(Minghui.org) نامم شوئی مئی است و در سال ۲۰۱۰ تمرین فالون دافا را آغاز کردم. طی هشت سال گذشته، از لحاظ جسمی و ذهنی تغییرات مثبت زیادی را تجربه کردهام. میخواهم تجربیات تزکیهام را به اشتراک بگذارم.
شروع تمرین
درحال حاضر۵۴ ساله هستم. سابقاً از بسیاری از بیماریها مانند مشکلات حاد معده، نرسیدن خون کافی به مغز، وزوز گوشها، هموروئید، کمردرد و غیره رنج میبردم. برای مداوا به پزشکان طب چینی و غربی هر دو مراجعه و دهها هزار یوان برای دارو و سایر اقلام مکمل سلامتی هزینه کردم. هیچیک از شیوههایی را که امتحان کردم فایدهای نداشتند. درد در ناحیه کمر و پاهایم بهحدی شدید بود که نمیتوانستم بخوابم.
پس از اینکه یکی از دوستانم درباره فالون دافا با من صحبت کرد، قبل از رفتن به رختخواب، به سخنرانیهای صوتی استاد لی هنگجی گوش دادم. درعرض چند دقیقه، خوابم برد. وقتی بیدار شدم، هوا روشن شده بود. خیلی خوب خوابیده بودم و پاها و کمرم ابداً مشکلی نداشتند. شگفتانگیز بود!
بعدها دوستم نوار تمرینات و کتاب جوآن فالون را به من داد. پس از شروع تمرین، طولی نکشید که بیماریهایم ناپدید شدند!
آموختن نگاه به درون
به خواندن دوباره و دوباره آموزههای دافا ادامه دادم و آموختم که یک تمرینکننده، هر زمان که با تضادی مواجه میشود، باید به درون نگاه کند. هنگامی که در محل کارم اصرار داشتم که روشم برای انجام کار درست است، با سرپرستم دچار جدال و کشمکش شدم. احساس میکردم که علیه من غرضورزی کرده و بنابراین اغلب با من درگیر میشد. هر زمان که درباره چیزی بحث میکردیم، معمولاً به تندی با من برخورد میکرد. اوایل از کوره در میرفتم و با او مشاجره میکردم. احساس میکردم رفتارش با من ناعادلانه است. آن شب نیز نتوانستم بخوابم و در فکر راهی برای دوری از او بودم.
همانطور که به مطالعه فا ادامه میدادم، متوجه شدم که مشکل از سمت خودم هست. بهجای اینکه به خودم نگاه کنم همه توجهم را به بررسی و تجزیه و تحلیل معایب شخصیت او متمرکز کرده بودم. یک روز، با یکی از تمرینکنندگان سوار دوچرخه برای کار رفتیم. برف سنگینی باریده بود، بنابراین قسمتهای زیادی از زمین لغزنده بود. همانطور که درحال راندن دوچرخه بودیم، باهم صحبت میکردیم. من شروع به ابراز نگرانی نسبت به سرپرستم کردم. ناگهان، دوچرخهام روی تکههایی از یخ سرخورد و به هوا پرتاب شدم. درحالیکه روی زمین افتاده و زانوی دردناکم را نگه داشته بودم، بلافاصله متوجه شدم که مورد اشتباهی در سمت من وجود دارد. تمرینکنندهای که همراهم بود نیز پیشنهاد کرد که باید تزکیهام را مورد بررسی قرار دهم.
تمرینکنندگان زمانی که مورد توهین و تحقیر قرار میگیرند نباید تلافی کنند. چه اهمیتی داشت که احساس میکردم سرپرستم با من بدرفتاری میکند؟
درحال حاضر، وقتی سرپرستم از کوره درمیرود یا کاری انجام میدهد که از نظر من غیرمنطقی است، میتوانم آرام باشم و با او دوستانه صحبت کنم. حداکثر تلاشم را انجام میدهم تا تمام کارهایی را که به من میسپارد به پایان برسانم. نگرش او نسبت به من بهبود یافته و رابطه ما هم درحال حاضر متعادل و هماهنگ است.
