(Minghui.org) پخشتلویزیون انتیدی برای عموم مردم چین بسیار ارزشمند است. آن همچنین ابزاری مهم برای روشنگری حقیقتِ فالون دافا است.
استاد بیان کردند:
«انرژی منتشر شده از تلویزیون انتیدی بسیار قوی است و دستگاههایهای تلویزیون که به آن متصل شدهاند انرژی قدرتمندی دریافت میکنند، که عوامل اهریمنی را ازبین میبرند.» (آموزش فای ارائه شده در "جلسه تلویزیون انتیدی")
بنابراین تصمیم گرفتم چگونگی نصب گیرندههای پخش انتیدی را یاد بگیرم. ازآنجاکه خانمی 40 ساله از منطقه روستایی هستم، این موضوع دشواری بود.
شوهرم در شهر کار میکرد، ازاینرو مجبور بودم از والدینمان مراقبت کنم. زمان مهم و رفت و آمد نیز موضوع دیگری بود. اما هیچ کسی در منطقهام این پروژه را کار نکرده بود. اگرچه نگران بودم، الزامی بود که از محیط راحتم بیرون بروم، بهخوبی تزکیه کنم و به این کار مشغول شوم، تصمیم گرفتم بهعنوان تمرینکننده آنچه مهمترین است را انجام دهم.
برای یادگیری مهارت فنی، از همتمرینکنندهای استفاده کردم که با بخش فنی این کار آشنایی داشت.
باوجود منابع مالی محدودم، یک موتورسیکلت با نام تجاری جدید خریدم. ظرف نیم ساعت، توانستم بهخوبی با آن کار کنم.
با کمک سایر تمرینکنندگان، نزدیک به 500 گیرنده ماهواره را در منطقهام نصب کردم. درابتدا، چهار نفر از تمرینکنندگان وقتمان را به این پروژه اختصاص دادیم. آنگاه دو تمرینکننده مرد که تعهدات دیگری داشتند رفتند، فقط دو خانم باقی ماندیم.
فرار از خطر با افکار درست قوی
با فرصتهای بسیاری برای رشد شینشینگمان برخورد میکردیم.
برای نصب گیرندهها به شهری رفتیم که بیش از 20 کیلومتر از محل اقامتمان فاصله داشت. بروشورهای دافا را نصب و توزیع کردیم. آنگاه، با تمرینکننده محلی به روستای دیگری رفتیم. طولی نکشید که بعد از ورودمان، دختر این تمرینکننده محلی تماس گرفت و گفت که حراست روستا برچسبها را پیدا کرده و پرسیده که چه کسی آن کار را انجام داده است. او به آنها گفته بود که مادرش با ما به روستای دیگری رفته که گیرنده نصب کند. درنتیجه مأموران در تلاش بودند که ما را پیدا کنند. تمرینکننده محلی خیلی ترسیده بود. او گفت از آنجا میرود و بهتر است ما هم ادامه ندهیم. تمرینکننده دیگر نیز خیلی نگران بود و نمیدانست چه کار کند.
بهجای ترس و وحشت، از خودم پرسیدم، چرا این اتفاق افتاد؟ چه کاری انجام دادم؟ مطمئن نبودم بعداً چه کار کنم. بااینحال، فوراً از استاد درخواست کردم که ما را تقویت کنند و تصمیم گرفتم که آنچه اتفاق افتاد را تصدیق نکنم. سپس از استاد کمک خواستم که مداخله را ازبین ببرند.
بلافاصله، مملو از افکار درست شدم. متوجه شدم که آن روز کمی جو گیر شده و به امنیت توجهی نکرده بودم. از استاد عذرخواهی کردم و به خودم گفتم: «استاد با من هستند و همه جا ایمن هستم. ترس بخشی از من نیست.» بهمحض اینکه ذهنیت متفاوتی داشتم، دیگر احساس ترس نکردم. به سایر تمرینکنندگان گفتم: «نگران نباشید. بیایید ادامه دهیم. ما استاد و فا را داریم. آنها ما را پیدا نخواهند کرد.» او آرام شد. ظرف یک ساعت، کارمان را تمام کردیم. هیچ کسی دنبال ما نیامد. با سلامتی به منزل رفتیم.»
