(Minghui.org) با پیشرفت سریع اصلاح فا، بسیاری از موجودات ذیشعور آماده شنیدن حقیقت درباره دافا هستند. ماجراهای بسیاری وجود دارند، گرچه میتوانم فقط تعداد کمی از آنها را با شما بهاشتراک بگذارم.
انتظار در کنار جاده
یک روز بعدازظهر، دختر زیبایی در کنار جاده، نزدیک ایستگاه اتوبوس ایستاده بود. او داشت به من نگاه میکرد، بنابراین به نزدش رفتم. هنگامیکه با من صحبت میکرد، بسیار خوشحال بود و طوری رفتار میکرد که گویی یکی از اعضای خانواده محبوبش هستم. فکر میکردم: «هرگز چنین دختر زیبا و پرشوری را ملاقات نکرده بودم که بخواهد با خانم مسنی مانند من صحبت کند. این نباید اتفاقی باشد.»
از او پرسیدم که آیا منتظر کسی است یا منتظر اتوبوس است و او سرش را بهعلامت نفی تکان داد. دریافتم که منتظر شنیدن حقیقتدرباره فالون دافا است. برای مدتی طولانی با یکدیگر صحبت کردیم. توضیح دقیقی درباره آزار و شکنجه و حقیقت دافا به او ارائه و به سؤالاتش پاسخ دادم. قبل از رفتن، از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، لیگ جوانان و پیشگامان جوان خارج شد.
صاحب سرسخت یک خردهفروشیِ کوچک در نهایت حقیقت درباره دافا را پذیرفت
یک بازار در منطقه مسکونیام وجود دارد. اکثر خردهفروشهای کوچک حقیقت درباره دافا را پذیرفتهاند. اما، یک خردهفروش که موز میفروخت، بهشدت توسط دروغهای ح.ک.چ مسموم شده بود. او به حقیقت گوش نمیداد و رفتارش کاملاً خودخواهانه بود. سایر تمرینکنندگان میگفتند او فردی سرسخت و غیر منطقی است.
روزی پس از سال نو، از بازار عبور میکردم و این خردهفروش را دیدم. او نحیف و رنگپریده بهنظر میرسید آموزش فای استاد را بهخاطر آوردم. استاد بیان کردند:
«برای چه کسی خود را در این دنیا مشغول میکنید
در دوران نهایی آن زندگی خوب چقدر طول میکشد
راهی که در پیش است چقدر طول میکشد
چه تعداد فاجعه به سمت شما خواهد آمد»
(«مسیر زندگی انسان چقدر طول میکشد» در هنگیین 4)
احساس همدردی میکردم، گرچه او از شنیدن حقیقت درباره دافا خودداری میکرد و افکار و دیدگاههای بدی درباره دافا داشت، اما نباید او را به حال خودش میگذاشتم. از استاد لی خواستم تلاشهایم را برای روشنگری حقیقت تقویت کنند. در همان موقع افکار درست فرستادم تا هر نوع مداخله عوامل اهریمنی پشت او را متلاشی کنم.
به او نزدیک شدم، درباره ظاهرش صحبت کردم و آنگاه به صحبت درباره حقیقت دافا پرداختم. وقتی در گذشته تمرینکنندگان دافا را میدید، آنها را ملامت میکرد، بجای ملامت کردنم، برای رفتار اشتباهش از من معذرت خواست و سپس از سازمان پیشگامان جوان خارج شد.
از این تجربه دریافتم که فرستادن افکار درست کنترل اهریمن را ازبین میبرد و اینکه تمرینکنندگان باید بهطور مداوم در تزکیه رشد کنند، آنها باید وابستگیهای بشری و پیش شرطها و تعصبات برای روشنگری حقیقت مؤثر را ازبین ببرند.
تمام افراد خانواده از ح.ک.چ خارج شدند
هنگامیکه از مقابل یک مرکز خرید عبور میکردم متوجه مردی قدبلند و مسن شدم که مسیر کوتاهی را میرفت و برمیگشت. فکر کردم که او ممکن است یک مقام سطح بالا باشد. تردید داشتم و نمیدانستم که آیا به من اجازه میدهد که درباره خروج از ح.ک.چ با او صحبت کنم؟
فکری به ذهنم رسید: «به هر فردی حقیقت را درباره دافا بیان کن. این شخص منتظر است که حقیقت را بشنود.» ایستادم و با شگفتی و بهسرعت دریافتم که استاد مرا تشویق میکنند. این فرصت را استاد نظم و ترتیب داده بودند. به سمت او رفتم و شروع به صحبت کردم.
