر خون، طحالم را برداشتند. محل جراحت بسیار کند بهبود می‌یافت و آب‌آوردگی شکمم حتی بدتر می‌شد. مجبور بودم تقریباً نشسته بخوابم، زیرا نمی‌توانستم به‌طور کامل دراز بکشم. حتی هنوز به‌سختی نفس می‌کشیدم. پزشکان برای دومین بار وضعیتم را بحرانی اعلام کردند و به خانواده‌ام هشدار دادند.

با این وجود، همسرم اصرار داشت که پزشکان همچنان هر کاری از دست‌شان برمی‌آید را انجام دهند. از آنها خواست آمپول‌های پروتئین به من تزریق کنند. قیمت یک آمپول پروتئین معادل یک‌سوم حقوق ماهیانه من در آن زمان بود. بیمه درمانی‌ام هزینه این آمپول‌ها را پوشش نمی‌داد، بنابراین برای پرداخت هزینه آمپول‌ها پول قرض گرفت. بدهی بالا آوردیم، اما دوباره زنده ماندم.

وقتی سیروزم دوباره سبب خونریزی معده‌ام شد، برای سومین بار بستری شدم. خیلی ضعیف شده بودم و حتی نمی‌توانستم برای حمام گرفتن بایستم. مقدار بسیار زیادی وزن از دست داده بودم و مانند اسکلت به‌نظر می‌رسیدم.

آنها داروهایی به من دادند و تحت تزریقاتی قرار گرفتم، اما فایده نداشت. به همسرم ‌گفتند که قبلاً بیمارانی مانند مرا دیده‌اند و هیچ یک از آنها زنده نمانده‌اند. می‌خواستند او را برای بدترین شرایط آماده کنند.

وقتی برای چهارمین بار در بیمارستان بستری شدم، نمی‌توانستم به‌طور منسجم صحبت کنم و مقدار زیادی مایعات در حفره شکمی‌ام داشتم. پزشکان یک بار دیگر وضعیتم را بحرانی اعلام کردند و به همسرم گفتند که وضعیتم ناامیدکننده است.

برای پنجمین بار در ژانویه 1996 در بیمارستان بستری شدم. تمام بدنم متورم شده بود. پزشکان می‌گفتند که دچار بافت‌مردگی شدید کبد و مغز شده‌ام و شانس زنده ماندنم خیلی کم است.

سه روز در اتاق اورژانس بستری بودم. در روز چهارم، سه تن از رؤسای محل کارم به ملاقاتم آمدند. مانند مرده‌ها به‌نظر می‌رسیدم، هرچند روحم هنوز لحظات آخر را در اطراف پرسه می‌زد. رؤسای محل کارم پس از صحبت با پزشکان، به همسرم گفتند: «آماده باشید. او برای زمان زیادی زنده نخواهد ماند.»

اگرچه قبلاً هم در وضعیت‌های بحرانی بودم، این بار همسرم می‌دانست که شرایطم واقعاً ناامیدکننده است. او از پزشکان تقاضا کرده بود: «لطفاً او را بیدار کنید تا بتوانم چند کلمه‌ای با او صحبت کنم.»

پزشکان می‌گفتند که حتی اگر بیدار شوم، نمی‌توانم صحبت کنم، زیرا خون کافی به قلبم نمی‌رسد و دچار مرگ مغزی شده‌ام. همسرم گریه می‌کرد.

در آن زمان همسرم از هر کسی که او را می‌شناختیم، پول قرض گرفته بود و به‌شدت بدهکار شده بودیم. کارفرمایم دیگر نمی‌توانست هزینه‌های پزشکی‌ام را تقبل کند. درواقع تمام بودجه‌های پزشکی که کارفرمایم برایم درنظر گرفته بود را خرج کرده بودم.

اما یک بار دیگر به‌طرز اسرارآمیزی جان سالم به‌در بردم.

فالون گونگ مرا درمان کرد

خواهر و خواهرزاده‌ام در بیمارستان به ملاقاتم آمدند. خواهرزادم گفت: «قبلاً به انواع‌واقسام بیماری‌ها مبتلا بودم، اما بعد از تمرین فالون گونگ سالم و تندرست شدم. اکنون آنقدر قوی شده‌ام که می‌توانم هر کاری انجام دهم. فالون گونگ یک تمرین تزکیه مدرسه بودا است. آن زندگی مرا نجات داد. به من اعتماد کنید، می‌تواند زندگی شما را نیز نجات دهد.»

