(Minghui.org) هفتاد ساله هستم و تمرین فالون دافا را در فوریه 1996 آغاز کردم. قبل از شروع این تمرین، وضعیت سلامتی ضعیفی داشتم و از بیماریهای زیادی، از جمله مشکل در دیسکهای ستون فقرات، تنگی مجرای نخاعیِ گردن، بیماری پوستی، ورم معده، یبوست مزمن، عفونت ادراری مکرر و بیخوابی رنج میبردم. پس از تمرین فالون دافا، این بیماریها ناپدید و بدنم دوباره سالم شد.
بهبودی از فتق دیسک کمری
قبلاً به فتق دیسک کمری مبتلا بودم و در نتیجه نمیتوانستم از ناحیه کمر خم شوم، چیزهای سنگین را بلند کنم یا بهآسانی از پلهها بالا بروم. همیشه پادرد داشتم، حتی زمانی که مینشستم یا دراز میکشیدم. اضافه بر این بدبختی، استخوان دنبالچهام قبلاً دچار شکستگی شده بود که بهخوبی بهبود نیافته و استخوان در جهت اشتباه جوش خورده بود. برای اینکه خودم را با این آسیب تطبیق دهم، فقط میتوانستم روی شکمم بخوابم و یک طرفه بشینم.
وقتی شروع به یادگیری حرکات تمرین «تقویت قدرتهای فوقطبیعی» کردم، آنقدر مصمم بودم به حالتِ نشستنِ مقررشده بنشینم که بدون هیچ تردیدی پاهایم را به حالت تمام لوتوس درآوردم. بعد از مدتی پاها و کف پاهایم احساس ناراحتی داشتند و بیحس شدند و بعد از مدتی ورم کردند. این ناراحتی اصلاً شبیه به درد معمولی پاهایم نبود. هر چه بیشتر مینشستم، ناراحتیام بیشتر میشد.
برای تشویق خودم، در ذهنم سخنان استاد را تکرار میکردم: «وقتي تحمل كردن آن سخت است، ميتواني آن را تحمل كني. وقتي انجام آن سخت است، ميتواني آن را انجام دهي.» (جوآن فالون)
سپس موفق شدم بهمدت چهل دقیقه در وضعیت تمام لوتوس بنشینم. این دستاوردی بود که شگفتزدهام میکرد. علاوه بر این، کمر و پاهایم پس از آن احساس فوقالعاده خوبی داشتند.
از آن زمان به بعد، با پشتکار این مجموعه از تمرینات را انجام دادم. کمر و پاهایم خیلی زود بهبود یافتند و تمام علائم فتق دیسک کمریام از بین رفت. شکستگی در ناحیه دنبالچهام که درست جوش نخورده بود، بهطرز معجزهآسایی بهبود یافت و دوباره توانستم بهطور معمول بشینم و دراز بکشم.
پس از اینکه بیش از یک ماه تمرین کردم، به مشکلاتی برخورد کردم. هر زمان که از وضعیت تمام لوتوس پاهایم را پایین میآوردم، پاهایم میلرزید. در نتیجه نگران شدم و از هماهنگکننده راهنمایی خواستم که توصیه کرد آن را چیز خوبی در نظر بگیرم، زیرا احتمالاً استاد در حال تنظیم کردن بدنم هستند. هماهنگکننده از من خواست تمرین «نفوذ به دو منتهیاليه کيهان» را بیشتر انجام دهم. اگرچه به توصیه او گوش کردم، فقط بهبودی کمی حاصل شد.
