فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

‌زندگی‌هایی که پس از یادگیری فالون دافا بهبود یافتند

13 سپتامبر 2018 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در استان هونان، چین

(Minghui.org) خانم سالمندی هستم که در سال 1996 تمرین فالون دافا را آغاز کردم و در هر قدم از مسیر تزکیه‌ام تحت محافظت استاد بوده‌ام. خانواده‌ام نیز از مزایای فالون دافا فوق‌العاده بهره‌مند شده‌اند.

در اینجا مایلم ماجرای زندگی برخی از افرادی را به‌اشتراک بگذارم که بعد از یادگیری فالون دافا زندگی جدیدی را شروع کردند.

دشمنان نفرت نسبت به یکدیگر را رها می‌کنند

مأمور جوانی از مدیریت شهری در ژانویه 2009 گزارش مرا به مسئولین داد و وقتی با مردم درباره فالون دافا صحبت می‌کردم، آنها مرا دیدند، دستگیر و به بازداشتگاه منتقل کردند.

در آنجا شب اول نخوابیدم، چراکه تمام شب را با دو زنِ جوان در سلولم صحبت می‌کردم. آنها از یکدیگر متنفر بودند و در زمینه کار و تجارت اختلافاتی جدی با هم داشتند. هر دوی آنها دستگیر شده بودند و قبل از رفتن من به آن سلول، با هم و درعین حال تنها در آن سلول بودند. جو پرتنشی بود.

یکی از آنها پرسید: «با تمرین فالون دافا چه چیزی به‌دست می‌آوری؟ چرا پس از ممنوع شدنش از سوی دولت، هنوز آن را تمرین می‌کنی؟ آیا خانواده‌ات تمرینت را تأیید می‌کند؟»

یکی‌یکی به سؤالات‌شان پاسخ دادم و پس از مدت کوتاهی درحالی که با هم صحبت می‌کردیم، آنها نفرت‌شان را نسبت به یکدیگر فراموش کردند.

به آنها توصیه کردم که به‌یاد داشته باشند «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» و اینکه اگر بتوانند آرامش خود را حفظ کنند، پس از مدت کوتاهی آزاد می‌شوند. آنها هر دو از شنیدن حرف‌هایم خوشحال به‌نظر می‌رسیدند.

داستان‌هایی باستانی را برای‌شان تعریف کردم: درباره تحمل متقابل، درباره تمرین‌کنندگان فالون دافایی که منافع شخصی خود را رها کردند و ماجرای شخصی خودم درباره رها کردن زمینم و اینکه به همسایه‌ام اجازه دادم روی آن خانه‌ای برای خودش بسازد. اصل آسمانی «بدون ازدست دادن، چیزی به‌دست نمی‌آید» را نیز برای‌شان شرح دادم.

وقتی هر دو لبخند زدند، متوجه شدم که نفرت‌شان را رها کرده‌اند. به آنها گفتم از نگهبان بخواهند این پیام را به مسئولین انتقال دهند: اینکه به‌زودی سال نوی چینی فرامی‌رسد و آنها تصمیم گرفته‌اند با هم آشتی کنند و دیگر دعوا نکنند. آنها تمایل داشتند به خانه بازگردند و تعطیلات را کنار خانواده خود سپری کنند.

مأموران از اداره پلیس محلی چند روز بعد آمدند تا آنها را تا خانه‌شان همراهی کنند. آنها هر دو از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن که قبلاً به آنها ملحق شده بودند، خارج شدند و با ابراز قدردانی با من دست دادند.

کمک به شش دختر جوان برای تغییر رفتارشان

در شب دوم در بازداشتگاه، نمی‌توانستم بخوابم، چون شش دختر جوان- از رده سنی نوجوان تا حدود 25 سال- در سلول مجاورم حبس شده بودند. آنها معتاد به مواد مخدر بوده و به‌خاطر فحشاء دستگیر شده بودند.

آنها دیوانه‌وار فریاد می‌زدند، چراکه تحت تأثیر سوءمصرف مواد مخدر و شهوت بودند. آنها با زندانیانِ سلول‌های مجاور با لحن زشت و شهوت‌آمیزی حرف می‌زدند. نگهبانان مکرراً مداخله می‌کردند، اما رفتار بدشان پس از رفتن نگهبانان همچنان ادامه داشت.

روز بعد، در طول زمان استراحت، در حیاط با آنها صحبت کردم. از آنها پرسیدم: «چرا شب گذشته به‌طور ناخوشایندی فریاد می‌کشیدید؟ آیا وقتی نگهبانان به شما دشنام می‌دادند، احساس شرمساری نمی‌کردید؟»

یکی از آنها پاسخ داد: «عصبانیت‌مان را خالی می‌کردیم. عادت داریم که به ما دشنام بدهند.»

خیلی ناراحت شدم و گفتم که فالون دافا را تمرین می‌‌کنم و به‌خاطر آزار و شکنجه بازداشت شده‌ام.

یکی از آنها گفت: «مادرجان شما شخص خوبی هستید. شما با ما فرق می‌کنید.»

گفتم که آنجا هستم تا به نجات‌شان کمک کنم. سپس پرسیدم آیا می‌خواهند تغییر کنند و افراد خوبی شوند. آنها گفتند آنقدر بد هستند که نمی‌توانند نجات یابند.

پاسخ دادم: «یک راه حل دارم. اگر باور درست و صالحی داشته باشید، می‌توانید کاملا ًخود را تغییر دهید. همه شما زیبا هستید. شما همه از سطوح بالاتر فرود آمده‌اید و به این دنیا آمدید تا جذب فالون دافا شوید و نجات پیدا کنید.»