نگرش خانوادهام درباره دافا متحول میشود
ازآنجاکه شوهرم، دخترم و سایر بستگانم بهطور مستمر، دروغهای پخششده از رسانههای دولتی در چین را شنیده بودند، با تمرین فالون دافای من مخالف بودند. چند سال تلاش کردند تا مرا از انجام آن بازدارند. شوهرم وقتی متوجه شد که به انجام این تمرین علاقهمند شدم، برآشفته و خشمگین شد. او حتی کتاب جوآن فالون مرا پاره کرد. وقتی به او گفتم که بعد از شروع تمرین چه تغییرات مثبتی را تجربه کردم از شنیدن حرفهایم امتناع کرد. وقتی دیدم که نمیتوانم مانعش شوم، کتابها و موسیقی تمرینم را مخفی کردم.
استاد بیان کردند:
«در تزکیه، زمانی که واقعاً با کسی مشکلی دارید یا وقتی افراد دیگر بهطور بدی با شما رفتار میکنند، یکی از این این دو وضعیت میتواند باشد. یکی اینکه ممکن است شما در زندگی قبلیتان با آنها بهطور بدی رفتار کرده باشید. احساس میکنید که آن نادرست است، "چرا آنها اینطور با من رفتار میکنند؟" بسیار خوب، پس چرا شما قبلاً با آنها بدان صورت رفتار کردید؟ میگویید، «من هیچ چیزی درباره گذشته نمیدانم. این دوره زندگی هیچ ارتباطی با آن دوره زندگی ندارد."اما به این شکل نیست.» (جوآن فالون)
از شوهرم بهخاطر رفتارش دلگیر و خشمگین نشدم چون احساس کردم که در زندگی گذشته رفتار نادرستی با او داشتم و بنابراین به او بدهکار بودم. درعوض، نسبت به او مهربانتر و متواضعتر شدم و بیشتر از او مراقبت کردم. او علاقه بسیار زیادی به خوردن کوفته داشت، بنابراین اغلب صبح زود بیدار میشدم تا برایش کوفته درست کنم. این کار باعث شد همکارانش به او غبطه بخورند و شوهرم نسبت به من احساس رضایت داشته باشد. برای مدتی، هنگامی که در خانه تمرینات را انجام میدادم یا کتابهای دافا را مطالعه میکردم، برایم مزاحمت ایجاد نمیکرد.
بااینحال، وقتی با مردم درباره دافا و آزار و اذیت صحبت کردم، فردی گزارشم را به پلیس داد. شوهرم دوباره سعی کرد مرا از انجام تمرین بازدارد. بنابراین مرا تحت نظر گرفت و حتی کتابهای دافایم را دور ریخت. تهدیدم کرد که اگر دوباره دربارهام گزارش داده شود، طلاقم میدهد.
شش ماه بعد تشخیص داده شد که مبتلا به سرطان سیستم لنفاوی است. خواهرش او را متقاعد کرد که فالون دافا را تمرین کند و او موافقت کرد که به سخنان استاد گوش دهد. پیشنهاد دادم که عبارت «فالون دافا خوب است» را بهطور مکرر بخواند و بنابراین بهراحتی خوابید. پس از آن، عمیقاً احساس پشیمانی کرد از اینکه دافا را مورد بیاحترامی قرار داده بود. یک ماه پس از تشخیص بیماری مذکور، بدون احساس هیچگونه درد فیزیکی درگذشت.
دخترم براثر تبلیغات حزب کمونیست چین فریب خورده بود و میترسید که من پس از آغاز تمرین به فردی غیرمنطقی تبدیل شوم، بنابراین سعی کرد مانع من از انجام آن شود. حقایق را به او گفتم و بهتدریج آنها را پذیرفت. دخترم به حزب کمونیست ملحق نشد و همچنین از لیگ جوانان کمونیست کنارهگیری کرد.