سپس به درون نگاه کردم. از زمان اولین تلاشم برای انجام تمرین مدیتیشن، 40 دقیقه را مدت زمان استاندارد برای تمرین مدیتیشن درنظر گرفته بودم. در حالی که انجام کامل این تمرین یک ساعت طول میکشید. با هدف اینکه این جنبه را بهبود بخشم، همان شب تصمیم گرفتم تمرین مدیتیشن را در حالت تمام لوتوس برای یک ساعت کامل انجام دهم. بعد از 40 دقيقه، ذهنم ناآرام شد. تمام تلاشم را کردم تا این افکار را نادیده بگیرم، در حالی که در ذهنم این جمله را تکرار میکردم: «وقتی تحمل کردن آن سخت است، میتوانی آن را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، میتوانی آن را انجام دهی.» (جوآن فالون)
در نهایت موفق شدم برای یک ساعت در مدیتیشن بنشینم! پس از اتمام تمرین، پاهایم احساس بسیار راحتی داشت و علائم باقیمانده بدون هیچ اثری، ناپدید شدند.
فرصتی دوباره
شبی در سال 2010، ناگهان در قفسه سینه احساس ناراحتی کردم و دچار تنگی نفس نیز شدم. لحظهای بعد، ضربان قلبم متوقف شد و دیگر نمیتوانستم با ریههایم نفس بکشم، در حالی که وزنهای غیرقابل تحمل به سینهام فشار میآورد. این ناراحتیِ دردناک بهتدریج در باقی بدنم گسترش یافت تا اینکه دیگر قادر به حرکت نبودم. گویا تمام بدنم زیر وزنه سنگینی له میشد.
اما ذهنم آگاه بود. میدانستم نیروهای شیطانی تلاش میکنند زندگیام را بگیرند. با آنها مقابله کردم و در ذهنم گفتم: «من یک تمرینکننده دافا و تحت محافظت استاد هستم. هر گونه نظموترتیباتی که نیروهای کهن برنامهریزی کردهاند را رد میکنم! تمام دستهای سیاه، ارواح فاسد و روح شیطانی کمونیست که به بدنم آسیب میرسانند را از بین میبرم. فا کیهان را اصلاح میکند؛ شیطان بهطور کامل از بین برده میشود!»
سپس ناگهان صدایی شنیدم: «بگذار روح اصلی بدنت را ترک کند و از این رنج آزاد شوی.» از آنجا که میدانستم هنوز مأموریتم در این دوره اصلاح فا تکمیل نشده، محکم پاسخ دادم: «من استاد را دنبال میکنم. بدنم را ترک نخواهم کرد.» سپس از استاد کمک خواستم. ناگهان شکافی در آن نیروی خردکننده ایجاد و درد کم شد. به فرستادن افکار درست ادامه دادم و آن شکاف گسترش یافت تا اینکه وزنه ناپدید شد و دوباره کنترلِ بدنم را بهدست آوردم. پس از اینکه به خودم آمدم، متوجه شدم لباسم کاملاً خیس عرق شده است، اما بدنم حس بسیار سبکی داشت.
شب بعد، تصمیم گرفتم به تماشای یک قسمت از نمایشی تلویزیونی بنشینم، اما بعد از بیست دقیقه، وزنه سنگینی را روی قفسه سینهام حس کردم، هرچند که بسیار سبکتر از قبل بود. تلویزیون را خاموش کردم و سی دقیقه افکار درست فرستادم. در شب سوم، کمتر از پنج دقیقه پس از روشن کردن تلویزیون، علائم بازگشت. در نهایت متوجه شدم که اعمالم به این مداخله کمک کرده است، بنابراین بلافاصله تلویزیون را خاموش کردم و خودم را بهخاطر این خطا سرزنش کردم. علاقهام به سریالهای تلویزیونی باعث این مداخله شده بود! بلافاصله دستگاه گیرنده دیجیتال تلویزیون را برداشتم و کابل را از تلویزیون بیرون کشیدم. روز بعد، اشتراک شبکه تلویزیونی کابلی را لغو کردم.
از این وقایع، اهمیت باور به استاد و فا و انکار توهمات و نظم و ترتیبات نیروهای کهن- در حال پیمودن مسیر تزکیهای که استاد نظم و ترتیب دادهاند- را درک کردم.