(Minghui.org) من یک تمرینکنندۀ 48 سالۀ فالون دافا از شهر یینگتان در استان جیانگشی هستم. در 4 مه 2018 زمانی که دخترم را از ایستگاه قطار برمیداشتم بهطور غیرقانونی دستگیر و به ادارۀ پلیس سیچینگشیانگ در منطقۀ یوئههو برده شدم.
چند مأمور سعی کردند تصاویرم با فلایرهای اطلاعرسانی فالون دافا که در کیفم بود را از من بگیرند. وقتی یک مأمور مرد جوان سعی کرد مشت راستم را باز کند، مشت هایم را محکم گره کردم. پس از تلاش بسیار فقط توانست انگشت اشارهام را باز کند. سپس سخت تلاش کرد انگشتم را بپیچاند، اما بهطرز معجزهآسایی هیچ دردی احساس نکردم. نهایتاً تسلیم شد.
جیا روئی، رئیس بخش امنیت داخلی ادارۀ پلیس یوئههو دستور داد که مرا به اتاق بازجویی ببرند. نترسیدم و گفتم: «به هیچ یک از سؤالات شما پاسخ نخواهم داد چراکه هیچ کار اشتباهی انجام ندادهام.»
در اتاق بازجویی یک صندلی آهنی دیدم. به خودم گفتم: «هرگز روی آن نخواهم نشست.» سپس جیا از من خواست که روی یک صندلی چوبی اداری بنشینم.
مأموران به نوبت از من بازجویی کردند، اما به هیچ یک از سؤالاتشان پاسخ ندادم. حقایق فالون دافا و آزار و شکنجه را به آنها گفتم. یکی از آنها سعی کرد با فریبکاری مرا به سمت «اعتراف» ببرد و گفت: «شما حقیقت را تزکیه میکنید، اما حقیقت را نمیگویید. شما اقرار نمیکنید- تو بزدل هستی.» فریبش را نخوردم و حرفی نزدم. وقتی نتوانستند مرا به «اعتراف» وادار کنند، به 15 روز بازداشت اداری محکوم شدم.
بعد مرا برای معاینۀ پزشکی به بیمارستان شمارۀ 184 بردند. فشار خونم بسیار بالا بود، بنابراین بیمارستان از پذیرش من امتناع کرد. جیا از پزشک پرسید که آیا راهی وجود دارد که فشار خونم را به سرعت پایین بیاورند، پزشک یک قرص زرد رنگ به او داد. او سعی کرد مرا مجبور به خوردن آن قرص کند اما من خودداری کردم و فریاد زدم: «من یک تمرینکنندۀ فالون دافا هستم. هیچ قانونی را زیر پا نگذاشتم. بگذارید به خانه بروم. میتوانم از خودم مراقبت کنم و در خانه بهبود یابم!»
جیا و مأموران مرا به یک بازداشتگاه منتقل کردند که آنجا هم بهخاطر فشار خون بالا از پذیرشم خودداری کرد. سرانجام مرا به بیمارستان بازداشتگاه در شهر یینگتان بردند. در مسیر به بیمارستان، جیا به سایر مأموران گفت که تحت هر شرایطی مرا پذیرش کنند.
آشنایی محبوسین در بیمارستان با دافا
در بیمارستان به پزشک گفتم که تمرین فالون دافا هیچ قانونی را نقض نمیکند و من درمان آنها را نخواهم پذیرفت. خانم پزشک جوان از پذیرشم خودداری کرد، اما جیا دستور داد که مرا پذیرش کند.
طی 10 روزی که در بیمارستان حبس بودم با کارکنان بیمارستان همکاری نکردم. فا را ازبر خواندم، افکار درست فرستادم و تمرینهای دافا را انجام دادم. شرمسارم از اینکه فقط توانستم کمی از فای استاد را ازبر بخوانم، بنابراین مکرراً با خود تکرار میکردم: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.» از استاد درخواست کمک کردم. در آن مدت احساس کردم که انرژی بدنم را احاطه کرده و ذهنم آرام بود.