آنها تا حدودی حرف‌هایم را درک کردند و یکی از آنها به گریه افتاد.

به آنها گفتم: «به‌یاد داشته باشید فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است. موجودات الهی و بوداها از شما محافظت می‌کنند و شما را از مواد مخدر و هرزگی نجات می‌دهند.»

وقتی نگهبانان برای برگرداندن ما به سلول‌ها آمدند، آنها را دیدند که دور من هستند و در سکوت به حرف‌هایم گوش می‌دهند. وقتی پرسیدند که چه کار می‌کنیم، گفتم که به آنها مشاوره می‌دهم و توصیه می‌کنم کارهای بدشان را کنار بگذارند و افراد درست‌تری شوند.

تمام آن دخترها از نگهبانان خواستند که به سلول من منتقل شوند. نگهبانان موافقت کردند، زیرا دیدند من تنها کسی هستم که می‌توانم آرام‌شان کنم. آن شب بعد از شام، هر شش نفر آنها به سلول من آمدند. از آنها استقبال کردم و هشدار دادم که آرام صحبت کنند. همه آنها قول دادند بلند صحبت نکنند.

در ادامه گفتم که عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را تکرار کنند. به تعداد زیادی از پرسش‌های‌شان درباره فالون دافا پاسخ دادم، درباره حقه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من، معجزاتی که تمرین‌کنندگان فالون دافا تجربه کرده‌اند و داستان‌های ملاقات خوبی و بدی با پاداش و کیفر به آنها گفتم. آنها با دقت گوش دادند و یکی گفت: «این اولین باری است که چنین چیزهای خوبی می‌شنوم.»

آنها از من پرسیدند که چطور این همه چیز می‌دانم. گفتم همه آنها را استادم به من آموخته‌اند. آنها کل شب را بسیار آرام بودند و عمیق خوابیدند. نگهبانان متوجه این جریان شدند و اجازه دادند آنها در سلولم بمانند.

نگهبانی از من خواست آنها را منضبط کنم. در تمیزکاری راهنمایی‌شان کردم و به آنها یاد دادم که پتوها را تا کنند. وقتی سردشان بود، از آنها خواستم در دایره‌ای بنشینند و عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را تکرار کنند. آنها پس از مدت کوتاهی گرم شدند.

یک روز عصر، یکی از آنها ملاقاتی داشت و با سیگاری حاوی مواد مخدر که از ملاقات‌کننده گرفته بود، بازگشت. سه تا از دخترها دورش جمع شدند.

با صدای قاطعی پرسیدم: «چه کار می‌کنید؟» و خواستم که مواد را در توالت بریزند. در ابتدا تردید داشتند، اما دختری که مواد را آورده بود، آن را در توالت انداخت.

به آنها گفتم عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را اغلب تکرار کنند تا بر اعتیادشان به مواد مخدر غلبه کنند.

به پنج نفر از آنها کمک کردم از سازمان‌های ح.ک.چ خارج شوند.

آهنگ‌های ساخت تمرین‌کنندگان دافا را به آنها یاد دادم و وقتی تمرین می‌کردم، آنها سعی می‌کردند حرکاتم را دنبال کنند. این زندانیانِ جوان درکِ بهتری درباره فالون دافا پیدا کردند و رفتار خود را بهبود بخشیدند. نگهبانان شگفت‌زده بودند و با تحسین به من نگاه می‌کردند.

این بازداشتگاه تعدادی تماس‌ تلفنی بین‌المللی دریافت کرد که خواستار آزادی من بودند. تحت حمایت استاد، شش روز زودتر به خانه بازگشتم.

زنی که مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد، آرام می‌شود

در حالی که در ایستگاه راه‌آهن، با کسی درباره فالون دافا صحبت می‌کردم، خانم میانسالی را دیدم که کنار غرفه بلیت‌فروشی گریه می‌کرد. به او نزدیک شدم و پرسیدم مشکلش چیست.

برای صحبت کردن به محل آرامی در آن نزدیکی رفتیم. او گفت که شوهر و برادرشوهرش کتکش زده‌اند و به شهر والدینش می‌رود تا برای حمایت و مقابله‌به‌مثل کمک جمع کند.

به او گفتم: «دیگر دعوا نکن. بدون توجه به اینکه چه کسی صدمه می‌بیند، ضرر و زیان بیشتر می‌شود.»

او گفت که نمی‌تواند این بدرفتاری را تحمل کند.

پاسخ دادم: «تحمل سختی خوب است. با تحمل کردن، کارما را ازبین می‌بری. در غیر این صورت، ممکن است متحمل زیان بزرگ‌تری شوی. من آموزه‌های فالون دافا را یاد گرفتم و تمام بیماری‌هایم درمان شدند. حالا شاد هستم و می‌دانم که باید در مواجهه‌ با اختلافات تحمل کنم.»

او گفت: «شما شخص خوبی هستید!» و به‌تدریج آرام شد. خشمش ازبین رفت و به نشانه تشکر با من دست داد.

به او گفتم که فالون دافا به مردم می‌آموزد خوب باشند. به او کمک کردم از پیشگامان جوان- یک سازمان ح.ک.چ که در گذشته به آن ملحق شده بود- خارج شود و یک نشان یادبود فالون دافا به او دادم.

او خالصانه تشکر کرد و درحین رفتن، عبارات «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است» را تکرار می‌کرد.