تجربه قدرت دافا
به تمرینکننده دیگر وابسته شدم. هنگامیکه او وقت نداشت، بیرون نمیرفتم. آنگاه، استاد در رؤیایم کُنده درختی را به من نشان دادند. آگاه شدم که استاد از من میخواستند که روی پای خودم بایستم. احساس بسیار بدی داشتم که مطابق با استانداردهای تنظیم شده توسط استاد و دافا نبودم. در آینده منتظر نمیمانم. باید گیرندهها را خودم نصب و نگهداری کنم.
در طول روزهای گرم تابستان، کار کردن در زیر آفتاب سوزان روی بام خیلی سخت بود، ازاینرو بیقرار میشدم. هر قدر بیشتر بیقرار میشدم، پیدا کردن سیگنال دشوارتر میشد. آنگاه از استاد درخواست کمک میکردم مداخله را ازبین ببرند. ظرف چند دقیقه سیگنالها پیدا میشدند.
قدرت دافا را تجربه کردهام. وقتی ذهنی آرام داشتم، سیگنالهای انتیدی را ظرف چند دقیقه پیدا میکردم، گاهی اوقات حتی قبل از اتصال به هرچیزی، افراد میتوانستند تصاویر را ببینند. اما، وقتی احساس شوق و اشتیاق داشتم، سیگنالها پیدا نمیشدند. گاهی بهمحض یک تماس، همه چیز به کار میافتاد. زمانهایی بودند که گیرنده علامت ایستگاه را نشان نمیداد، این معنی را میداد که آن کار نمیکند. اما به آن میگفتم: «نمیتوانی تسلیم شوی.» بهمحض اینکه این فکر میآمد، همه چیز خوب پیش میرفت.
باوجود این واقعیت که ما بسیار مشغول هستیم، اولویتمان نگهداری گیرندهها است، طوریکه اطمینان حاصل کنیم آنها کار میکنند. یک روز قبل از شب سال نو، فهمیدم که گیرنده تلویزیون خانوادهای کار نمیکند و روز بعد هم سال نو بود. اما من هنوز هم کارهای زیادی در منزل داشتم که باید انجام میدادم. با شوهرم صحبت کردم و قول دادم که وقتی به منزل برگردم همه کارها را انجام میدهم، موافقت کرد که این کار ضروری را انجام دهم.
شریکم نیز کارِ زیادی در خانه داشت و مردد بود که همراهم بیاید. به او گفتم وقتی به دنبالش بروم با شوهرش صحبت میکنم. شوهرش نیز به او گفت که برود. تا اوایل شب طول کشید که آن مشکل را برطرف کنیم، اما شوهرش بسیاری از کارهای منزل را انجام داده بود و از بازگشتمان خیلی خوشحال بود.
ما در حال ساخت بنایی سهخوابه بودیم، زمان کشاورزی و پیوند زدن درختهای شاه بلوط برای بهار آینده بود. خیلی مشغول بودیم، اما انتیدی میخواست دیجیتالی شود، بنابراین به برخی از روستاها رفتم که به تمرینکنندگان اطلاع بدهم. معلوم شد که همه از آن آگاه شده بودند.
استاد بیان کردند:
«مریدان دافا بدنی واحد هستند
استاد را در اصلاح فا پیروی میکنند
علیه این جریانهای شوم کار میکنند.» ("پیروی از استاد"از هنگ یین 3)
زمان مطالعه گروهی فا، به من گفته شد که شهر دیگری مشکل فنی دارد. بعد از مطالعه، ژاکتم را پوشیدم و مجبور شدم 90 کیلومتر را طی کنم. مشکل را رفع کردم. اگرچه روز بسیار سردی بود، اما احساس گرما میکردم.
اگر در یک روز صرفاً درگیر کارهای خودم باشم و به اندازه کافی کار اصلاح فا انجام نداده باشم، احساس خوبی ندارم. احساس میکنم زمانی را که استاد با هزینه خودشان تمدید کردهاند، تلف کردهام. وقتی به یک یا چند دلیل نمیتوانستم آنچه را انجام میدادم، تمام کنم، سایر تمرینکنندگان به کار ادامه میدادند. با همدیگر همکاری کردیم، در دافا جذب شدیم و همزمان خودمان را اصلاح کردیم.