(Minghui.org) از زمانی که آزار و شکنجه فالون دافا در سال 1999 آغاز شد مدیرانِ مدرسۀ مادرم در تاریخهای حساس به دیدار خانوادهمان آمدهاند تا ظاهراً بررسی کنند که آیا او درخانه است یا نه. علاقهای به دیدار آنها نداشتم. اما پس از فارغالتحصیلی کاری درهمان مدرسه به من دادند. هنوز هم نسبت به بعضی از مدیران مدرسه دلخوری و رنجش داشتم.
استاد حتماً این عقاید و تصورات بشری را دیده بودند. بنابراین، ایشان نظم و ترتیبی دادند که در این مدرسه کار کنم، بدین ترتیب میتوانستم این وابستگی را پیدا کرده و ازبین ببرم.
مسئولیتم کمک به مدیر مدرسه بود و میز کارم را به دفتر او بردند. دریافتم هرچه بیشتر وابستگیهایم را رها میکنم، مدیر بیشتر تغییر میکند.
گفتگویی صریح و روشن، تنفر را به احترام تغییر میدهد
فا به ما تعلیم میدهد هرچیزی را که با آن مواجه میشویم مربوط به تزکیهمان است. دریافتم این کاری که به من محول شده، باید راهی باشد که به رشدم در تزکیه کمک کند. بعلاوه، این فرصتی است که به مدیر مدرسه نیز کمک میکند که حقیقت را درباره فالون دافا بیاموزد.
وقتی کارم را شروع کردم، فکر میکردم که او مثل «اهریمن» است و ابداً او را دوست نداشتم. او نیز از من دوری میکرد. بنابراین رابطه میان ما اصلاً خوب نبود.
وقتی در دفتر تنها شدیم، درباره فرهنگ سنتی صحبت کردیم. او گفت که این بخشی از اصول و عقاید کنفوسیوس، بودیسم و تائوئیسم است. آنگاه توضیح دقیقی که شامل منشأ و توسعه آنها میشد به من داد.
با این صحبتها نگرشم نسبت به او از تنفر به احترام تغییر کرد. ما متعاقباً، اغلب درباره فرهنگ سنتی چین صحبت میکردیم و آن را با سیستم سیاسی جاری مقایسه میکردیم. او به این نتیجه رسید که سیستم جاری وحشتناک است. باور دارم که این صحبتها خروج او را از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در آینده بنیان گذاشت.
هنگامیکه سیستم آموزشی را مقایسه میکردیم، او اظهار داشت که سیستم فعلی در مدرسه، افراد با استعداد را خفه میکند و کتابهای درسی جوهر فرهنگ سنتی را از دست دادهاند. او اغلب سیستم آموزش باستان را تحسین میکرد، زیرا دانشآموزان قبل از خواندن و نوشتن، مدیتیشن کرده و ذهن و قلبشان را پاک میکردند ــ نویسندگان و متفکرین بسیار بزرگی در کشورمان وجود داشتند.
روابطمان هماهنگ شده بود و اغلب حرفهای بسیاری برای گفتگو داشتیم. بنابراین درباره تزکیه مدرسه بودا شروع به صحبت کردم و سپس صحبتم را به موضوع فالون دافا تغییر دادم. او نظراتم را درباره تزکیه مدرسه بودا پذیرفت، اما فکر میکرد فالون دافا کماهمیت است.
او مطمئناً سالهای بسیاری تحت تبلیغات رسانهای دولت شستشوی مغزی شده بود. او به من یادآوری میکرد که درگیر فالون دافا نشوم، زیرا آن میتوانست اثر زیانبخش بر حرفهام داشته باشد. به او اطمینان دادم که فالون دافا یک سیستم تزکیه عالی از مدرسه بودا است و به جای تأثیر منفی، مزایایی نیز بهدنبال داشته است.
توضیح مسائل دافا بهطور منطقی
از خودم پرسیدم چرا او نمیتواند فالون دافا را بپذیرد و دریافتم که گرچه، به او احترام میگذارم، اما نسبت به او نیکخواهی ندارم.
آنگاه او نشان داد که در مورد دافا کنجکاو است و هنگامیکه فقط دونفرمان در دفتر بودیم، سؤالاتی درباره آن میپرسید.
صبورانه حقیقت را درباره دافا روشن کردم، گویا او غریبه است. همچنین از استاد خواستم خردم را تقویت کنند، زیرا مدیر مدرسه شخص بسیار بامعلوماتی بود.
با اصول اولیه، مانند اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری آغاز کردم چراکه او میتوانست بدون اینکه احساس نگرانی کند درباره آن بحث و گفتگو کنیم.
آنگاه درباره مسئله تمرینکنندگان سایر روشها صحبت کردم که برای مراقبتهای پزشکی به دیدار پزشکان مجرب میروند. مدیر مدرسه تایچی را تمرین میکرد و درباره طب سنتی چینی آگاه بود. بنابراین با استفاده از این دو تمرین به او کمک کردم این تئوری را درک کند. توضیح دادم که تمرین دافا بیماری تمرینکنندگان را بهبود میدهد و بدین ترتیب معمولاً آنها نیازی به مراقبتهای پزشکی ندارند.