در آن روزها آنقدر ضعیف بودم که حتی نمی‌توانستم چشمانم را باز کنم، اما وقتی خواهرزاده‌ام به نام بنیانگذار فالون گونگ، لی هنگجی، اشاره کرد، قلبم لرزید و ناگهان جریان سریعی از انرژی را در بدنم احساس کردم که کمک کرد چشمانم را باز کنم.

اولین باری که نام «لی هنگجی» را شنیده بودم، زمانی بود که برای بار دوم از بیمارستان مرخص شده بودم. آنقدر ضعیف شده بودم که به پارک نزدیکی رفتم تا نوعی تمرین چی‌گونگ را بیابم، به این امید که بهبود یابم. در آن زمان، بسیاری از مردم در پارک‌ها انواع مختلفی از چی‌گونگ را تمرین می‌کردند و فکر می‌کردم که چی‌گونگ باید مفید باشد. با این فکر، سه حرف ناگهان در ذهنم ظاهر شد «لی هنگجی». اگرچه در آن زمان نمی‌دانستم لی هنگجی کیست.

خواهرزاده‌ام سخنرانی‌های ضبط‌شده استاد لی را برایم پخش کرد و نسخه‌ای از فالون گونگ را به من داد. احساساتی شدم، زیرا می‌دانستم که واقعاً آنچه به دنبالش بودم را پیدا کرده‌ام.

بارها و بارها به سخنرانی‌های استاد گوش دادم. به‌نظر می‌رسید گرمایی در قلبم موج می‌زند. وقتی توانستم صفحه کتاب را ورق بزنم، تصویر استاد را دیم که می‌درخشید و نور روشنی از چهره‌شان می‌تابید. فکر ‌کردم باید اشتباه کرده باشم، بنابراین چشمانم را بستم و سپس دوباره بازشان کردم، اما تصویر استاد هنوز نور می‌تاباند. گریه کردم، درحالی که می‌دانستم نجات یافته‌ام.

اگرچه نمی‌توانستم بنشینم یا صحبت کنم، سعی کردم تمرینات را خوابیده در تخت یاد بگیرم. عبارات ابتدای هر تمرین را حفظ و آنها را بارها و بارها در ذهنم تکرار کردم. بر این باور بودم که آن عبارات قدرتی اسرارآمیز دارند. همانطور که به سخنرانی‌های استاد گوش می‌دادم و کتاب می‌خواندم، به‌تدریج توانستم بنشینم و از تخت بلند شوم. به‌تدریج توانستم غذا، حتی غذاهای جامد، بخورم.

پزشکان از بهبودی روزانه‌ام شگفت‌زده شده بودند و فکر می‌کردند چنین چیزی غیرممکن است. چطور می‌توانستم اینقدر سریع بهبود یابم، مخصوصاً اینکه کمی قبل در آستانه مرگ بودم؟

وقتی در بیمارستان فالون گونگ را می‌خواندم، فردی که برای ملاقات بیمار دیگری آمده بود، پرسید که چه می‌خوانم. گفتم این کتابی درباره فالون گونگ است. در ظاهر از شنیدن جوابم هیجان‌زده شد و گفت: «باید کتابی عالی باشد.»

سپس درباره اتفاقی به من گفت که برای یک تمرین‌کننده فالون گونگ در محل کار او اتفاق افتاده بود.

ماجرای یک معدنچی زغال‌سنگ

این شخص در یک معدن ذغال‌سنگ کار می‌کرد. یک روز، معدنچی دیگری به‌طور تصادفی به درون چاهی به عمق 200 متر سقوط کرد. همه وحشت‌زده و بر این باور بودند که آن معدنچی قطعاً باید مرده باشد. تیم نجاتی تشکیل شد و آنها به ته چاه رفتند. با کمال تعجب آن معدنچی را زنده یافتند! معدنچی به آنها گفت که درحال سقوط احساس کرده بود چیزی او را نگه داشته است.

بعداً معلوم شد که او تمرین‌کننده فالون گونگ است. همه افراد در محل کار او درباره این رویداد می‌دانستند و همگی از قدرت فالون گونگ شگفت‌زده بودند.