از آنجا که تلویزیون بخش در بیمارستان دائماً روشن بود، نمیتوانستم بخوابم. بنابراین تصمیم گرفتم هر روز تمرینهای دافا را انجام دهم و برای مدتهای طولانی افکار درست بفرستم.
سایر محبوسین در زندان کنجکاو بودند که من چه کار میکردم. به آنها گفتم: «هنگام انجام تمرینهای دافا هیچ محدودیت زمانی یا قوانین سختی وجود ندارد. با توجه به زمان موجود میتوانیم آنها را بیشتر یا کمتر انجام دهیم. اکنون که زمان زیادی دارم، چرا بیشتر تمرین نکنم؟ اینجا نمیتوانم خوب بخوابم و انجام تمرینها باعث میشود که احساس راحتی داشته باشم.»
با اینکه کم میخوابیدم و هیچ دارویی مصرف نکرده بودم، با چهرهای سرخ و سفید ظاهری پرانرژی داشتم. سایرین از دیدنم شگفتزده شدند و میخواستند تمرینها را یاد بگیرند.
آژیربه صدا درنمیآید
در صبح 13 مه 2018، روز تولد استاد لی هنگجی، نزدیک پنجره با میلههای آهنی شدم تا لباسهایم را آویزان کنم، اما آژیر به صدا درنیامد. معمولاً هروقت نزدیک پنجره میشدم، آژیر به صدا درمیآمد. اما آن روز بهنظر میرسید که فقط برای من کار نمیکند. سایرین برای امتحان آژیر نزدیک پنجره شدند، و آن به صدا درآمد.
سایرین گفتند: «فالون دافا سحرآمیز است!» به آنها گفتم که آن روز، روز تولد استاد و روز جهانی فالون دافا است.
میدانستم که به زودی آزاد خواهم شد، چراکه روز قبل صحبتهای برخی از نگهبانان را شنیدم که دربارۀ اینکه فشار خونم چقدر بالاست صحبت میکردند و اینکه از پذیرش درمان امتناع کردهام. به خودم یادآوری کردم که دچار شور و شوق نشوم و فقط نظم و ترتیب استاد را دنبال کنم.
روز بعد هم وقتی نزدیک پنجره شدم آژیر به صدا درنیامد. پس از فرستادن افکار درست در ساعت 6 عصر خانوادهام آمدند تا مرا به خانه ببرند.
حمایت بیقیدوشرط
وقتی به خانه رسیدم، فهمیدم که خانوادهام و تمرینکنندگان چقدر برایم تلاش کردهاند. بلافاصله پس از بازداشتم، چند گروه از تمرینکنندگان به نوبت برایم افکار درست فرستادند. آنها از تمام ادارات پلیس پرس و جو کردند تا فهمیدند که کجا حبس شدهام.
پس از اینکه به بازداشتگاه برده شدم، تمرینکنندگان به خانهام رفتند تا از پدر بیمارم مراقبت کنند و کارهای خانه را انجام دهند. برخی از آنها برای درخواست آزادیام با مادرم به ادارۀ پلیس رفتند، برخی درخصوص بازداشتم مقالهای برای انتشار در وبسایت مینگهویی نوشتند، برخی به ایستگاه قطار رفتند تا دخترم را به خانه ببرند و برخی در نزدیکی ادارۀ پلیس و بخش امنیت داخلی افکار درست فرستادند.
تلاشهای مداوم تمرینکنندگان خارج از کشور در تماس با مشارکتکنندگان در آزار و شکنجۀ من نیز به آزادیام کمک کرد. یک مأمور پلیس در ادارۀ پلیس سیچینگشیانگ گفت که تماسهای بسیاری از آمریکا دریافت کرده و میخواسته که شمارۀ تلفنش را تغییر دهد. علاوه بر این رفتارش نسبت به من تغییر کرده بود و بسیار مهربانتر شد.
تحت حمایت استاد و با کمک خانوادهام و همتمرینکنندگان 5 روز زودتر آزاد شدم. سعی خواهم کرد بیشتر در تزکیه استوار باشم و سه کار را بهتر انجام دهم تا یک مرید دافای شایسته شوم.