وقتی به حادثه «خودسوزی میدان تیانآنمن» اشاره کردم، او مشکوک شد. به او گفتم که آن کار در حقیقت پاپوشی برای بدنام کردن دافا بوده است. گفتم اگر دافا مردم را تشویق به خودکشی میکند، چرا فقط این حادثه خودسوزی رخ داده است و حتی با وجود میلیونها تمرینکننده در سراسر جهان، از زمان معرفی دافا، هیچ خبر دیگری درباره خودکشی اعلام نشده است.
او برای مدتی طولانی تحت شستشوی مغزی رسانههای دولتی قرار گرفته بود، بنابراین روشن کردن حقایق درباره تبلیغاتی که در او ریشه دوانده بود بسیار مشکل بود. به خودم یادآوری میکردم که به هیچیک از افکار منفی اجازه ندهم که وارد گفتگویمان شوند و به میزان پذیرش او نیز توجه داشتم.
تشویق نیکخواهی
مدیر مدرسه گله میکرد که نظام آموزش و پرورش فعلی تنها بر گذراندن امتحانات متمرکز شده و آموزش استانداردهای اخلاقی را نادیده گرفته است. این طرز فکر به من کمک کرد که دریابم او هنوز افکار درست و قلبی مهربان دارد.
قبل از ادامه صحبتهایمان گفتم: «شما بسیار مهربان هستید. نه تنها به لحاظ داشتن معلومات یک مدیر هستید، بلکه معیارهای خوب اخلاقی را نیز ارائه کردهاید. اگر مدیران تحصیلکرده بیشتری مانند شما وجود داشتند که نیکخواهی و محبت را در رأس همه مسائل قرار میدادند، نظام آموزش و پرورشمان خیلی بهتر میشد» و «اصولی را که برای اداره کارها از آن پیروی میکردید مطابق حقیقت، نیکخواهی، بردباری، این ارزشهای جهانی میشد.»
او نظراتم را پذیرفت و به اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری نزدیکتر شد. قصدم این نبود که تملق او را بگویم. مهربانی و افکار درستش را با نگرشی صمیمانه تحسین کردم.
استاد بیان کردند:
«اگر میخواهید او را نجات دهید، خود شما باید یک تزکیهکننده باشید، بهطوری که کلماتی که میگویید انرژی داشته باشد و بتواند پیشداوری و وابستگیهایش را ازبین ببرد؛ آن چنین تأثیری دارد و میتواند آن چیزهای بدی را که در آن زمان با افکارش مداخله میکند مهار کند؛ فقط آنگاه میتوانید او را نجات دهید.» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک 2016»)
تمرینکنندگان دافا افراد خوبی هستند
وقتی فقط ما دو نفر در دفتر بودیم، گفتگویمان ادامه مییافت. او احوال مادرم را پرسید و بهنظر میرسید که نگرانش است.
درباره مشکلات بیماریاش صحبت کردم که پس از طی مسیر تزکیه، آنها ناپدید شده بودند. از او پرسیدم: «آیا اغلب افرادی را به سن خودت بدون بیماری دیدهای؟ تمرینکنندگان دافا مانند مادرم برای نظام پزشکی دولت پول بسیار زیادی را صرفهجویی کردهاند.»
او تأیید کرد. به صحبتهایم ادامه دادم با گفتن اینکه مادرم از مادرشوهر و عروسش مراقبت میکرد و آنها مانند مادر و دختر بودند. علاوه بر این، او از اینکه بستگان از محبتهای او سوءاستفاده کنند، شکایتی نمیکرد. گفتم: «هر تمرینکننده فالون گونگی مانند او است.»
او شگفتزده شده بود که تمرینفالون گونگ میتوانست روابط میان مادرشوهر و عروس را هماهنگ کند، رابطهای نسبتاً مشکل را.
برداشت اجباری اعضای بدن حقیقت دارد
او به من گفت که ح.ک.چ پدر بزرگش را تحت آزار و شکنجه قرار داده بود، زیرا حقیقت را بیان میکرد. این نشان میداد که او از حزب خوشش نمیآمد. آنگاه درباره برداشت اجباری اعضای بدن با او صحبت کردم که آن چیزی بود که او را مصمم میکرد از حزب خارج شود.
به او گفتم عبارت «مرکز پردازش اجساد در شهر دالیان» را در اینترنت جستجو کند. نتایج جستجو شامل تصاویر بسیاری از بدن انسان بود. او روی اولین تصویر کلیک کرد و آن بدن زنی باردار با یک جنین 7 یا 8 ماهه بود.
او بهتزده شد. فوراً اضافه کردم: « در چین مرسوم است که تمام اعضای بدن شخص فوت شده نگهداشته میشود. یک فرد معمولی اجازه نمیدهد که همسر و فرزندش را با پوست کنده شده در معرض نمایش بگذارند.»
بعد از مدتی، او با صدایی آهسته گفت: «بنابراین آن واقعاً اتفاق افتاده است.»
گزارشی را در تلفن همراهم درباره برداشت اجباری عضو در چین به او نشان دادم. او با دقت تماشا کرد.
در خاتمه، او گفت: «اغلب اطلاعاتی که دهان به هان پخش میشود، مطمئنتر از رسانههای تحت کنترل دولت است. جنایات برداشت اجباری اعضای بدن واقعی است. این خیلی بد است. شما باید دیر یا زود عدالت را برای مردم به ارمغان آورید. این بیش از حد بیرحمانه است.