من نیز از شنیدن این ماجرا شگفت‌زده شدم. به همسرم گفتم: «بیا به خانه برویم. می‌خواهم فالون گونگ را تمرین کنم.» پزشکان می‌گفتند برای مرخص شدن خیلی زود است، اما به آنها گفتم که هر اتفاقی برایم بیفتد، هیچ مسئولیتی متوجه آنها نخواهد بود.

بهبودی شگفت‌انگیز

پس از اینکه به خانه رسیدم، شک داشتم که آیا تصمیم درستی گرفته‌ام یا نه. پنج بار در وضعیتی بحرانی بودم، اما واقعاً مطمئن نبودم که فالون گونگ مرا درمان می‌کند یا نه.

به همسرم گفتم: «اگر بمیرم، فقط مرا به کوره جسدسوزی ببر و به کسی نگو که فالون گونگ را تمرین می‌کردم. من باید مدت‌ها قبل می‌مردم، بنابراین نمی‌خواهم به اعتبار فالون گونگ صدمه‌ای بزنم.»

هر روز تمرینات را انجام می‌دادم و وضعیت سلامتی‌ام به‌طور چشمگیری بهبود می‌یافت. سابقاً دستانم همیشه سرد بودند، اما دیگر اینگونه نبود. چهره‌ام سالم به‌نظر می‌رسید.

شگفت‌انگیزتر اینکه آب‌آوردگی شکمم ازبین رفت. پاهایم قوی‌تر شدند و حالا می‌توانستم هر چیزی بخورم.

حتی قبل از اینکه کتاب را برای اولین بار به‌طور کامل بخوانم، معجزات بیشتری اتفاق افتادند. هنگام مدیتیشن، همان‌طور که استاد در کتاب بیان کرده‌اند، بالا و پایین می‌‌پریدم. هنگام راه رفتن، در بدنم احساس سبکی می‌کردم.

به‌وضوح می‌دانستم که استاد لی زندگی‌ام را نجات داده‌اند. شروع کردم تا تمرینات را در فضای بازی در نزدیکی خانه‌ام انجام دهم، چراکه می‌خواستم تعداد بیشتری از مردم مانند من از مزایای فالون گونگ بهره‌مند شوند. گاهی بیش از 50 نفر به من ملحق می‌شدند. خانه‌ام نیز به مکانی برای مطالعه گروهی فا تبدیل شد.

وقتی دوباره به پزشکان مراجعه کردم، آنها مرا احاطه و با سؤالات‌شان بمبارانم کردند.

یکی گفت: «باورکردنی نیست که بهبود یافته‌اید و خیلی خوب هستید.» دیگری گفت: «ما نتوانستیم هیچ دارویی برای درمان شما پیدا کنیم، اما حالا به شما نگاه می‌کنیم که سالم هستید.» سایرین در تأیید صحبت‌های آن دو گفتند: «شگفت‌انگیز است که فالون گونگ درمان‌تان کرده است.»

پرستاری قبلاً درباره من شنیده بود، بنابراین برای دیدنم آمد و پرسید: «آیا شما واقعاً همان فردی هستید که پنج بار در وضعیت بحرانی بود، اما فالون گونگ درمانش کرد؟»

پاسخ دادم: «شما درست همین حالا به او نگاه می‌کنید.»

او گفت: «سرانجام شما را دیدم. فقط می‌خواستم با چشمان خودم ببینم که همه آنچه درباره شما شنیده‌ام، درست است. سال گذشته ما نتوانستیم خانمی را که با گال متولد شده بود، درمان کنیم، اما فالون گونگ در عرض هفت روز او را درمان کرد. تجربیات شما واقعاً دو موضوع اسرارآمیز هستند که در زندگی‌ام شاهد آنها بوده‌ام. هیچ کسی با بیماری شما که از بیمارستان ما مرخص شد، تاکنون نتوانسته زنده بماند. حتی یک پزشک که شما را درمان می‌کرد، درگذشت. شگفت‌انگیز است که اینقدر خوب هستید.»

گواهی زنده بر قدرت فالون گونگ

در واقع هر تمرین‌کننده فالون گونگ معجزات مختلفی را تجربه کرده است. آنهایی که تحت تأثیر تبلیغات ملحدانه حزب کمونیست چین شستشوی مغزی داده شده‌اند، هرگز نمی‌توانند با تکنولوژی مدرن چگونگی رخ دادن چنین معجزاتی را شرح دهند.