او دافا را مورد حمایت قرار داد و درنتیجه برکت نصیبش شد. با مرد جوان برجستهای در دانشگاه آشنا شد و وقتی فارغالتحصیل شد، شغل خوبی پیدا کرد. ازدواج شادمانهای داشت و کودک باهوش و سالمی بهدنیا آورد.
با مادرشوهرش درباره خوبی فالون دافا صحبت کرد. درحال حاضر والدین شوهرش هردو، کتابهای دافا را مطالعه میکنند.
در ابتدا، برادران و خواهرانم تلاش کردند تا مرا متقاعد کنند که از تمرین دافا دست بکشم. هنگامی که تغییرات مثبت چشمگیری را در وضعیت سلامتیام دیدند، نگرش آنها تغییر کرد و آنها نیز شروع به تمرین کردند.
خواهر شوهرم وقتی با پسر و عروسش درباره دافا صحبت کردم ناراحت شد. یک روز به زمین افتاد و دندههایش شکست. چند روز در خانهام ماند تا بتوانم از او مراقبت کنم. به او پیشنهاد دادم که عبارت «فالون دافا خوب است» را بهطور مکرر تکرار کند. چند روز بعد وضعیتش بهتر شد. درحال حاضر قدرت دافا را باور دارد.
اکثر اعضای خانواده و خویشاوندانم میدانند که دافا خوب است و از حزب کمونیست چین و سازمانهای جوانان آن کنارهگیری کردهاند.
بیرون رفتن برای صحبت با مردم
با تشویق یکی از تمرینکنندگان، به جلسه مطالعه گروهی فا پیوستم. خواندن فا با تمرینکنندگان باتجربه و به اشتراک گذاشتن تجربهها، کمک بسیار خوبی برایم بوده است. وقتی متوجه شدم که تمرینکنندگان محلی بهخاطر روشنگری حقایق درباره دافا دستگیر شده بودند، تصمیم گرفتم با پلیس و کارکنان اداره ۶۱۰ صحبت کنم.
روزی مأمور پلیسی را که میشناختم در ایستگاه اتوبوس دیدم. پس از سلام و احوالپرسی، از او سؤال کردم که آیا در دستگیری تمرینکنندگان مشارکت دارد یا نه. وقتی جوابش مثبت بود، برایش توضیح دادم که حزب کمونیست درباره دافا دروغهایی را جعل میکند، این تمرینکنندگان افراد خوبی هستند و باید بهجای آزار و اذیت از آنها محافظت کند. او گفت: «اکنون حقیقت را میدانم.»
سپس مطالب اطلاعرسانی درباره دافا را به او دادم که آنها را پذیرفت. او حتی از حزب کمونیست کنارهگیری کرد. دفعه بعد که با هم ملاقات کردیم، به من گفت که اگر متوجه شود تمرینکنندگان مطالب اطلاعرسانی درباره دافا را ارائه میدهند، از آنها محافظت میکند. همچنین حداکثر سعیاش را انجام میدهد تا با همکارانش درباره دافا و آزار و اذیت صحبت کند.
با کمک سایر تمرینکنندگان، اقدام به نوشتن نامههایی کردم و اطلاعاتی درباره دافا را به ادارات مختلف پلیس در سراسر چین ارسال کردم. برای آنها نوشتم که صادقانه امیدوارم آنها به حقایق آگاه شوند و اعمالی را که به خود آنها و سایر افراد آسیب میرساند متوقف کنند.
در اوقات فراغت و در طول تعطیلات عمومی، مطالب اطلاعرسانی درباره دافا را در مناطق مسکونی پخش کرده و همچنین برای اماکن عمومی پست میکنم. هرگاه به خرید میروم یا در اجتماعات شرکت میکنم، همیشه با مردم درباره دافا صحبت میکنم.
اصلاح فا به پایانش نزدیک میشود. باید با خودم جدی باشم و سه کار را بهخوبی انجام دهم تا استاد را ناامید نکنم.