در کمال تعجب دریافتم، این شخص رفتار یک مقام دولتی را ندارد. او گفت 86 ساله است و قبل از بازنشستگی رئیس یک اداره دولتی بوده است. او به من گفت: «من حقیقت را درباره فالون دافا میدانم. لزومی ندارد بیشتر توضیح دهید. سرشت حقیقی ح.ک.چ را نیز میدانم. من و همسرم، همینطور 4 فرزندمان، از اعضای ح.ک.چ هستیم. امروز، از شما درخواست میکنم که به من، همینطور به افراد خانوادهام کمک کنید، از ح.ک.چ خارج شویم.»
به هریک از آنها نام مستعار دادم تا تحت آن نام از ح.ک.چ خارج شوند و به او گفتم که موافقت هر فرد را بگیرد ــ در غیر این صورت آن ارزشی نخواهد داشت.
سرایداری مطالب روشنگری حقیقت را خواست
سرایداری به نرده آهنی در کنار جاده تکیه داده بود و به من سلام کرد. فوراً دریافتم که این را نیز استاد نظم و ترتیب دادهاند و او قرار است حقیقت را درباره دافا بشنود.
حقیقت را برایش روشن کردم و موافقت کرد از ح.ک.چ خارج شود. درحالیکه میخواستم آنجا را ترک کنم، او گفت: «میتوانید تعدادی مطالب روشنگری حقیقت به من بدهید. پس از اینکه کارم تمام شد، آنها را میخوانم و به همسر و فرزندانم میدهم که آنها نیز حقیقت را دریابند.»
گفتم: «متأسفم، اما چیزی از مطالب روشنگری حقیقت برایم باقینمانده. دفعه بعد یکی از آنها را به شما میدهم.» او بسیار نا امید شد که باعث شرمندگیام شد. او دوباره پرسید: «جیبت را بررسی کن، شاید بتوانی یکی پیدا کنی.» زیپ جیب کناری را باز کردم. در کمال تعجب، آنجا یک بروشور بود. او بسیار خوشحال شد و آن را داخل جیبش گذاشت.
از این ماجرا، دریافتم که استاد بهوضوح میبینند که چه کسی حقیقت را درک کرده است و برای هر کسی نظم و ترتیبی دادهاند. این بستگی به ما دارد که چگونه آنچه را که استاد از ما میخواهند، انجام دهیم. این استاد هستند که مردم را نجات میدهند. ما در اصلاح فا به استاد کمک و از طریق روشنگری حقیقت تزکیهمان را کامل میکنیم.
فریاد برای کمک در یک رؤیا
قبل از بازنشستگی، دوست خوبی داشتم که خودش و همسرش در همان اداره با من کار میکردند. او عضو ح.ک.چ بود و جزو گروه مدیریت بود.
در سال 1996 تمرین دافا را شروع کردم. آنگاه شوهرش مانع او شد که با من تماس برقرار کند. چند روز قبل در رؤیایی، همسرش بهطرفم آمد و سریع گفت: «نخواب. بیدار شو و به کسی حقیقت را درباره دافا بگو!» وقتی پرسیدم چه کسی، او پاسخ داد: «به چهار نفر از اعضای خانوادهام. پسرم و عروسم میتوانند از نام مستعار استفاده کنند.» به آنها نام مستعار دادم و او درحالیکه احساس رضایت میکرد آنجا را ترک کرد.
روز بعد، این رؤیا هنوز در ذهنم باقی مانده بود. فکر نمیکردم که آیا رؤیایم بر اساس واقعیت بوده یا نه. شماره تلفن دوستم را پیدا کردم و با او تماس گرفتم و ترتیب ملاقاتی را دادیم.
صبح روز بعد، او تماس گرفت و گفت یک بروشور روشنگری حقیقت را در راهرو پیدا کرده و میخواهد مطالب بیشتری درباره تعقیب جیانگ زمین (رهبر سابق ح.ک.چ) بداند، چه چیزی «سه کنارهگیری از ح.ک.چ را برای حفظ امنیت مقدور میسازد» این درباره چیست و چطور باید آن را انجام دهیم. بهطور خلاصه به سؤالاتش پاسخ دادم و قول دادم که سه کنارهگیری را برایش انجام میدهم. یک روز بعد، او دوباره تماس گرفت تا مطمئن شود و از من بخواهد تا جایی که امکان دارد هرچه زودتر آن را انجام دهم.
مداخله اهریمن که مردم را در یادگیری حقیقت درباره دافا کنترل میکند و مانع آن میشود، کمتر شده است. بنابراین، امیدوارم تمرینکنندگان دافا وابستگیهای بشری را رها کنند و فرصت را مغتنم شمرده، دافا را برای موجودات ذیشعوری که استاد نظم و ترتیب دادهاند به ارمغان آورند. باید خود را به حد انتظاراتی که استاد از ما دارند، برسانیم.