از همان آغاز آزار و شکنجه فالون گونگ در سال 1999، تحت فشار عظیمی زندگی کرده‌ام. گاهی پلیس حتی صبح زود به پنجره‌ام می‌کوبید تا مرا چک و منزلم را بازرسی کند.

در طول تعطیلات و سایر تاریخ‌های حساس، مأموران اداره امنیت ملی، اداره پلیس محلی، کمیته امور سیاسی و حقوقی محلی و کارکنان انجمن‌های اماکن و اداره 610 به منزلم می‌آمدند تا مرا مورد آزار و اذیت قرار دهند، چراکه از رها کردن باورم به فالون گونگ اجتناب می‌کردم.

با این وجود دوستان و همسایگانم که مرا می‌شناختند، همگی باور داشتند فالون گونگ خوب است. آنها اغلب به سایرین می‌گویند: «می‌دانم که فلانی 5 بار به‌خاطر سیروز کبد در بیمارستان بستری شد، اما فالون گونگ او را درمان کرد. این را از خودم درنیاورده‌ام، زیرا او هنوز زنده است...»

من گواه زنده‌ای بر قدرت شفابخشی اسرارآمیز فالون گونگ هستم.

رئیس اداره 610

یک بار رئیس اداره بدنام 610 برای صحبت به منزل‌مان آمد و گفت: «شما از کادر دولتی هستید. دولت به شما اجازه نمی‌دهد فالون گونگ را تمرین کنید، بنابراین باید بلافاصله آن را کنار بگذارید. سرپیچی از دستور دولت اشتباه است.»

پاسخ دادم: «درخصوص اینکه می‌خواهم وضعیت سلامتی‌ام را بهبود ببخشم، چه چیز اشتباهی وجود دارد؟ آیا مزاحم کسی شده‌ام؟ مرتکب چه کار اشتباهی شده‌ام؟»

او گفت: «شما می‌توانید سایر تمرین‌ها را انجام دهید.»

در جواب گفتم: «پریدن و انجام ورزش، تمرینات جسمی هستند و فالون گونگ نیز پنج تمرین دارد. سایر مردم مجاز به انجام فعالیت‌های جسمانی خود هستند. چرا من نمی‌توانم فالون گونگ را تمرین کنم؟ من پنج بار در بیمارستان بستری شده‌ام و مدت‌ها پیش باید می‌مردم، بنابراین از تهدیدهای شما نمی‌ترسم.»

وقتی دید بر باورم خیلی استوار هستم، با آرامش گفت: «آیا هنوز دارویی مصرف می‌کنید؟»

گفتم: «اگر سالم هستم، چرا باید دارو مصرف کنم. در گذشته تمام بودجه‌های پزشکی محل کارم را خرج کردم. از زمانی که فالون گونگ را تمرین کرده‌ام، برای بیش از 20 سال هیچ دارویی مصرف نکرده‌ام. این ازنظر مالی چقدر به نفع کارفرمایم بوده است؟»

او حرفی برای گفتن نداشت.

خانواده‌ام

اغلب به پسرم می‌گویم: «فالون گونگ زندگی پدرت را نجات داد. اگر فالون گونگ را تمرین نمی‌کردم، حالا اینجا نبودم.»

پسرم و خانواده‌اش همگی به فالون گونگ باور دارند. آنها هرسال برای تعطیلات سال نوی چینی نزد ما می‌آیند تا با هم جشن بگیریم. نوه‌ام به استاد لی ادای احترام می‌کند و می‌گوید: « استاد لی، به شما ادای احترام می‌کنم و سال نو را به شما تبریک می‌گویم. متشکرم استاد! متشکرم استاد!»

به‌مناسبت گرامیداشت سالروز تولد استاد ماجرای خود را به‌اشتراک می‌گذارم. همسرم نیز دافا را تمرین می‌کند. بدون نجات رحمت‌آمیز استاد نمی‌توانستم به اینجا برسم و زندگی هماهنگی نمی‌داشتم.

استاد زندگی جدیدی به من بخشیدند. تجربه شخصی من گواهی بر شکوه استاد و فالون گونگ است.

(ارائه شده برای «گرامیداشت روز جهانی فالون دافا» 2018 در وب‌سایت مینگهویی)